عصر يك روز زمستاني با او از محله زندگیاش در ازگل همراه شديم و به خانه قديمي زادگاهش در خيابان سعدي سری زديم. نجفيان ميگويد: «از خيابان سعدي و چهارراه عزيزخان و گلوبندك تا تجريش و دربند جغرافياي نوستالژيك ذهن من است.» او تهران را بسيار دوست دارد و از قدم زدن در كوچههاي محله لذت ميبرد. به اعتقاد نجفيان، در روش زندگي امروزمان نبايد از آموزههاي ادبيات فارسي و نيز مرام پهلوانان و ريشسفيدان تهران غافل شويم.
- زادگاه آقاي بازيگر در خيابان سعدي
قرار ما ابتداي خيابان سعدي است. رسول نجفيان، از هنرمندان خوش قولي است كه رأس ساعت پيدايش ميشود. رهگذران او را ميشناسند و سلام و عليك گرمي با او ميكنند. او يكايكشان را پاسخ ميگويد. خيابان سعدي را قدم ميزنيم تا به كوچه «رضا نادري» ميرسيم. چند قدمي جلوتر داخل كوچه باريكي ميشويم كه عرض آن به اندازه عبور يك خودروست. خانه قديمي اگرچه گذر سالها را فرياد ميكند، اما در ميان ساختمانهاي كم و بيش نوسازي شده، خودنمايي ميكند.
نجفيان به در كهنه و قديمي كه آفتاب بيرمق عصر زمستاني روي آن افتاده است، دستي ميكشد. با ديدن خانه دوران كودكياش، خاطرات بسياري برايش عينيت پيدا ميكند. ميگويد: «من در اين خانه متولد شدم. درست در قلب تهران. در خانهها مثل اين 2لته و از چوب گردو ساخته ميشد. گل ميخها نيز علاوه بر زيبايي براي محكم نگه داشتن لتهها به كار ميرفت. 2كوبه روي در نصب ميشد. كوبهاي مخصوص خانمها و كوبهاي براي آقايان. صداي متفاوت اين دو كوبه به صاحبخانه ميفهماند كه پشت در خانم است يا آقا. فرهنگ ايراني به همين ريزهكاريها دقت دارد. امروز كه در آستانه اين در ايستادهام، ياد عروسيها و عزاداريهايي افتادم كه در خانه ما برگزار ميشد. يادش بخير!»
- ترانه خاطرهانگيز «رسم زمونه»
نجفيان، تا 4سالگي در اين خانه زندگي ميكند و بعد از آن همراه خانواده به ميدان حسنآباد، چهارراه عزيزخان، نقلمكان ميكنند. ترانه معروف «رسم زمونه» كه براي همه ما خاطرهانگيز است و در آلبوم «بي بيجان» سال 75منتشر شد، مربوط به نوسازي همين خانه در چهارراه عزيز خان است. ميگويد: «ترانه «رسم زمونه» عصاره 50 سال زندگي من است. گوشه گوشه تهران براي من پر از خاطرات است كه هيچگاه فراموش نميكنم. آدمهايي در زندگيام نقش داشتهاند كه برخي از آنان ديگر در جمع ما نيستند، از پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ گرفته تا دوستان و آشنايان. اما جرقه اصلي سرودن اين شعر زماني در من زده شد كه خانه دوره كودكي مرا ويران كردند و به جايش ساختمان نويي ساختند. ما در آن خانه بزرگ فقط 2 اتاق داشتيم و همسايههاي ديگري هم در كنارمان زندگي ميكردند.» همه ما با ترانه رسم زمونه ارتباط برقرار كردهايم. نجفيان درباره اين ماندگاري اين اثر ميگويد: «ماندن با جاي پاي آدمهايي كه يك دنيا خاطره از خود به جا گذاشته و سفر كردهاند، حس مشتركي است كه همه مردم آن را لمس كردهاند. براي همين من وقتي به دورترين نقاط ايران يا به خارج از كشور ميروم هم با هموطناني روبهرو ميشوم كه اين آهنگ را شنيده و با آن ارتباط برقرار كردهاند.»
