ستاره دیروز تب دارد. شکمش درد میکند. قلبش تیر میکشد و دلش خون است. او ساکت و مغموم در اتاقی لبریز از خمودگی و کسالت به بغض ابرها بدل شده است. کاپیتان سابق استقلال پس از بارها تماس در حالی جواب سؤالاتمان را داد که درد همه چشمش را گرفته بود!
- خیلی سخت حرف میزنید؛ مثل اینکه درد دارید؟
مرگ جلوی چشمانم است. این هم سرنوشت من بود که بیفتم گوشه مریضخانه. درد از شکمم شروع شد و به قلبم رسید. هنوز هم تشخیص ندادند كه چه مرگم است. بیماری که رضا احدی و دیگران نمیشناسد. بنویسید مردم حلال کنند.
- رضا احدی و ناامیدی؟
آنقدر حرص و جوش خوردم که به این روز افتادم. استرس آدم را از پا درمیآورد. در این چند سال کسي پیدا نشد از سر محبت یک زنگ خشک و خالی به من بزند. گوشه خانه افتاده بودم و از تماشای این همه باندبازی در فوتبال غصه میخوردم. فوتبالی که عمرم را پایش گذاشتم. من برای جماعتی که فقط به خودشان و جیبهایشان فکر میکنند سالهاست كه مردهام.
- استقلالیها به عیادت شما آمدند بالاخره؟
امروز پرویز مظلومی و کادرفنی آمدند و حالم را پرسیدند. بیژن طاهری هم اینجاست. دست همه درد نکند. من انتظار زیادی ندارم. همین که تا بیمارستان آمدند به خدا از ته دلم ممنونم.
- علی جباری میگفت رضا خودش دوری میکند وگرنه ما رهایش نمیکنیم؟
علی جباری بزرگ استقلال است اما نزدیک شدن چه فایدهای دارد؟ اگر بروم تمرین پیشکسوتان و سر پیری مصدوم شوم، دوباره باید بیایم گوشه بیمارستان. دیگر زن و بچه خانه راهمان نمیدهند...
- حسابی دلتان گرفته!
دلم برای آن سالها که 70هزار نفر یکصدا تشویقم میکردند تنگ شده. دلم برای چمن امجدیه تنگ شده (اشک میریزد). بوی چمن امجدیه برای رضای تمامشده بهتر از این داروهای تلخ است. حیف که من نورچشمی نبودم، وگرنه...
- وگرنه چی؟
به من هم بفرما میزدند. با مدرک فیفا و یوفا صبح تا شب خودم را نمیخوردم. من چون بازیهای پشتپرده را بلد نبودم زمین ماندم. رانندگی آژانس کار بدی نیست اما خب مردم میپرسند رضا احدی که در فوتبال آلمان بازی کرده، چرا باید به این روز بیفتد.
- حالتان خوب نیست؛ حرفی اگر نمانده استراحت کنید!
اگر زنده ماندم که جواب محبت کسانی که بالای سرم آمدند را میدهم، اگر هم رفتم یادتان باشد بنویسید با دشمن هم از این کارها نکننند؛ ما که دوست بودیم. این فوتبال قاتل جان من شد. من فقط زمانی عزیز میشوم که جنازهام دور امجديه بچرخد و استخوانهایم زیر خاک سرد بپوسد. راستی دیشب ناصرخان آمد به خوابم و گفت: ناراحت نباش رضا. به خانهام که بیایی دردانه میشوی.