از كيسهي زمستان
برداشت
مشتي اسفند
گرداند
دورِ سرِ بهار
اسفند را در آتش ريخت
اسفند دود شد و سوخت
لبخند زد عمونوروز
« چشمِ بد از بهار دور!
شكر خدا كه زمستان رفت
چشم بهار
روشن و پرنور»
- تا كوير
بيوك ملكي
احترامِ سنگ و خاك را
احترامِ آب را
روي هر چه، شد
پاگذاشتم
مقصد مسير تازهمان كجاست؟
ما براي گشت
ميرويم تا كوير رامسر
يا كوير رشت؟
- حسرت
مهديه نظري
آرزوی پنجره
«یک درخت،
یک پرنده روی بند رخت» بود
حیف!
دیدن همین چه سخت بود
- سفرهى بهارى
بهاره سلماني
نون نداشت
سين گذاشت، سين گذاشت
سيب چيد، سبزه كاشت
نون نداشت
سين گذاشت، سين گذاشت
سين گذاشت
هفتسين مادرم كه پهن شد،
خدا
سفرهي بهار را
بر زمين گذاشت
- افقهاى دور
انسيه موسويان
ميرسد غرق شادي و لبخند
چهره را از غبار ميشويد
هر كجا بگذرد به هر راهي
جاي پايش جوانه ميرويد
چادر سبز و پر گل خود را
ميكند پهن روي صحراها
هر كجا بنگري نشانهي او
تر و تازه رسيده است اينجا
به چه زيباست رنگ و بوي بهار
شاد و سرسبز و پاك و سرزنده
هر چه خواهي صفا و شادابي
هر چه خواهي ترانه و خنده
دل من سرد و ساكت است، اما
مثل قلب كوير افسرده
مثل باغي خزانزده، غمگين
همه گلهاي باغ پژمرده
كاش ميشد غبار اين دل را
بتكانم، دوباره تازه شوم
پا به پاي بهار مثل نسيم
تا افقهاي دورتر بروم
- نوروز
بابك نيكطلب
بيدار
با ساعتي بسته به مچ
شال و كلاهي سبز
پيراهني گلدار
با كولهبار شادي و اندوه
از درههاي ژرف يا از كوههاي برف
از جادههاي مهزده در جنگل انبوه
مثل نسيم آرام
همپاي جويباري پُر آواز
با ابرهاي دست و دلباز
روشن شبيه مردمِ امروز
نوروز ميآيد
شايد زمين كهنه را ياد آورد باز:
سر ميرسد سر ما سرانجام
نو ميشود اميد در باغ
پر ميزند آزادتر سار
گل ميدهد هر ذرهي خورشيد
در صبح گندمزار
- سلام آفتاب!
آسیه حیدری (شاهی سرایی)
کینه پر
درد پر
گرد روی شیشه پر
غصه تا همیشه پر
میتکاندم بهار
مثل باد، بید را
تق تتق
من خیال میکنم
یک نفر به شیشه میزند
عبور میکند
مثل باد
مثل برق
پرده را کنار می زنم:
سلام آفتاب!
یک شعاع نور
تا دلم پرنده میشود
بعد،
حرفهای من
حرفهای تو
خنده میشود...