هم او که در صفحهای از کتاب «سنگقبر» نوشته: «نه؛ مطلقا از مرگ نمیترسم. خیلی هم با آن آشنا هستم. یکبار هم مردهام. حدود ۱۷سال پیش در لار حادثهای برایم پیش آمد. این دو دندان کوچک من را میبینی؟ مصنوعی است. با پیچگوشتی دندانهایم را شکستند تا بتوانند به من تنفس مصنوعی بدهند. تجربه عجیبی بود اما دوست دارم سالم بمیرم. «یهویی» یا همان یکدفعه خودمان. وصیت کردهام در کوه ابر شاهرود دفنم کنند.»
محمدعلی اینانلو، ورزشکار، ورزشینویس، گزارشگر ورزش و پیشکسوت رسانههای ورزشی بامداد شنبه درگذشت. به قول خودش یکدفعهای. از آن دست مرگها که آرزوی خیلیهاست که سالم و سرحال، در کمال هوشیاری به بیمارستان بروند و بدون درد و ضعف؛ تمام. آخرین گفتوگوی او با پایگاه انجمن ورزشینویسان ایران خواندنیهایی دارد که میتوانند حسرت نبودنش را دوچندان کند. حس نبودن کسی که همچنان نبودش برای بسیاری از شاگردان و دوستان و نزدیکانش باورپذیر نیست.
- پدرم سه چیز به من یاد داد
دوم فروردینماه، سال۱۳۲۶ در روستای عصمتآباد، دشت قزوین و در ایل شاهسون متولد شدم. پدرم و علیآقا -که در کارهای خانه کمکمان میکرد- سه چیز به من آموختند؛ سوارکاری، تیراندازی و راستگویی. من بهشدت از دروغ گفتن و دروغ شنیدن بدم میآید و فکر میکنم این خصلتم را مدیون تربیت ایلیاتی خودم هستم... اصولا پسربچهها اولین بازی یا کاری که در زندگیشان یاد میگیرند کشتی گرفتن است. همین که بچهها روی سروکول هم میپرند و کتککاری میکنند، در ایل قانونمند میشود. به همین دلیل است که شما بعد از سوارکاری و تیراندازی، در ایلات و عشایر، کشتی میبینید؛ مثلا ترکمنها کشتی كورُش یا كوراش یا کشتیشال، بلوچها کشتی کچگردان، خراسانشمالی کشتی با چوخه و مازنیها که شهرشان مهد کشتی است، کشتی لوچو دارند. موفقیت کشتیگیرانی که از این جوامع و مناطق هستند به دلیل شیوه زندگی آنهاست که به آنها آموخته از همان کودکی، به صورت قانونمند بازی کنند و کشتی بگیرند. من هم به همین صورت، با این ورزشهای ایلیاتی بزرگ شدم، مشتزنی یاد گرفتم، کشتی یاد گرفتم، چلتوق یاد گرفتم...
- ورزشینویس شدم
در زمان دبستان یک مجله داشتیم به اسم «جیبی» که خدابیامرز ناصر خدایار آن را منتشر میکرد. بعدها من خودم یکی از نویسندههای آزادنویس این مجله شدم. در همان زمان، معلمی داشتم به نام آقای نوح اسفند. ایشان عضو هیاتتحریریه مجله توفیق بودند و باعث شدند برای اولینبار، مطلبی از من در مجله توفیق چاپ شود. وقتی که اسم خودم را پای آن مطلب دیدم، چنان خوشحال شدم که همان لحظه از مدرسه بیرون رفتم و تا خانه دویدم. همین امر، باعث ادامه فعالیتم و ایجاد انگیزه هر چه بیشتر در من شد. فعالیت رسانهای و ورزشی من تا قبل از بازیهای آسیایی سال۱۹۷۴ مربوط به چند گزارش و تفسیر مسابقات والیبال میشود. اولین گزارش من هم مربوط به گزارش تیم «زسکامسکو» بود که به ایران آمده بودند و چون اوایل کارم بود و آماتور بودم، با تأنّی خاصی گزارش ميكردم که حتی بعدا دوستان در روزنامههای ورزشی، ازجمله همین اردشیرخان لارودی، سر به سرم ميگذاشتند. سپس برای گزارش بازیهای آسیایی هم از بین تعداد زیادی از متقاضیان، من به عنوان گزارشگر انتخاب شدم.
