اول آنكه امام حسن(ع) در ميان مردم آن دوران از اعتباري ويژه برخوردار بودند، آنچنانكه نقل است اگر امام حسن مجتبي(ع) در مسيري مينشستند مادامي كه از آنجا برنميخاستند به احترامشان كسي از آن مسير عبور نميكرد.
دوم آنكه درخواست عمومي مردم از امام حسن(ع) آنچنان ويژه و يكدست بود كه شايد در تاريخ صدر اسلام چنين اجماعي براي بيعت مشاهده نشده است. پس ايشان، هم صاحب بالاترين مشروعيت و هم عموميترين مقبوليت بودند. در نتيجه پذيرش خلافت شتابزده نبوده است.
اما طولي نكشيد كه سبط اكبر پيامبر(ص) در تنگناي مظلوميت قرار گرفتند. ايشان بارها در معرض ترورهاي غافلگيرانه قرار گرفتند و مجبور به صلح شدند. مهمتر از جريان صلح، بررسي جامعه دوران ايشان است كه چطور با وادادگي، امام را به غربت كشيدند تا جايي كه به امام حسين(ع) وصيت كردند مراقب باشد در تشييع جنازهشان حتي يك قطره خون بر زمين نريزد. معاويه در احكام دين دست ميبرد و مردم را لاابالي ميكرد.
او دركوفه وجدانهاي پست را با پول ميخريد و معتقد بود آدمها موقعي كه بهترديد بيفتند زبون طمع و حرص ميشوند. معاويه با كار كردن روي افكار امت انقلابي و با وعدهدادن يك زندگي مرفه و بيدغدغه، كار را به جايي رساند كه برخي از بزرگان و دولتمردان شيفته حكومت او شدند. خط نفوذ آنچنان پيشروي كرد كه برخي ياران حتي آماده بودند امام را كتفبسته تحويل دهند.
يكي از نكات عبرتآموز، نقش عبيداللهبنعباس، سردار 39ساله سپاه امام(ع) است كه چطور در يك چرخش عجيب، به سمت معاويه نقل مكان و اردوگاه امام را دچار فروپاشي كرد. يكي از اصليترين مؤلفههايي كه توانست شخصيت انقلابي ابن عباس را مرعوب معاويه سازد، شايعهپردازي درخصوص شروع مذاكرات صلح بود. رفتوآمدهاي عوامل و نمايندگان معاويه در اردوگاه امامحسن(ع) و البته بلندگوهاي رسانهاي معاويه، ابن عباس را دچار ترديدهاي كشنده و فلجكننده ساخت و شايعه مذاكرات، پيش از شروع مذاكرات، زهر خود را به بدن فرتوت سپاه امام(ع) ريخت و اين سم شايد كشندهتر از زهري بود كه سالهاي بعد، جعده، همسر امام(ع) با آن، فرزند پيامبر(ص) را به شهادت رساند.