آلبومهای فصل پرواز، آخرین غزل، تموم شد ترانه، دلواپس تو نیستم، کجا به خنده میرسیم، من و تو و...حاصل فعالیت حرفهای این خواننده و نوازندهی پیانو در این سالهاست. بعضیها از فضای غمگین ترانههای رهنما انتقاد کردهاند اما خودش معتقد است: «من در آثارم فقط خودم را زندگی کردهام و بازتاب اثری که زندگی رویم گذاشته را پس دادهام». و البته این مژده را هم میدهد که در نتیجهی توجه به این نظرها در آلبوم جدیدش به سراغ فضاهای متفاوتتر هم رفته است.
حرفهای بیشتر را در ادامه از زبان خودش بخوانید، در گفتوگوی اختصاصی با دوچرخه به مناسبت ۱۵ سالگیاش!
- خیلی از موفقیتهای حرفهای مانی رهنما در دورهی بزرگسالیاش بهدست آمده، اما قبلاً و در گفتوگوهایتان حس مثبتتان را به نوجوانان بروز داده و حتی یکبار گفتهاید: «بهترین خاطرات خودم مربوط به نوجوانیام هستند». از بین دورانهای مختلف زندگی، چرا نوجوانی؟
چون نوجوانی، دوران آزادگی، آزادی، بیتعلقی و بیقطبی است. با دلی پاک و ساده که از چشمش دنیا خیلی سادهتر از دوران بزرگسالی دیده میشود. وقتی آدم بزرگ میشود، چهرههای جدیدی از دنیا میبیند که روی قلبش لکههای سیاهی بهجا میگذارد و آن صیقلی و صافی را از بین میبرد.
دوران نوجوانی من هم عجین بود با زندگی در کوچهای به اسم «دارایی» که از نام یکی از ساکنان قدیمی کوچه گرفته شده بود. عصر که میشد، بچههای کوچه میآمدند بیرون و دور هم مشغول بازی میشدیم. در بین این بچهها کسانی مثل شهرام و شهریار کیوانفر، علیرضا و مرتضی ولیالهی و... هم بودند که البته مرتضی در ۱۴-۱۳ سالگی در جنگ شهید شد و بعد از آن اسم کوچه تغییر کرد. من هم آهنگی در اینباره خواندم که ترانهاش این بود:
اسم مرتضی شده یه پلاک
سرکوچهمون رو فلز و خاک
کی بره هر سال جات زیر علم؟
کی بنویسه زنده باد قلم؟
- مهمترین ویژگیتان بهعنوان یک نوجوان چه بود؟
(با خنده) مهمترین ویژگیام این بود که تا ولم میکردند، میکروفن دستم میگرفتم! من به صوت خیلی علاقه داشتم و مسجدی نزدیک خانهمان بود که میرفتم آنجا و قرآن میخواندم و مکبّر بودم. تا اینکه یکروز یک آقای پیر -که احتمالاً مرا رقیب خودش میدید- مرا کنار کشید و گفت: «شما دیگه لازم نیست بیای تکبیر بگی!»
یادم میآید آنروزها مدام میرفتم خانهی دوستانم شهرام و شهریار و شروع میکردم به خواندن. آنها در خانهشان یک استریوی سیلور رنگ داشتند و صدای مرا که میشنیدند، میگفتند:«تو باید بری خواننده شی!»
- قبل از شماهم کسی در خانوادهتان بود که به خواندن و فعالیت حرفهای در حوزهی موسیقی پرداخته باشد؟
پدر و مادرم بهصورت دلی و برای دل خودشان میخواندند. ما ویلایی در رامسر داشتیم که موقع موشکباران همهی فامیل در آن جمع میشدیم. خانوادهی ما اهل ادبیات بودند و دور هم شعر میخواندند. اما نوبت من که میشد، به من میگفتند «آواز بخون» و اینطوری بود که من همیشه خوانندهی خانوادهمان بودم.