در آن زمان، هر کسی در رشتهای خاص تخصص داشت؛ مثلا آقای بهمنش در کشتی و دوومیدانی تخصص داشتند، مانوک خدابخشیان در فوتبال و ایرج ادیبزاده هم در دوچرخهسواری. خلاصه هر کسی در حوزهای متخصص بود و من هم در والیبال تخصص داشتم. من بازی را گزارش میکردم و داریوش جمالی تفسیر. بهاتفاق این کار را انجام میدادیم. همان زمان، مرحوم بهمن صفوت که دبیر سرویس ورزشی روزنامه آیندگان بودند با من آشنا شدند و به من پیشنهاد همکاری دادند. از آن زمان به بعد، من علاوه بر مفسر والیبال در رادیو و تلویزیون، نویسنده ورزشی در روزنامه آیندگان هم شدم. البته برای روزنامههای دیگر مثل کیهانورزشی، دنیایورزش و... هم به صورت آزادنویس مطلب ارسال میکردم. نسل ما، نسل کسانی مثل خودم، منوچهر زندی، آقای شیبانی، ایرج ادیبزاده یا نسل پیش از ما مثل کاظم گیلانپور و... به طرز عجیبی روزنامهنگاری میکردیم؛ با عشق فراوان و امکانات محدود.
- دلزده و دلگیر شدهام
وقتی که حدود دوسالونیم پیش شایعهای مبنی بر اینکه من شکار زدهام، برایم درست کردند، ناگهان فضای اینترنت پر از ناسزاهایی شد که به سمت من روان بودند. من به فلسفه شکار کاری ندارم. طبیعتا من یک فرد ایلیاتی بودهام؛ در ایلات و عشایر، شکار یک فضیلت محسوب میشود و اصلا، مردی که شکار نكند فکر میکنند مشکلی دارد. چادر بدون تفنگ معنا ندارد. من با تفنگ بزرگ شدهام؛ اما حالا بیش از 17سال است که به شکار نرفتهام و شاید اولین شاهسونی باشم که تفنگ را زمین گذاشته و دوربین به دست گرفتهام. حالا دیگر وقتی دسته قوچها و میشها به بالای کوه میروند، به جای محاسبات فاصله و زاویه تفنگ برای شلیک تیر، به دیافراگم دوربین و سرعتشان برای کادربندی توجه میکنم و سالهاست که دیگر دل شکار کردن ندارم. حالا شما تصور کنید که برای من چنین شایعهای درست کنند و بدتر از آن، جوانان ما، بدون لحظهای تفکر، این شایعه را پخش کنند! تصورش را بکنید که حدود «دو کیلوگرم» برای من ناسزا ارسال شد! خودتان حساب کنید که هر کیلوگرم، چند ورق A4 میشود! و روی هر ورق A4 چندتا کامنت میتوان نوشت!
- احساساتی ننویسید
ما نسل دوم روزنامهنگاری ورزشی در ایران هستیم. نسل پیش از ما مرحوم ناصر مفخم و چندین نفر دیگر که در مجله نیرووراستی کار میکردند و بلافاصله بعد از آنها، کاظم گیلانپور و دیگر دوستان بودند. در زمان آقای مفخم، هنوز ابزار کار قلم و دوات بود. ما نسلی بوديم که با خودکار بیک مطالب را مینوشتیم، مطلب تایپ میشد، برمیگشت، توسط ما که نویسنده بودیم تصحیح میشد، بعد از آن، مطلب برای دبیرسرویس فرستاده میشد، دبیرسرویس مطلب را امضا میکرد و به چاپخانه میفرستاد. آنها هم حروف سُربی را با گارسه میچیدند، یک نمونهاش را برایمان میفرستادند؛ در نهایت، نویسنده مطلب آن را اصلاح میکرد و برای چاپ نهایی میفرستاد.
