پنج دهه از به شهرت رسیدن داستین هافمن در دنیای هنر هفتم میگذرد و او هنوز خود را در قالب یک یهودی با چهرهای خندهدار میبیند.
گاردین مطلبی را پس از یک گفتوگوی دوستانه با این هنرمند منتشر کرده که در ادامه آن را میخوانید:
یکشنبهشب گذشته، داستین هافمن مانند خیلی از هنرپیشهها و سینماگران در مراسم اعطای جوایز اسکار حضور نداشت بلکه به «میامی» رفته بود تا مسابقه بسکتبال تیم «نیکس» نیویورک را با «هیت» میامی از نزدیک دنبال کند. از قضا، دوست و همکارش «اسپایک لی» هم آنجا بود. "لی" که از مهمترین معترضان به «اسکار سفید» و بایکوتکنندگان مراسم اسکار 2016 بود، با لباس کاملا رسمی در ورزشگاه حاضر شده بود.
هافمن وقتی اسپایک لی از جلویش عبور میکرد، با خنده به او گفت: ما داریم بیانیه میدیم؟
هافمن که همدردی خود با اقلیتها را با انتقاد از وضعیت نامزدهای جوایز آکادمی اسکار اعلام کرده بود، از شب خود لذت میبرد. با این که او دوبار تندیس اسکار را برای بازی در «کرامر علیه کارمر» و «مرد بارانی» به دست آورده، این جوایز هرگز مورد علاقهاش نبودهاند.
او در اینباره میگوید: نه دعوت شده بودم، نه نامزد بودم و من هرگز همینطوری به این مراسم نمیروم. اسکار یکی از بدترین مراسمهای موجود است، چون آنها برنامه را به خاطر پخش تبلیغات قطع میکنند و مراسم همینطور ادامه پیدا میکند اما «بفتا» فوقالعاده است.
هافمن که حالا 78 سالگی را میگذراند، در لسآنجلس به دنیا آمده اما همیشه همکلاسیهایش از او میپرسیدند آیا اهل نیویورک است. این در حالی بوده که او هرگز رنگ این شهر را تا 20 سالگی ندیده بود.
افرادی مثل او، کوتاهقد و با ظاهری کمی عجیب، قرار نبوده ستاره سینما شوند. او میگوید آن روزها عدم تنوع در عرصه سینما موج میزد و تو اگر شبیه «تب هانتر» یا «تروی دوناهیو» نبودی، شانس کمی برای بازیگر شدن داشتی.
هافمن در 20 سالگی اولینبار پا به شهر نیویورک گذاشت تا وارد جامعه کاری شود. به محض این که او از اتوبوس پیاده شد و دید مردی روز روشن کنار یک ماشین، دارد خودش را راحت میکند، فهمید درست آمده! با خود فکر کرد: آره، دیگه در یک دنیای پلاستیکی نیستم.
اما اولین دهه زندگی هافمن در نیویورک خیلی سخت گذشت. او پنجبار تلاش کرد تا بتواند به استودیوی بازیگری «لی استراسبرگ» راه پیدا کند. هافمن پیش از شروع حرفه بازیگری در کنار «رابرت دورال» و «جین هاکمن»، شغلهای مختلفی مثل دستیار فروشنده اسباببازی، کار در بیمارستان روانی و بافنده حلقه گلهای هاوایی را پشت سر گذاشت.
هافمن همیشه فضای عرصه بازیگری را مملو از نابرابری دانسته و میگوید: «دو حالت داشت؛ پشت صحنه و جلوی دوربین. این لیست نقشهای موجود را تعیین میکرد. آنها میگفتند: بازیگران مرد نقشهای اصلی، نقشهای اصلی زن، جوانهای نقش اصلی، دختران جوان نقشهای اصلی و... این به معنای این بود که من خوشقیافه نبودم و خوشچهره بودن یعنی "پروتستان" و" آنگلو ساکسون" بودن بنابراین "هافمن" رویای نقشهای باشکوه را رها کرده و به سراغ نقشهای بزرگ روی صحنه تئاتر رفت.