- «مخاطب امروز ما نسلی است که هر چیزی را [در حوزهی موسیقی] نمیپذیرد و آگاهیاش بیشتر شده.» این جملهی شماست. با اینهمه استقبال از موسیقیهای کمارزش و ناسالم بهخصوص در ژانر رپ، واقعاً هنوز چنین نظری دارید؟
بله. بچههای نسل فعلی -یعنی دههی هفتادیها- با دههی شصتیها فرق دارند. این نسل سختگیرترند و دلیل هم دارد. اگر دقت کنید، میبینید که ۱۵-۱۰ سالی است که مُد شده بچهها را میفرستند آموزشگاه موسیقی و این در تربیت ذائقهی بچهها خیلی تأثیر دارد. در دههی شصت و پنجاه چنین امکانی نبود و البته مُد هم نبود!
- و با اینکه در زمان نوجوانی مانی رهنما کلاس موسیقیای نبود، در۲۱ سالگی این امکان را پیدا کرد که پیش یکی از چهرههای نامآشنای این حوزه یعنی زندهیاد بابک بیات موسیقی را بهطور حرفهای آغاز کند. این هم شانس کمی نیست، نه؟
البته آنموقع که من پیش زندهیاد بیات رفتم، زیاد نمیشناختمشان. شهرام دانش، دوست پدرم یک ترانه ساخته بود به اسم «خسته نشو» که من آن را از بر بودم و مدام میخواندم.
شهرام دانش، دوست بابک بیات بود و پدرم یکروز گفت: «خب اگه دوست داری، بیا برو پیش آهنگسازش!»
اینطوری شد که من در یک روز پاییزی رفتم پیش آقای بیات و این قطعه را در حضورشان خواندم. ایشان هم از صدای من خوششان آمد وگفتند صدای خوب و قویای داری، ولی باید بیشتر تمرین کنی. خلاصه منظور اینکه نظر مثبتشان را ابراز کردند و پذیرفتند با من کار کنند.
عکس از اینستاگرام مانی رهنما
- در صحبتهایتان به آموزشگاهها و کلاسهای موسیقی اشاره کردید. امروز خود شما هم بخشی از زمان و زندگیتان را به آموزش موسیقی به نوجوانان و جوانان اختصاص داده و با این قشر بهصورت رودررو در ارتباط بودهاید. بهعنوان استاد، سر این کلاسها چیزی هم از نوجوانها یاد گرفتهاید؟
اول این توضیح را بدهم که کار من این نیست که چیزی به بچهها یاد بدهم. من سعی میکنم از درون خودشان چیزی را که بلدند، برجسته کنم و آن را پرورش بدهم. اما در جواب این سؤال باید بگویم که بله، از آنجا که من گوشم به تحریرها و نوع خواندن بسیار حساس است، تحریرهای جدیدی از نوجوانان و جوانانی یاد گرفتهام که بعضیهایشان حتی اصلاً دوره ندیده بودند.
عکس از اینستاگرام مانی رهنما
- پارسا پسرتان هم نمایندهی همین نسل نوجوان است. از عکسهای دونفرهتان در اینستاگرام و حضور پارسا در استودیو معلوم است که رابطهتان با این نوجوان ۱۴ ساله خیلی جور است، نه؟
بله، من و پارسا خیلی با هم رفیقیم و من از او خیلی چیزها یاد میگیرم. پارسا فعلاً در حال تحصیل در رشتهی آهنگسازی هنرستان موسیقی است، پیانو هم میزند و خلاصه داریم بهطور جدی برای فعالیت حرفهای آمادهاش میکنیم.
- با هم چهکارهای مشترکی میکنید؟
دعوا! همهاش دعوا! (میخندد)
- واقعاً؟ سر چی؟
سر موسیقی، سر انضباط.
عکس از اینستاگرام مانی رهنما
- پارسای ۱۴ ساله یا مانی ۱۴ ساله؟ کدامشان را ترجیح میدهید؟
واقعیت این است که من آنزمان یکدهم پارسا هم اطلاعات نداشتم. من بهطور مبهم یک چیز درونی را هم دنبال میکردم و هم نمیکردم، اما پارسا افقش باز است و میداند چهکار میخواهد بکند. چرا؟ چون الگویی هست و کسی مثل من را دیده که قبل از خودش این مسیر را رفته و میداند به کدام سمت باید حرکت کند و به کجا باید برسد.
