در ژانر جاسوسی طرح معماگونه هویت یک فرد جاسوس اصل و اساس داستانکها است.در قصه اصلی یا از جاسوس رونمایی میشود و از همان ابتدا تماشاگر وی را میشناسد. و یا اینکه با طرح پازلهایی اسرار آمیز و معماگونه؛ داستان اصلی مبنایش یافتن جاسوس است. از این رو تعلیق و سوسپانس از مهمترین انگارههای موجود در ژانر جاسوسی است.
فیلم جاسوسی بدون هیجان معنایی ندارد. از این رو داستانهای جنایی، سرقت، جعل، فرار و تعقیب و گریز نیز در این گونهی سینمایی فراوان وجود دارد. و این داستانکها عامل اصلی در پیشبرد و روند شکلگیری قصه به حساب میآیند.
اما درام جاسوسي پل جاسوسها ساخته استيون اسپيلبرگ بدون شك يكي از ناكامهاي بزرگ امسال شناخته ميشود. فيلمي كه اسپيلبرگ بر اساس فيلمنامهي برادران كوئن ساخته بود بقدري خطي و سرراست از آب درآمده كه گاهي تماشاگر باور نميكند مشغول تماشاي فيلمي از بزرگان سينماست.
حتي ترمينال و اسب جنگي نيز يك سروگردن بالاتر از پل جاسوسها قرار دارند. شايد مانع اصلي كوئنها و حتي اسپيلبرگ ورودشان به ژانر تاريخي نيز باشد. به هرحال پل جاسوسها يك روايت واقعي دارد اما در بيان آن كاستيهاي فراوان به چشم ميآيد.
پيش از اين فيلم تعميركار؛ خياط؛ سرباز؛ جاسوس ساخته توماس آلفردسون محصول 2012 براي چندمين مرتبه قواعد ژانر جاسوسي را براي سينماگران رونمايي كرد. ژان لوكاره فقيد در اين نوول ماندگارش آن قدر عالي كاراكترهايش را پرداخت كرده بود كه آلفردسون براي سناريو مشكلي نداشت. حالا پل جاسوسها نه ميتواند مثل د استان لوكاره به ظرايف و عناصر داستانش بپردازد و نه اينكه داستانكهايش مكمل هم ميشوند.
سكانس افتتاحيه در اين فيلم جاسوسي با نماي صحن دادگاه شروع ميشود. دوران جنگ سرد در بروكلين دهه 1950. در اين زمان يك جاسوس شوروي به نام رودولف ايبل قرار است محاكمه شود و به دستور دولت يك وكيل خوشنام و كاركشته به نام جيمز دوناوان وكالت اين جاسوس را به عهده ميگيرد. وكيل آمريكايي با تبحر خود جاسوس را از اعدام ميرهاند يعني وكيل كارش را به خوبي انجام داده اما به داناوان از اين پس از سوي هموطنانش به چشم خائن يك خائن نگاه ميشود...
مشكل ديگر داستان تحميلي موازي فيلم است. اين داستان مربوط به اسير شدن يك خلبان آمريكايي به نام گري پاورز است كه هواپيماي جاسوسياش توسط نيروهاي شوروي در خاك آن كشور سقوط ميكند. و او اسير ميشود. حالا در خلال جنگ سرد قرار است وكيل ايبل به برلين برود و در ازاي استرداد پاورز او را تحويل مقامات آلمان شرقي كند. يك ماموريت عجيب و غريب براي وكيلي كه اصلا مال اين حرفها نيست.
فيلمنامه كوئنها اگر توسط اديتور نهايي سناريو يعني متيو چارمن؛ به سرانجام رسيده كه حرفي نيست در غير اينصورت از كوئنها بعيد است داستاني چنين خطي و سرراست تعريف كنند.
جداي از سناريو ؛ فيلمبرداري يانوش كامينسكي مثل هميشه عالي است؛ شهر برلين با نماهاي او واقعي از كار درآمده اگرچه برخي نماها به درخواست اسپيلبرگ بزرگتر از حد جلوه گر شدهاند.
بازيها اما چنگي بدل نميزند. تام هنكس اگرچه مثل هميشه نقشش را درميآورد اما ذات كاراكتر داناوان چيز دندانگيري نيست. امي اسمارت و سبستين كوخ اما به عنوان نقش مكمل عالي كار كردهاند. اسمارت نقش همسر داناوان و كوخ ايفاگر نقش وكيل اهل آلمان شرقي است.
پل جاسوسها قطعا به يكبار ديدن ميارزد و اين نكته را به علاقمندان به سينما گوشزد ميكند كه سينما حتي ميتواند مردان بزرگاش را نيز زمين بزند.