اما با وجود تمام این پیشبینیها و پیشفرضها، "هافمن" در سن30 سالگی به کلام خودش "به سمت ستاره شدن سرازیر شد". این اتفاق زمانی افتاد که «مایک نیکولز» نقش یک یهودی خوشچهره در «فارغالتحصیل» که مناسب پروتستانی قدبلند بود را به هافمن داد. او هنوز هم با یادآوری این خاطره، شگفتزده میشود.
«فارغالتحصیل» داستان تردیدهای نسل جوان آمریکا در دورانی است که این کشور درگیر جنگ با ویتنام است. در آن دوران سینما به جایی رسیده بود که دیگر لزوما همه نقش اصلیها شبیه «رابرت ردفورد» نبودند.
هافمن اعتقاد دارد که موفقیت «فارغالتحصیل» بیانگر این مطلب است که صنعت سینمای امروز، تصمیمات جسورانه علیه خرد سنتی و ساختن فیلمهایی برای انعکاس زندگی مردم واقعی را ارج مینهند.
با این حال او به توانایی سینما برای مبارزه با نژادپرستی شک دارد و با خنده میگوید: فکر نمیکنم این داستان هرگز به جایی برسد. به نظر من همیشه باید نوعی تعصب یا نژادپرستی وجود داشته باشد چون مردم نمیتوانند بدون وجود پاییندست خودشان، احساس قهرمانی کنند.
هافمن که هیچ وقت در عرصه سینما آرامش نداشت، تصمیم گرفت دیگر فیلم بازی نکند. او در اینباره میگوید: «واقعیت این است که یک عالم نقش آشغالی به من پیشنهاد میشد و من نمیخواستم دیگر بازی کنم. دوست داشتم به تئاتر برگردم.»
او یک سال در کارش وقفه انداخت تا این که نقش «راتسو ریزو» در فیلم «کابوی نیمهشب» به او پیشنهاد شد. او درباره شباهت این نقش به خودش میگوید: «در دوران مدرسه بیشتر به «راتسو ریزو» شبیه بودم. آن موقع چنین حسی داشتم. اگر از بیرون نگاه میکردید، من یک بیگانه بودم و وقتی به نیویورک آمدم، همهجور کاری انجام دادم. اگر برای گذران زندگی توالتها را تمیز کرده باشی، دیگر خیلی از راتسو دور نیستی. بنابراین نقش سختی برای من نبود.»
او درباره نوع شهرتش در میان سینمادوستان میگوید: من هرگز یک بازیگر امضا بده نبودم. بعضی بازیگران واقعا شخصیتی تاثیرگذار دارند. مردم برای دیدن و امضا گرفتن از «جک نیکولسن» میروند، اما فکر نمیکنم تا حالا کسی برای دیدن بازی من در یک نقش، سر صحنه آمده باشد. من همیشه دلم میخواست یک بازیگر امضابده بودم! دوست داشتم جک نیکولسن باشم.
ستاره «مرد بارانی» نگرانی خود از آینده سینما را اینگونه بیان میکند:« نگرانم که فیلمها همان مسیری را بروند که روزنامههای چاپی طی میکنند. اگر کارهایی مثل «جنگ ستارگان» نباشند، یک وقفه طولانی به وجود میآید. به این فرمتهای تلویزیونی چه میگویند؟ استریمینگ؟ (پخش آنلاین فیلم) این جایی است که ما داریم میرویم. ما در حال نزدیک شدن به پایانیم.
هافمن که سالهاست در هالیوود فعالیت دارد، فرد درستی است برای اظهارنظر درباره رعایت یا عدم رعایت برابری حقوق در این عرصه. او معتقد است: عدم تنوع نقش برای زنها هم در مقابل هنرپیشههای مرد وجود دارد. همیشه همینطور بوده. هنوز هم فیلمهای 35 میلیمتری ساخته میشوند و من میدانم که ردهپایینترین دستیار کارگردان که باید مجلات فیلم را حمل کند، همیشه یک زن است. این مجلات خیلی سنگین هستند اما انگار این شغل که بدترین شغل است همیشه به یک زن سپرده میشود.
