تاریخ انتشار: ۲ مهر ۱۳۸۶ - ۱۲:۰۲

ترجمه-الهام طهماسبی: مایک کاهیل نویسنده و کارگردان «سلطان کالیفرنیا» که پیش از این با نوشتن کتاب «یکی از مردان نیکسون» تحسین بسیاری را برانگیخته بود با تیزبینی یک رمان‌نویس، جزئیات داستان را به صورت فیلمنامه درآورده و سپس به تصویر کشیده است.

این فیلم که توسط دوست دوران تحصیل کاهیل در مدرسه سینمای UCLA، الکساندر پین(کارگردان فیلم‌هایی مثل «انتخاب»(1999)، درباره اشمیت (2002) و مایکل لندن تولید شده اثری کمدی است و مایکل داگلاس و راشل وود در نقش پدر و دختر در آن حضور دارند. پدر و دختری که  طی اتفاقاتی انگار دوباره یکدیگر را کشف می‌کنند.

مایکل داگلاس طی سال‌ها بازیگری در فیلم وال‌استریت به کارگردانی اولیوراستون و فیلم سقوط به کارگردانی جوئل شوماخر، نقش‌هایی ماندگار داشته است. فیلم سلطان کالیفرنیا آخرین فیلم او در سال 2007 محسوب می‌شود.

او در این فیلم تلاش بسیاری کرده است تا نقش چارلی را به عنوان یک دیوانه مبتلا به بیماری دوقطبی (افسردگی- شیدایی) به خوبی بازی کند؛نقشی که شباهت چندانی به کاراکتر مک مورفی ندارد و با اطمینان می‌توان گفت داگلاس در نقش چارلی بسیار دیوانه‌تر و مجنون‌تر از جک‌نیکلسون در نقش مک‌مورفی ظاهر شده است.

چارلی شخصیتی جذاب، دوست‌داشتنی و سرکش و ضداجتماعی است که در یک انیستیو روانپزشکی بستری است و خشم او یادآور کاراکتر جک‌نیکلسون است. او با موها و چشم‌های وحشی و آشفته و برقی از رویا و جنون  دقیقا یادآور دیوانه دیگری است که از قفس خواهد پرید.

مایکل داگلاس کاراکتر چارلی را به طرزی خنده‌دار، صمیمانه و بی‌ریا بازی می‌کند و اصلا در شکل دادن به این شخصیت به ورطه اغراق نمی‌افتد. چارلی دیوانه‌ای است که پس از 2سال از بیمارستان روانی درجنوب کالیفرنیا مرخص می‌شود. او در سراسر فیلم شخصیتی نیمه دیوانه –عاقل دارد.

پس از بازگشت به خانه، چارلی به شکل ناخواسته، سرپرستی دختر 16ساله‌اش «میراندا» (با بازی اوان‌راشل وود) را به عهده می‌گیرد. رابطه پدر و فرزندی در فیلم به طرزی موثر و زیبا به تصویر کشیده نشده و جزئیات بیشتر داستان با فلش بک‌هایی روایت می‌شود.
چارلی یک نوازنده جاز ‌است و از آن نوع آدم‌هایی است که به آنها رویایی می‌گویند. او با مطالعه مجله‌هایی در بیمارستان ( که درباره وجود یک گنج قدیمی که توسط مبلغان مذهبی قرن 13دفن شده است) دچار وسواس فکری شدیدی می‌شود و تصمیم می‌گیرد هر طوری هست محل دفن سکه‌های طلا را پیدا کند. او با یک فلزیاب و نقشه‌ای قدیمی شروع به جست‌وجو می‌کند و به محلی می‌رسد که گمان می‌کند گنج در عمق 6فوت زیرسقفی بتنی پنهان شده است.

میراندا که در نهایت با پدر همراه می‌شود به سفارش او2 شیفت به عنوان منشی در رستوران  کار می‌کند و به دنبال راهی برای دستیابی به کلید اصلی برای گشودن سیستم امنیتی ساختمان است. او به عنوان دستیار پدر به همراه پیپر (وپلیس بارکس) عضو سابق نوازندگانی جاز ترکیبی، شروع به جست‌وجو می‌کنند.

میراندا دختر 16ساله و شخصیت با نشاطی است که در سراسر فیلم نقش مؤثری در جلوگیری از جنون چارلی دارد. او در ابتدای فیلم مجبور است با مادرش که زنی افسرده و مأیوس است و او را به شدت محدود می‌کند زندگی کند، اما با ورود چارلی به زندگی‌اش همه چیز تغییر می‌کند.

میراندا کاراکتری صبور است که در مقابل رفتارهای عجیب و دیوانگی‌های پدر بسیار با مهارت و وقار رفتار می‌کند و به نوعی پدر را سرپرستی و کنترل می‌کند. راشل وود در این فیلم، کاملا متضاد شخصیت خود در فیلم «سیزده» است. او در اینجا اصلا تندمزاج نیست. دختری آرام و ملایم است که با مدیریت خودش خانه را می‌چرخاند، ماشین می‌خرد و نظم ثابتی در زندگی ایجاد می‌کند.

شخصیت پرستار در سراسر فیلم به عنوان دشمنی زورگو، مدام در برابر چارلی است و از سوی دیگر چارلی، هر جایی که برای جست‌وجوی گنج می‌رود با پلیس و گارد امنیتی روبه‌رو شده و مورد بازجویی قرار‌می‌گیرد.

او به طرز جالبی وقتی در فاز مانیک (شیدایی-  جنون) قرار دارد سهوا متوجه آدم‌هایی که به آنها برخورد می‌کند نیست؛ مثلا وقتی در حال جست‌وجوی گنج با پلیس زنی برخورد می‌کند اصلا متوجه پلیس بودن او نیست و به او پیشنهاد دوستی می‌دهد.

فیلم لحظات درخشانی دارد. در صحنه تأثیرگذاری، چارلی که نوازنده ‌ای آماتور است در حال نواختن موسیقی با غمگینی به دخترش می‌گوید که تمام وسایلش را رهن داده و قادر به پس گرفتن آنها نیست.

کاهیل به شیوه‌ای خلاقانه داستان را به تصویر می‌کشد، مثلا در هنگام جست‌وجوی گنج توسط چارلی به سبک فیلم‌های پلیسی تلویزیون، قاب‌های تصاویر را فیکس می‌کندیا در صحنه‌ای که داگلاس درباره محل گنج حرف می‌زند در نشان دادن حکاکی‌های تاریخی اسپانیا روی جلد کتاب از انیمیشن استفاده می‌کند. داستان سلطان کالیفرنیا، ممکن است داستانی واقعی به نظر بیاید اما در حقیقت شبیه ماجرای «دن‌کیشوت» است. ماجرای مردی که رویای ناممکن را تا پایان و در واقعیت دنبال می‌کند.

نیویورک تایمز- سپتامبر2007