و گل های نرگس
و طوطیها و فلامینگوها
و ماه که مهربان بود!
بزرگتر شدم
و پنجره را بازتر کردم
در باران
احساس کردم
تمام دنیا پنجره ی من است
و تنها در آن انتها
دری است که رو به خداوند باز میشود!
بلند نوین: وقتی بهدنیا آمدم پنجرهای به من دادی از آن پنجره چهرهی مادرم پیدا بود
و گل های نرگس
و طوطیها و فلامینگوها
و ماه که مهربان بود!
بزرگتر شدم
و پنجره را بازتر کردم
در باران
احساس کردم
تمام دنیا پنجره ی من است
و تنها در آن انتها
دری است که رو به خداوند باز میشود!