در نتیجه در فاصله زمانی چندساعته که مطلب نوشته میشد تا وقتی که میخواست برای چاپ نهایی فرستاده شود، من جوان روزنامهنگار احساساتی که چندساعت پیش کینه فلان مربی را در دل گرفته بودم، فقط به این دلیل که برخورد خوبی با من نداشته بود و همین باعث شده بود که یک مطلب تند، انتقادی و غیرمنصفانه علیه آن شخص بنویسم، فرصت این را پیدا میکردم که در نوشته و مطلب خودم تجدیدنظر کنم و چهبسا که نصف مطلبم را حذف میکردم یا تغییر میدادم اما امروز با وجود تکنولوژی و اینترنت و وسایل ارتباطجمعی مانند کامپیوتر و موبایلها، فاصله بین نوشتن یک مطلب و ارسال آن، تنها به اندازه فشردن یک دکمه است. توصیه من به جوانها این است که وقتی مطلبی مینویسند، قبل از ارسال آن متن یا نظر، چنددقیقهای دست نگه دارند، کمی قدم بزنند، یک لیوان آب بنوشند و به مطلبی که میخواهند ارسال کنند، بیندیشند؛ آنوقت اگر نظرشان عوض نشد، مطلب را ارسال کنند. نسل جدید ما باید یاد بگیرند که هیجانزده عمل نکنند.
- میثم زمانآبادی- سردبیر همشهری ورزشی
خبر درگذشت محمدعلی اینانلو باوجود تمام اختلالهایی که روز شنبه در برخی از شبکههای ارتباطی-اجتماعی وجود داشت، سریع فراگیر شد. آنقدر که تا پیش از اذان ظهر کمتر کسی از اهالی ورزش و رسانه را میشد یافت که در شبکههای مجازی و اجتماعی واکنشی از خود نشان نداده باشد. رسانهای نبود که به این خبر نپرداخته باشد و از میان دوستان، همکاران و شاگردانش بسیاری را میشد مقابل بیمارستان آتیه مشاهده کرد. شاید تحلیل دلایل این فراگیری مخاطب، بتواند بهترین نکوداشت برای مردی باشد که ورزش، رسانه ملی، مطبوعات، محیطزیست و سینما از خلاقیت و توانمندیهايش بهرههای فراوان گرفته بودند.
اینانلو، خاستگاهی ایلیاتی داشت؛ ریشهای که خودبهخود او را فردی مهربان و در عین حال مسئول نسبت به طبیعت ساخته بود. او در 20سال اخیر بیش از دوميليون کیلومتر (برابر با ۵۰بار دور کره زمین) در طبیعت ایران سفر کرد و نهایتا چکیده تجربیات ۴۰ساله خود را از طریق رسانههای فراگیر به مردم و در کلاسهای درس به دانشجویان منتقل کرد. زبان این انتقال دانش هم خود از ویژگیهای اینانلو بهشمار میرفت؛ چه تحصیل در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران اشراف او به گستره قابلتوجهی از واژگان فاخر و دقیق را نتیجه شده بود؛ واژگانی که سالها نویسندگی در مطبوعات، آنچنان در ذهن ملکهشان کرده بود که در بهترین زمان و مکان بر زبانش جاری میشدند. اینانلو علاوهبر اینها از امتیاز صراحت لهجه سود میبرد؛ امتیازی که در نتیجهاش بدون لکنتزبان حرف میزد، نقد میکرد و سوال میپرسید؛ امتیازی که به دلیلش بارها مواخذه شد، هدف بهتان و شایعه قرار گرفت و خلاصه در برههای از زمان چنان هدف شایعهپردازان قرار گرفت که به تعبیر مستقیم خودش، روزگاری بدتر از آن روزها را هیچگاه تجربه نکرد.
محمدعلی اینانلو، صاحب قلم، چهره و صدای دوستداشتنی طبیعت و ورزش در ۶۸سالگی درگذشت. حالا مردمی ماندهاند با خاطرات شیرین از او، دوستان و همکارانی با آموزههای فراموشنشدنی از وي و نهایتا معدود کسانی که ماههای آخر عمر او را به بهتان و اتهام آمیختند و حالا باید پاسخگوی وجدان خود باشند.