او ادامه میدهد:« اگر زنها از دید عمومی زیبا نباشند، کمتر شانس مبارزه پیدا میکنند. این جریان زمان زیادی برده تا رسیده به اینجا که فیلمهایی ساخته شوند با هنرپیشههای زنی که تصویرشان روی جلد مجلات چاپ نمیشود.»
هافمن در اینجا به «جنیفر یو» اشاره میکند که دستیار کارگردان فیلم انیمیشنی «پاندای کونگفوکار 3» است. او در ادامه به پروژه مستند سال 1973 به نام «دیدگاههای هشتگانه» اشاره کرد.
این پروژه که در مسابقات المپیک مونیخ اجرا شد، دربردارنده هشت فیلم مستند از هشت کارگردان مطرح بود که یکی از آنها زنی به نام «میا زترلینگ» بود. او روی مسابقات وزنهبرداری تمرکز داشت.
او در اینباره میگوید: وقتی از زترلینگ پرسیدند، از وزنهبرداری چه میدانی؟ گفت: هیچی، اما چیزهایی درباره شور و اشتیاق میدانم. و من هرگز این جمله را فراموش نکردم. آنها فیلمسازهایی درجه اول بودند و موضوع او اصلا جذاب نبود.
سوال بعدی این است که چه تعداد از زنان بااستعداد فرصت کارگردان شدن به خاطر جنسیتشان را از دست میدهند؟ احتمالا تعدادشان کم نبوده و سوال بعدی این است که چرا؟
هافمن میگوید که از زمان بازی نقش یک زن در فیلم «توتسی» وجدان فیمنیستش بیدار شده. او در این فیلم مردی است که برای بازی در یک سریال، مجبور میشود، نقش یک زن را برعهده بگیرد.
او درباره این تجربه سینماییاش میگوید: نادیده گرفته شدن به عنوان زنی با قیافه متوسط، باعث شد متوجه شوم چه بسیار زنهایی بودهاند که به خاطر نرسیدن به استانداردهای زیبایی موجود در جامعه، توسط من تحقیر شدهاند. متوجه میشوی که به تو دروغ گفتهاند، تو این دروغ را پذیرفتهای و آن را زندگی کردهای. این من را عوض کرد.
به گزارش گاردین، به عنوان آخرین سوال از هافمن پرسیدیم، به نظرت بهترین بازیگر تاریخ سینما کیست؟ او پاسخ داد: من به مفهوم بهترین بازیگر اعتقاد ندارم، اما بهترین بازی چرا. اولین کسی که به ذهنم میآید، بازیگری است که شنیدم امسال اسکار هم گرفته: «مارک رایلنس». بازی او در «اورشلیم»، خدای من! چه بود؟ با بازی او تو چیزی را میبینی که همه آنچه تو یک عمر در حال انجامش بودهای را متحول میکند. نظرم این است که من هم بازیگرم، اما او فراتر از این است. او دارد کار بزرگتری انجام میدهد.
هافمن همچنین به بازی «سایمون راسل بیل» در نقش «هملت» اشاره کرد و گفت: او ژولیده و سنگین بود و نقش را مثل یک بازنده واقعی بازی میکرد، همانطور که به نظر من شکسپیر آن را نوشته بود. فکر میکنم او جوهر این کار را داشت. وقتی نوبت گفتن بودن یا نبودن» رسید، او لب صحنه آمد و گفت: بودن.. (هافمن میایستد و برای من نقش بیل را در حال بازی «هملت» ایفا میکند) و بعد جمله را نگه داشت تا دیگر هیچ کس در میان تماشاچیان نفس نکشید. مثل این که توجه همه را به سمت جوهرهی آن چه میگفت، جلب کرد... یا نبودن...
با خودم گفتم: وای.. مو به تنم سیخ شد. او هنوز هم وزن متن شکسپیر را نگه میدارد و به چیزی راه پیدا کرده که هیچ کس پیش از او انجامش نداده است. بازیاش فوقالعاده است. من واقعا دوستش دارم.