همشهری آنلاین: شهادت حضرت زهرا(س)، انتخابات و ... از جمله موضوعات مورد توجه برخی از روزنامه‌های شنبه-۲۲ اسفند- در ستون سرمقاله‌شان بودند.

حسين شريعتمداري در ستون سرمقاله روزنامه كيهان با تيتر« آن شب غم گرفته»، نوشت:

نگارنده بر سر آن بود که «گر ز دست برآید» و زهرای مرضیه(س) عنایتی فرماید، یادداشت روز کیهان در آستانه سالروز شهادت ایشان را به سخنی درباره آن برترین زنان عالم از «ازل تا به ‌ابد» اختصاص دهد... ولی وقتی بیماری غیرمنتظره از راه رسید، راه بر این آرزو بسته به نظر می‌رسید، اما به لطف و عنایت حضرتش، بیماری به درازا نکشید و دوران نقاهت فرصتی بود تا نگارنده به مصداق «که مور ران‌ملخ می‌برد سلیمان را» با بضاعت اندک خویش و فقط به فقط برای ابراز ارادت - که هیچگاه نیازی به تجدید نداشته است- کلامی در این عرصه بر قلم براند.

آنچه در پی می‌آید، بخشی از یادداشت 15 سال قبل نگارنده است که تکرار آن را در آغاز این نوشته نه فقط بی‌مناسبت نمی‌دانم بلکه می‌توان به گونه‌ای «وصف‌الحال برخی از خواص در دوران کنونی باشد»؛ بخوانید.

«زهرای ما(س)، آن روزها، بعد از رحلت رسول خدا(ص) و پیش از آنکه، خود نیز چشم از جهان فرو بندد و در جوار قرب الهی به پدر چشم انتظار خویش بپیوندد، بارها کوچه‌های مدینه را کاویده بود و به دیدن برخی از «خواص» رفته بود، فاطمه(س) با دلواپسی سفارش‌های رسول خدا(ص) را به آنان گوشزد کرده بود و عهدی که با خدا بسته و اکنون بی‌محابا شکسته بودند را یادآور شده بود. اما، دلشوره فاطمه(س) که اصرار او را در پی‌ داشت، پاسخی جز سکوت برخی از خواص، به دنبال نداشت و چنین بود که صدای فاطمه(س) در سکوت سنگین و سوال‌آفرین آن روزها گم شد.

زهرای ما(س) می‌دانست که اگر مردم از ولایت علی(ع) دور شوند بی‌تردید به پذیرش ولایت حاکمان جور، مجبور می‌شوند. فاطمه(س) در محرومیت جهان اسلام از امامت علی(ع)، «فتنه جمل» را می‌دید، نعره مستانه معاویه در فریب صفین را می‌شنید، در «نهروان»، جهالت خوارج را می‌نگریست و در سحرگاه خونین نوزدهم رمضان سال چهلم هجری در محراب مسجد کوفه بر فرق شکافته علی(ع) می‌گریست، اشرافیت بر باد رفته را می‌دید که بار دیگر به میدان آمده، حسن(ع) را که از محرومیت مردم گرفتار در چنگال معاویه خون دل می‌خورد و سر مطهر حسین(ع) را می‌دید که در هنگامه خون و فریب اشراف بر نیزه می‌رود، یزید را می‌دید که سر بریده فرزند رسول خدا(ص) را پیش روی نهاده، بر لب و دندان او می‌زند و اجداد به هلاکت رسیده خود در «بدر» و «حنین» را به تماشای انتقام می‌خواند! و ... مردم مظلوم را که در چنگال خونریز «بنی‌امیه» و «بنی‌عباس» گرفتارند و جماعت مسلمانان را که انگشت پشیمانی به دندان می‌گزند و دست حسرت بر پیشانی می‌زنند که کاش ولایت علی(ع) آن دوستدار محرومان و حامی مظلومان را پاس می‌داشتند تا ولایت حجاج بن یوسف‌ها و منصور دوانقی‌ها که خونریز و انسان‌ستیزند را به زور بر گرده خویش نمی‌داشتند.»

فاطمه(س)، اینهمه را می‌دید که آنهمه دلواپس بود، واقعه‌ای که آن روزها اتفاق افتاده بود انحرافی بزرگ بود و بیراهه‌ای که برخی از خواص به هر علت - و از جمله قدرت‌طلبی، و آلودگی به چرب و شیرین دنیا و مخصوصاً تلاش برای بازگشت به زندگی اشرافی- در آن گام نهاده بودند، زاویه‌ای 180 درجه با صراط مستقیم الهی و نقشه راهی که رسول خدا(ص) به وضوح و با صراحت ترسیم کرده بودند، فاصله داشت... و این دلشوره واقعی زهرای ما- سلام‌الله علیها- بود. غیر از این چه نگرانی دیگری می‌توانست زهرای مظلوم ما را تا آن اندازه به دلشوره اندازد؟