- بههرحال زمانه فرق کرده و پیشرفت تکنولوژی هم همهچیز را تحتتأثیر قرار داده. خود شما امروز حدود ۱۲هزار فالوور در اینستاگرام دارید که 02 سال پیش چنین امکانی فراهم نبود. راستی، چهقدر اهل شبکههای اجتماعی هستید؟
هیچی، خیلی کم. بهخدا بیشتر بهخاطر فشار اطرافیان است وگرنه خودم اصلاً حوصلهی اینچیزها را ندارم و راستش خیلی هم اعتمادی به این شبکهها ندارم.
- ولی قبول کنید که این شبکهها بههرحال امکان یکجور ارتباط ویژه را با مخاطبانتان فراهم کردهاند. بدون این فضاها شما چهطور میتوانستید در هر لحظه که اراده کنید، با ۱۲هزار نفر از طرفدارانتان صحبت کنید؟
بله، کاملاً درست است. بهخاطر همین است که هر دو-سه روز یکبار یک پست میگذارم؛ با اینکه احتمال توقع مخاطبان این است که روزی دو-سه تا پست بگذارم!
- در همین پستها عکسهای ورزشکاری هم کم نیست؛ دوچرخهسواری و فوتبال و... کلاً بهنظر میرسد خیلی اهل ورزش هستید.
فوتبالیست که نیستم، فقط در تیم هنرمندان حضور دارم. ولی از حدود سال ۷۷ بهطور جدی دوچرخهسواری را شروع کردم. از هفتهای دو سه روز شروع کردم و الآن دیگر هر روز دو ساعت دوچرخهسواری میکنم.
مانی رهنما و پارسا، پسر نوجوانش
- تنهایی یا با پارسا؟
(با خنده) پارسا اگر میآمد که مشکلی با هم نداشتیم. دعوایمان سر همین چیزهاست!
خب، حالا که خندیدید، بگذارید یک جملهی مثبتاندیشانه هم از خودتان نقل کنم: «اگر درون مثبت و پرانرژی و پرامید داشته باشیم، جهان اطرافمان هم رنگی است». با همهی مشکلات و مسایلی که بهقول معروف آدمها را در زندگی امروز فتیلهپیچ کرده، باز هم همین نگاه را دارید؟
بله، این صحبت نه که مال من باشد، اما به دل من هم نشسته و سعی کردهام آن را سرلوحهی کارم قرار دهم. درست است که خیلیچیزها در دنیا نسبی است، اما اگر شرایط بیرون را نمیتوانیم تغییر دهیم، لااقل درون خودمان را میتوانیم زیبا و خوشحال کنیم.
- پس آن گلایههای ناامیدانه که میگویید امروز موسیقی فقط از طریق رسانههای تصویری و همراه با نماهنگ شنیده میشود و آدم با چه انگیزهای کار کند، از کجا سر برآورده؟
این که ناامیدانه نیست. من این حرفها را میزنم بلکه شرایط و تریبونهایی ایجاد شود برای بیشتر ارائهکردن. اگر ناامید بودم که خودم آلبوم نمیدادم و کنسرت نمیگذاشتم.
یادگاری مانی رهنما برای 15 سالگی دوچرخه
- صحبت از کنسرت شد. شما دوشنبهی هفتهی آینده کنسرت دارید، درست است؟
بله، ۲۸ دی ماه در تالار وحدت کنسرت خواهم داشت؛ با گروهی بسیار خاص و سازهایی خاصتر بهرهبری علیرضا شمس اسکندری.
- خبر آلبوم جدیدتان هم مدتی است در اینترنت و شبکههای اجتماعی پخش شده. «با خودم میرقصم» کی به دست علاقهمندان به موسیقی میرسد و آیا در آن قطعاتی هست که با دنیا و روحیات نوجوانها جورتر باشد؟
از بهمن تا خرداد سال آینده هرلحظه احتمال انتشار این آلبوم هست. فضای این آلبوم از قطعات قبلیام متفاوت است، شکلی مدرنتر و امروزیتر دارد و با تهیهکنندگی آقایان اشکان یوسفپور و علی اوجی منتشر خواهد شد.
بهنظر خودم دو قطعهی «با خودم میرقصم» و «امیدوارم» بهخاطر فضای شادشان برای نوجوانها جذابیت ویژهای میتواند داشته باشد و ارتباط بهتری با آنها میتواند برقرار کند.
عکسها: مهبد فروزان