بوفالو روايت يك زوج جوان است كه پس از سرقت از طلافروشي تصميم به فرار ميگيرند. آنها به ملاقات مردي در شمال ميروند اما حوادثي كه برخي از آنها خودخواسته هم هست باعث ميشود تا نقشههايشان نقش برآب شود...
اين فيلم حقيقتا اين پتانسيل را داشت كه براي سينماي ايران يك درام جذاب تند و تيز بسازد. ساختارشكن باشد و حتي قواعد ژانر را زيرپا بگذارد و سرانجام قصهاي منطقي و دلنشين تحويل تماشاگر دهد. روندي كه هرگز اتفاق نميافتد. در واقع معرفي كاراكترهاي فيلم بوفالو به گونهاي عجيب در استحاله فرو ميروند. زوجهاي سرخوش اول فيلم كه دست به يك سرقت هيجاني ميزنند در ادامه آدمهاي منفعل رذلي جلوهگري ميكنند كه ميتوانند از مرگ يكديگر نيز راضي باشند.
سكانس افتتاحيه فيلم بوفالو براي تماشاگر جذاب و شروع فيلم تند و سرخوشانه است. پيمان و شكوفه به عنوان يك زوج جوان با همه بي مغزي و كلهخرابيشان ميتوانند تماشاگر را با ماجرايشان سرگرم كنند اما اين يك روي سكه است. اين ريتم تند و جذاب و سرخوشانه در بيست دقيقه ابتدايي فيلم يكهو گويي صاعقه بر سرش وارد شده باشد از كار ميافتد. با ورود بهرام به قصه و همچنين مكان فيلم يعني مرداب اين كندي و تكرار اوج ميگيرد تا جايي كه حوصله تماشاگر سر ميرود. ديالوگها مدام تكرار ميشوند و داستانكهاي احمقانهاي سرو شكل ميگيرند كه همگي البته ميخواهند نتيجه سيري ناپذيري مادي و طمع را جلوه گري كنند كه البته بدليل نبود منطق در عناصر داستان بي سروته ارائه ميشوند.
مهمترين ضعف فيلم دروغ گويي به تماشاگر است. داستان اصلي فيلم مربوط به دزدي هومن سيدي و سهيلا گلستاني(در نقشهاي پيمان و شكوفه) است. خب طبيعي است كه داستان اصلي داراي تحرك و سرخوشي است. نفس عمل زشت و قبيح است اما اين كنجكاوي را براي تماشاگر برميانگيزاند كه حالا قرار است چه شود و اين زوج در مسافرت به مرداب و فرار قرار است با چه داستانكهاي مهيج ديگري روبرو شوند؟
شوربختانه ديگر قرار نيست هيچ داستانك هيجانانگيزي در بوفالو روايت شود. اگرهم يكي دونماي مهيج ميبينيم هر دو از سر بيمنطقي و غيرقابل باور است. همين بيمنطق بودن ماجراها كندي غريبي براي بوفالو به ارمغان ميآورد. براي مثال پيمان بر سرهيچ و پوچ ميميرد. باور نكردني است. اما اين جوان دزد سرحال و پر شرو شور بر سر يك شرط 20 هزار توماني تصميم ميگيرد فاصله اندك تا پايههاي پل مرداب را شنا كند. پس از آن همين دزد ماجرا براي اثبات هيچ چيز يك شرط احمقانه ميبندد و زيرآبي ميرود و دست بر قضا ريق رحمت را سر ميكشد و ميميرد. اين در حالي است كه همسر جوان و دزد دوم ماجرا كه اوهم سر پر از شر و شوري دارد هيچ واكنش خاصي نسبت به مرگ شوهرش ندارد. شيون نميكند و صورت نميخراشد. چرا كه سهم بيشتري از محموله دزدي به او مي رسد.
اين ها را هم اضافه كنم كه صحنههاي مرگ پيمان و كلا صحنههاي زيرآب تكنيكال و به روز است. اما اين جاذبههاي بصري براي داستانكهاي احمقانه و يا شايد كودكانه خرج شده و هيچهيجاني را به فيلم نميدهند. اصلا پس از مرگ پيمان است كه ديگر فيلم تمام ميشود. بهرام بوفالو و شكوفه چه حرفي براي گفتن دارند؟ نمادپردازيها نيز حقيقتا روي اعصاب است. كاوه سجادي پيش از اين گفته بود بوفالو قصهاي است كه جزئيات را فرياد ميزند. خب اين فرياد در جزئيات كي و كجا اتفاق افتاده است؟ مرداب كه محل سكون و كندي فيلم است داراي چه جزئيات قابل طرحي است؟ رابطه بهرام و شكوفه مثلا چه جزئياتي ميتواند داشته باشد؟ به نظر ميرسد سجادي خواسته در يك قدم بزرگ يك فيلم مدرن و شايد پست مدرن رو كند و يا حتي خواسته به قول معروف قواعد را زيرپا بگذارد و ساختار شكني كند اما نتيجه يك فيلم عادي بي ربط از كار درآمده است.