از كوچه خاطرات قدم زنان جدا ميشويم و دوباره به خيابان سعدي ميرسيم. داربستهاي فلزي نشان ميدهد كه كلنگ نوسازي به جان خيابان افتاده است. مغازهاي را كه زير داربستها پنهان شده نشانمان ميدهد و ميگويد: «3ماه تابستان 10سالگيام را در مغازه كفشفروشي كه اينجا بود گذراندم. پسربچهها بايد تابستان را به يادگيري حرفهاي سپري ميكردند. من هم از كفاشي و خياطي گرفته تا باميهفروشي و بادبادك و فرفرهفروشي را تجربه کردم.»
- زيارتگاههاي شمرون جايي براي استخوان سبك كردن
بازيگر هممحلهاي ما حدود 15سالي ميشود كه سكونت در محلههاي منطقه ما را تجربه كرده و حالا در محله ازگل ساكن شده است. ميگويد اجارهنشيني است و خوشنشيني. دستي به خاطراتش ميكشد و برايمان تعريف ميكند: «وقتي صحبت از شمرون ميشود، اول ياد امامزاده صالح(ع) ميافتم و درخت تنومندي كه در صحن امامزاده قرار داشت. داخل تنه درخت پيرمردي مينشست و كفاشي ميكرد.بسيار مورد احترام بود. ما هم هر وقت براي زيارت امامزاده صالح(ع) ميرفتيم، به پيرمرد سري ميزديم و كفشهاي ما را واكس ميزد. مسير خانهمان در چهارراه عزيزخان تا امامزاده را با درشكه ميرفتيم. 10درشكه براي اين مسير بود. خيابان شريعتي هم آن زمان به جاده قديم معروف بود.
جاده جديد همان خيابان وليعصر(عج) بود كه تازه براي تردد ماشين ساخته شده بود. بعد از زيارت امامزاده و استخوان سبك كردن، به بازار تجريش ميرفتيم. كبابهاي معروف تجريش و ريحون كه ديگر لذت و شادي دوران كودكي را براي ما تمام ميكرد. گاهي اوقات هم به ميدان دربند ميرفتيم و با قاطر راهي زيارت امامزاده قاسم(ع) ميشديم. ماشيني هم با كرايه 2ريال بود و زائران را براي زيارت ميبرد.»
او خاطــــرات زيارتگاههاي شمرون را از بهترين خاطرات دوران كودكياش و يكي از بهترين رسمهاي تهرانيها ميداند.
- حاجتروايي اهالي محله با نذريهاي بيبي گلزار
مادربزرگم «بي بيگلزار» خيلي مورد احترام اهالي بود. از دوستان بارها شنيده بوديم كه در زمان مهاجرت يهوديها به ايران و به محله ما، مادربزرگم به هيچكس اجازه نميداد به آنها بياحترامي كنند. معتقد بود آنان نيز قومي صاحب كتاب هستند و نبايد با همنوع خودمان بدرفتاري كنيم. منش بزرگان و ريشسفيدان محله براي تمام اهالي الگو ميشد. بيبي گلزار در مناسبات مذهبي نذري ميداد. زنان همسايه دور هم جمع ميشدند و براي پختن نذري كمك ميكردند. معتقد بودند اين نذريها حاجتشان را روا و گره از مشكلات باز ميكند.
- نفس حق معتمدان محل گرهگشاست
صحبت از قدمت محلهها به ميان ميآيد. رسول نجفيان كه تمام محلههاي تهران را در جغرافياي نوستالژيك ذهن خودش دخيل ميداند، درباره هويت محلهها ميگويد: «اهالي محله به شدت ازحال هم باخبر بودند. بهطوري كه اگر يك نفر غريبه وارد محله ميشد، به او ميگفتند: چه ميخواهي غريبه؟! اگر كسي بيمار يا ورشكسته بود با ميانجيگري ريشسفيد محل تنها نميماند و همه اهالي براي دستگيري از او بسيج ميشدند. حرف ريشسفيد و روحاني محل براي همه حجت بود. مسجد، زورخانه و قهوهخانه نيز مكانهايي براي گردهمايي اهالي محل و حل مشكل همسايهها بود. اگر زن و شوهري اختلاف داشتند، در اين پاتوقها مشكلشان رفع و رجوع ميشد. پاتوقهاي محلي نهاد حل مشكلات همسايهها بود. اين روزها هم بسياري از ناكاميها و اختلافات روزمره زندگي به دست توانا و نفس حق همين ريشسفيدان و معتمدان محل حل ميشود. اين روزها جوانان به اين ميانجيگري ميگويند دخالت و فضولي! دقت كنيم كه جايگاه معتمد و بزرگتر محل چطور تعريف ميشد.شان او دخالت نبود. به واسطه حرمت و تجربهاي كه داشت همه اهل محل از او حرف شنوي داشتند و نتيجه خوبي هم ميگرفتند.»
