وقتی دعایی ندارم
بسیار تنها هستم
انگار در قایقی روی دریایی بیپایان
یا برگی بدون درخت
کسی که حرفی نداشته باشد
مرده است!
کسی که دعایی نداشته باشد
تاریک
و خانهای که در آن فانوسی روشن نباشد
پیرمردی است که دیگر از خواب بیدار نمیشود!
* * *
صدایم کن
در دعایی کوچک
که به آسمان میرود
و جوانه میزند
و برآورده میشود!
دعایم کن!
و نامم را به درختها بگو
تا در تن برگها روانه شوم
و در باران تازه باشم!
من
تو را از دعای کوچکی به دست آوردم
و با زنجیرهی دعاهایم
کنار خودم خواهمت داشت!