عجيبتر اينكه كارگردان فيلم از چنين داستاني قصد دارد مابه ازاي اجتماعي درست كند و بخورد خلق الله بدهد. طمع چيز بدي است. حرفي در آن نيست. اما با رمل و اسطرلاب نيز نميتوان داستانكهاي بي ربط بوفالو را بهم ربط داد.
از منظر فني نيز عليرضا برازنده در مقام مدير فيلمبرداري يك پسرفت عجيب از خود نشان داده است. هيچ چيز خاصي حداقل از بعد تكنيكال در فيلم نميبينيم و همان فيلمبرداري صحنههاي داخل آب نيز فداي داستان بيربط آن ميشود. نورپردازي و صدا و تصوير همانقدر بي حس و حال است كه تغيير غريب رفتارهاي بازيگري! پيمان و شكوفه از وقتي به مرداب ميرسند آدم ديگري ميشوند. بهرام بوفالو بابازي پرويز پرستويي به هرحال ميخواهد يا هردو زوج يا يكي از آن دو را دور بزند اما حالا كه يكي از ميان رفته قرار است چه بكند؟ در اين اوضاع و احوال سروكله يك كاراكتر ديگر هم پيدا ميشود. يعني در داستاني كه قدرت روايت دو كاراكتر را نيز ندارد به يكباره سقف آسمان سوراخ ميشود و پانته آ پناهي وارد داستانكهاي بيربطي ميگردد.
سكانس مردن پيمان و پس از آن را به ياد بياوريد. بهرام و شكوفه براي پيدا كردن جنازه پيمان به درو ديوار ميزنند و در اين ميانهها است كه سروكله كاراكتر بي ربط زن دوم ماجرا پيدا ميشود. او ميآيد؛ مي رود؛ بدون اينكه هيچ تاثيري حداقلي در اين داستانك داشته باشد. در تب و تاب پيدا كردن جنازه پيمان از آب اما زندگي كند و بي منطق در مرداب ادامه دارد. و اصلا از هنگامه مردن پيمان است كه ديگر فيلم از همان تب و تاب ابتدايي ميافتد و 70 دقيقه انتهايي فيلم را به نمادگرايي اختصاص ميدهد. امضاي كاوه سجادي حسيني بسيار پرمدعا است. فيلم او نه فرهنگ ساز است و نه فيلم سرراست. شايد بتوان گفت بوفالو يك اثر تمريني و در درجه بعد تجربي است.اما در كل حقيقتا فيلمي مغشوش است.
اما بازيگران فيلم نيز به تبع همين كارگرداني ضعيف كاوه سجادي و فيلمنامه پر از نقص او و تايماز افسري؛ بازي هايشان يكدست از كار درنيامده است. هومن سيدي البته در سكانسهاي اول فيلم گليم خودش را از آب درآورده است. پرويز پرستويي نيز به هرحال خود هميشگياش است. هرچه سيدي سرخوشانه و مشنگ و كله خراب نقشش را پررنگ مي كند اين شخصيت بهرام بوفالواست كه توسط پرويز پرستويي بسيار تودار؛ مرموز و معمايي ارائه شده است. در كنار اين دو بازي سهيلا گلستاني اصلا به چشم نميآيد. او نه در سكانسهاي اوليه توانسته همپاي هومن سيدي پرانرژي ظاهر شود و نه در سكانسهاي مرداب نقش يك زن جوان طمعكار و حيلهگر را بپروراند. جداي از اين حضور پانتهآ بهرام در كنار سهيلا گلستاني معلوم نيست براي طرح كدام داستانك ماجرا انجام گرفته است؟ تماشاگر يك مرداب ميبيند. يك جوان دزدي كه درآن غرق شده؛ محموله ي سارقين؛ دو زن و يك بهرام بوفالو! قرار است داستان پس از مرگ پيمان به كجا برسد؟ متاسفانه به هيچ جا.
سينماي ايران هنوز براي پيشكسوتها و نامهاي آشنايش احترام قائل است. بوفالو اگر ديده شود بازهم به اعتبار پروز پرستويي است. شوربختانه او نيز در داستان نصفه و نيمه و پرمدعاي كارگردان فيلم درخشش هميشگياش را ندارد. و در نهايت اينكه بوفالو يكي از ضعيفترين و يكي از پرمدعاترين فيلمهاي سال 94 است.