- آموزههاي شاهنامه را از مهدكودك آغاز كنيم
رسول نجفيان دانشآموخته رشته روانشناسي است و مطالعات زيادي در حوزه رفتارشناسي دارد. او درباره هويت فرهنگي ما ميگويد: «فرهنگ يعني زندگي كردن انسانها در كنار هم با باورها و اعتقاداتي كه دارند. راه و رسم زندگي در دين و مذهب ما نمود پيدا ميكند. همسايهداري و مردمداري در دين سفارش شده است. كاسبان قديمي حتماً مكاسب خواندهاند. فرهنگ راه و رسم به هنجار زندگي را نشان ميدهد. وقتي سرچشمه زلال باشد، اگر جايي آب گلآلود باشد رد ميكند. سرچشمه فرهنگي ما زلال است.» او بارها و بارها در فرهنگسراها كلاس شاهنامهخواني و مثنويخواني برگزار كرده است و همچنان اين مسير را ادامه ميدهد. «داستانها و درسهاي شاهنامه را بايد از مهدكودك آغاز كرد و در مقاطع بعدي تحصيلي ادامه داد. ادبيات ما فرهنگ را انتقال ميدهد. آموزههاي شاعران ما مانند دستگيري از همنوع، احترام به بزرگتر، روزي حلال و... بايد در روش زندگيمان جاري شود.»
- گره كور ترافيك بزرگراه ارتش با همكاري شهروندان باز ميشود
اتفاق خوب اين روزها و زمان ما حملونقل و تردد آسان است. در محله ما چشم ميگرداني و چند قدمي پياده ميروي به ايستگاه مترو يا اتوبوس ميرسي. ايستگاه مترو تا بزرگراه ارتش هم آمده است و به راحتي به تمام نقاط تهران دسترسي داريم. معضل اين روزهاي محلههاي ما مثل همه محلههاي تهران جاي پارك و ترافيك است. معضل جاي پارك هم با ساخت پاركينگهاي عمومي تا حدودي قابل حل است، اما براي گشودن گره ترافيك هم شهروندان و هم مديران بايد همكاري كنند. همسايهها و هممحلهايهاي من خوشبختانه با فرهنگ شهروندي آشنا هستند. هم تميزي و نظافت محله و هم فرهنگ آپارتماننشيني را رعايت ميكنند. رسانههاي جمعي در آموزش فرهنگ شهروندي نقش خوبي داشتهاند.
- فرهنگسرا، تكيهگاه جوانان است
بچههاي امروز خاطره نوستالژيك ندارند. دنياي مجازي و موبايل بچهها را با خود برده است. بازي ما در كوچهها مانند الك دولك، هفت سنگ، بالا بلندي و... فرصتي براي بروز خلاقيت بود. دنياي مجازي فرصت بروز خلاقيت را از بچههاي ما گرفته است. ما با ايجاد اين فرصت ميتوانيم به بچهها هم امكان بروز خلاقيت را به آنها بدهيم و هم برايشان خاطره بسازيم. فرهنگسراها فرصت خوبي است كه شهرداري ايجاد كرده است. خوشبختانه با رشد فرهنگسراها امكانات خوبي در اختيار جوانان قرار گرفته است. به جرئت ميتوان گفت اگر اين فرهنگسراها نبود، معتادان بيشتري داشتيم. امثال ما هنرمندان هم بايد از جوانان حمايت كنيم. همانگونه كه استادان ما از ما حمايت كردند و ما را تنها نگذاشتند. فرهنگسراها پاتوق رفتوآمد هنرمندان محله و تكيه گاهي براي جوانان است.
منبع: همشهری محله