قرمهسبزيهاي مادرم، از یک نظر شبیه همهی قرمهسبزيهاي دنیاست، مادر من هم مثل همه، در قرمهسبزيهايش لوبیا قرمز و سبزی و گوشت میریزد، بعد دو تا لیمو عمانی هم اضافه میکند و بعد قابلمه را میگذارد روی شعله تا خوب جا بیفتد.
اما چیزی در این قرمهسبزیها هست که در هیچ قرمهسبزی دیگری نیست. نه اینکه فکر کنید چون مادرم است میگویم، نه! پسرعموها و دخترخالهها و حتی همسایهها همه با من همعقیدهاند که قرمهسبزی مادرم چیز دیگری است.
حتی بوده روزهایی که همسایهها آمده و خواهش كردهاند مادر من برای مهمانیهایشان آستین بالا بزند و با قرمهسبزيهاي جادوییاش سفرهی مهمانیهای آنها را هم به یادماندنی کند.
چیزی در قرمهسبزيهاي مادرم هست که من اسمش را گذاشتهام «امضای قرمهسبزی». این امضای قرمهسبزی، لزوماً در موادی نيست که مادرم از آنها برای پختن خورش استفاده میکند، مادهی جدیدي هم به قرمهسبزی اضافه نکرده است، ولی یک امضای خاص خودش پای قرمهسبزیها میگذارد که قرمهسبزيهاي مادرم را از همهی قرمهسبزيهاي جهان متفاوت کرده است.
بعضيها همهچيز زندگيشان را با سؤالهاي جدي پيوند زدهاند و مثلاً از جستوجوي پاسخ برخي پرسشهاي مهم مانند اينكه «چیزها چرا هستند؟»
هر صبح که از خواب بلند میشوند، كلی سؤال پيش روي خودشان ميگذارند و انگار جور ديگري نميتوانند روزشان را شروع كنند؛ سؤالهايي مانند «آیا خورشید دوباره درآمده است؟»، «آیا من همان آدم دیروزیام؟» و...
اما روز من، با نگرانی از اينكه آيا امروز هم خورشید بیرون میآید یا نه شروع نمیشود. روزها برای من با مزهاش شروع میشود، با رنگی که آن روز به من میدهد، با بارانی یا آفتابی بودنش، با اینکه چه چیزهایی برای من دارد و چه حسرتهایی برایم بهجا خواهد گذاشت.
میخواهم بگویم شاید برای شناختن آنکه پشت همهی این دنیا ایستاده و قرار است حواسمان به او باشد، نیازی به فکرهای پیچیده نباشد، شاید کافی باشد امضای او را پشت بوی ریحان، پس طعم بینظیر تکتک میوهها و تازگی سیب و تردی دانههای انار پیدا کرد.
شاید اینجوری راحتتر بتوان او را از روی امضایش شناخت، نمونهي كوچك اين نوع شناختن را در امضای مادر من پشت تمام قرمهسبزیهایش ميبينم. اگر درست نگاه كنيم، پشت همهی چشیدنهای جهان، از سبزیهای سرسبز سر سفرههای ایرانی بگیر تا سوشیهای عجیب و غریب چشمبادامیها ميتوان امضای او را شناخت.
همانطور که برای شناختن قرمهسبزیهای مادر من، هیچ نیازی به هیچ متخصص تغذیهای نبود؛ شاید برای شناختن و باوركردن او هم، لزوماً نیازی به فلسفه و بعضی استدلالهای پیچیده نباشد.
شاید کافی باشد آدم باشیم، حواسمان باشد، یک پر پرتقال برداریم و از مزهی تر و تازهاش، امضای او را تشخیص دهیم. شاید کافی باشد، آنطور که باید زندگی کنیم، آنطور که خوش میگذرد بنوشیم و بخوریم، و از آنچه پسِ پشت اینهمه مزه و طعم متفاوت و متنوع وجود دارد، امضای او را بشناسیم.
در هر لحظه از زندگی هر کدام از ما، نشانههایی هست که میگوید کسی پشت همهی این جهان هست. فرقی نمیکند کدام لحظه، ولی اگر یکی از لحظههایمان، حتی معمولیترینهایش را انتخاب کنیم و خوب نگاهش کنیم، بوهای آن لحظه را به یاد بیاوریم، بازی نور را در آن لحظهی خاص پیش چشممان حاضر کنیم، فکرهایمان، دیدنیها، شنیدنیها و حسهایمان را اگر دوباره به یاد بياوریم، میبینیم همهی اینها با هم، یک طعم و یک مزهی خاص ميتوانند داشته باشند که شبیه هیچچیز نیست.
زندگی ما انگار با لحظههایی پر شده است که اگرچه همه شبیه هم هستند، ولی در عین حال هیچکدام هم به دیگری ربطی ندارند، هزارانهزار، يا میلیونها میلیون لحظهي متفاوت با طعم و مزههای متفاوت در زندگی هرکدام از ما کنار هم چیده شده است.
تمام این لحظهها، تکتک این رنگها و بوها، کنار هم که قرار میگیرند طعمي واحد میسازند، طعمی که شاید اسمش را بتوان گذاشت: «طعم زندگی»، طعمی که یک امضا دارد، امضای کسی که تمام این لحظههای جداگانه را برای ما فراهم کرده و پیش رویمان گذاشته است.
طعمی که حسش میکنیم و بیهیچ استدلالی، تنها با حسهایمان، با دریافت انسانیمان، به وجود صاحب آن امضا پي ميبريم.
شاید یک بشقاب قرمهسبزی، خصوصاً اگر دستپخت معرکهی مادر من باشد، برای شناختنش، رسیدن به آنکه تکتک لحظههای زندگیمان را مدیون او هستیم کافی باشد.
همین!