كمحرف و خوش سواد و هميشه با يك لبخند. در حياط شلوغ خانه سيد فيلمبرداري ميكرديم. فنيزاده بالاي ايوان ايستاده بود و چاي ميخورد. ميان 2صحنه بود، صداي موسيقي ميآمد. داشتم يكبار حركت دوربين را كنترل ميكردم. فنيزاده را در كادر نگه داشتم و صداي رضا پايدار روي چشم بسته من آمد: « اگر همينطوري از آقاي فنيزاده «تيلت» كني پايين، من ميام تو عكس.» من كليد دوربين را زدم و براي شوخي از فنيزاده كه در عكس بود و به دوربين و من ميخنديد خواستم پايين بيايد كه نعمت حقيقي گفت: «پن» و «تيلتو» بازكن و تيلت كردم پايين... اول مو... بعد پيشاني و بعد دو چشم گناه نكرده و خالي از كينه و بعد لبخندي كه تا آخر دنيا با من است آمد در عكس.
- با همان دوربين و عدسي
روزهاي انقلاب دو سه فيلمسازي بوديم كه در خيابانها فيلم ميگرفتيم. من همان دوربين را از مرحوم ميثاقيه خريده بودم و حالا داشتم با دوربين «گوزنها» فيلمبرداري ميكردم... يك فيلمبردار قديمي خوب با من بود. روز سخت و پرشهيدي بود... يك نفر كنار من تير خورد. او را كشاندم به گوشهاي و دنبال طاهري، فيلمبردارم گشتم. ميان تيراندازي گير كرده و خودش را به يك كوچه تنگ رسانده بود.
دستهاي خونيام را به شلوارم كشيدم و ديدم كامران شيردل ميان گلولهها فيلم ميگيرد. عكس شهيدان در دست مردم بود. گفتم طاهري... و بعد ميان صداها فرياد كشيدم «طاهري... نگاه... از عكس اون شهيد... سياه و سفيد كه دست مادرش تيلت كن رو شيردل... عكس قيمتياي ميشه.»
همينجور كه داشت فيلم ميگرفت يك چشمشو باز كرد و كامران را ديد و تيلت را شروع كرد و يكباره فرياد كشيد آخ... يك سرباز تو همين عكس تير خورد... گفتم وايسا روش...
سرباز از يك سرباز ديگري تير خورد... . آهسته عقب رفت و ناباور سينه خودش را نگاه كرده، بعد به مردم نگاه كرد... نشست لب حوض ميان ميدان بيستوچهارم اسفند. آب زد به صورتش و همچون كه خسته است، دراز كشيد... وقتي مردم روي دست بلندش كردند جان نداشت... فقط ميخواست كسي را پيدا كند و چيزي بگويد... انگار پيغامي براي كسي دارد كه يادش افتاده...
فرياد كشيدم، طاهري هنوز داريش؟ گفت آره. گفتم حالا تيلت كن رو همون عكس شهيد... اولي.
روي ميز مونتاژ ديدم عكس شهيد كه در دست مادرش بود، عكس رضا پايدار بود.
- نويسنده و كارگردان سينما