سؤال: سلام دکترجون. عید میآید و سال قدیم تمام میشود و سال جدید شروع میشود. بهار میآید و بعد تابستان و پاییز و زمستان و دوباره بهار تکرار میشود. وقتی قرار است بهار نماند، چه فایدهای دارد که جشن بگیریم و الکیالکی شاد باشیم؟
نوجوان ترشروی نیمهافسرده!
جواب: سلام. دکترجون صد در صد با تو موافق است که بهار میآید و بعد میرود و بعد دوباره میآید و بعد دوباره میرود و بعد سهباره میآید و بعد سهباره میرود و... خلاصه بشمار و برو تا بینهایت!
اما دکترجون از طرفی هم صد در صد با تو مخالف است؛ چون بعد از این همه آمدن و رفتن، ما آدمها باز هم بهار یادمان نمیماند! فوق فوقش یکچیزهای کمرنگ دوری از آن بهخاطر میآوریم، مثل اسکناسهایی که در نوروز، عیدی میگیریم!
حتی آنها که قویترین شامه را دارند (بلانسبت در حد برخی حیوانات دارای تحصیلات عالی در زمینهی بویایی!) نمیتوانند تا بهار نیامده عطر شکوفهها، خنکی نسیم بهاری یا صدای پرستوها را حس و تجربه کنند!
بهار باید تکرار شود تا اینچیزها واقعی شوند؛ همانطور که سرمای استخوانسوز زمستان را وسط تابستان نمیتوان حس کرد. در واقع شاید هم بهار بهخاطر فراموشکاری ما آدمها هی میآید و میرود!
و دکترجون اگر بخواهد شبیه مجریهای تلویزیون حرف بزند، در این قسمت باید صدایش را احساسی کند و با لحنی شبهعاطفی بگوید: بهار اگر هزاربار هم بیاید، باز هم جدید و تازه است!
خاصیت بهار، همین تازهبودنش است و تکراریشدنی نیست؛ همانطور که خوردن لواشک و پاستیل برای ما عشاق هلههوله تکراری نمیشود.
همانطور که دوچرخه هر هفته منتشر میشود و برای نوجوانان طرفدار دوچرخه تکراری نمیشود. اصلاً چرا راه دور برویم؟ همانطور که دکترجون هر هفته چاپ میشود و برای میلیونها خوانندهی مشتاق اصلاً اصلاً اصلاً تکراری نمیشود!