گفته‌اند و هنوز هم می‌گویند که دلشوره فاطمه از غصب فدک بود! و ما در این که فدک غصب شده بود سخنی نداریم ولی بدون کمترین تردیدی می‌توان گفت نسبت دادن دلشوره و نگرانی فاطمه زهرا(س) به غصب فدک، نمی‌تواند ریشه و علت نگرانی دختر پیامبر خدا(ص) با آنهمه فضیلت بی‌نظیر و جایگاه برجسته آن حضرت باشد. در خبری موثق آمده است که هارون‌الرشید، خلیفه عباسی، یکی از نزدیکان خود را نزد امام موسی کاظم علیه‌السلام فرستاد و از ایشان خواست محدوده «فدک» را مشخص کند تا آن را به فرزندان فاطمه سلام‌الله علیها بازگرداند و ماجرای نارضایتی دختر پیامبر خدا(ص) از حاکمان آن روز خاتمه یابد، آن امام بزرگوار در پاسخ خلیفه عباسی، حدود و مرزهای کشور اسلامی در آن روز را به عنوان حدود و مرزهای فدک یاد کرد.

تاریخ‌نویسان و وقایع‌نگاران در صدر اسلام برخی از کوچکترین و کم‌اهمیت‌ترین رخدادهای آن روزها را با دقت و شرح جزئیات آن ثبت کرده‌اند که امروزه در دست و قابل مراجعه است. مثلاً این که خانه فلان سردار اسلام در کدام نقطه قرار داشت و فلان شخصیت صدر اسلام در کدام جنگ و حتی در کدام نقطه از میدان جنگ کشته شد و یا به شهادت رسید و یا فلان شخص با نیزه حمله می‌کرد یا با شمشیر و...

بنابراین آیا تعجب‌آور نیست که تربت پاک دختر پیامبر خدا(ص) با آنهمه نقش برجسته‌ای که در اسلام داشته است و آنهمه فضیلت و شأن والایی که از قول رسول خدا(ص) درباره آن حضرت نقل شده است «بی‌نشان» باقی بماند؟!

حالا به بخشی از زمزمه امیرالمؤمنین(ع) به هنگام دفن شبانه فاطمه زهرا(س) مراجعه می‌کنیم و در آن به وضوح می‌توانیم راز تربت بی‌نشان یا به بیان دیگر راز بی‌نشان ماندن تربت زهرای اطهر(س) را دریابیم؛

«ای رسول خدا... سلام من و دخترت را که به دیدار تو آمده و در جوار تو به خاک رفته، پذیرا باش... اکنون امانت به صاحبش رسیده، زهرا از کنار من دامن کشیده و نزد تو آرمیده است... بعد از او، آسمان و زمین زشت می‌نماید و اندوه دلم، هرگز نمی‌گشاید...

رفتن فاطمه، دلم را خسته و غصه‌ام را پیوسته کرد و چه زود جمع ما به پریشانی کشید... شکایت خود به خدا می‌برم و دخترت را به تو می‌سپارم زهرا خواهد گفت که پس از تو چه ستم‌ها بر او روا داشتند... آنچه می‌خواهی از او بجوی و هر چه خواهی با او بگوی، تا راز دل نزد تو بگشاید و خون دلی که فرو داده است، برون آید...

ای پیامبر خدا... دخترت زهرا، پنهانی به خاک می‌رود و حال آنکه، هنوز چند روزی بیش، از رحلت تو سپری نشده و هنوز نامت از زبان‌ها نیافتاده است...

ای فاطمه!... اگر بیم آن نبود که ستمگران چیره شوند، برای همیشه در کنار مزارت می‌ماندم و در این ماتم بزرگ جوی اشک از دیده می‌راندم و...»

چرا فاطمه را شبانه به خاک می‌سپارند؟ چرا آثار و نشانه‌های ظاهری قبر او را از میان برمی‌دارند؟ و چرا علی(ع) بر بی‌نشانی تربت زهرای مرضیه(س) که سفارش خود او بود اصرار می‌ورزد و در نجوای غمزده خویش با رسول خدا(ص) از این بی‌نشانی خبر می‌دهد؟... در این ماجرا، «پرسش و پاسخ» به هم آمیخته و «جواب‌ها» در متن «سؤال‌ها» جای گرفته‌اند... و بی‌نشانی قبر فاطمه(س) یک «نشانه» است. زهرا(س) که پیامبر خدا(ص)، خشنودی او را خشنودی خدا دانسته بود، در بی‌نشانی مدفن خود، از اعتراض به آنچه که آن روزها بعد از رحلت رسول خدا(ص) در مدینه، مرکز حکومت اسلامی در جریان بود، خبر می‌دهد. اعتراض فاطمه(س) چه بود؟...

چند ده سال بعد، آنچه فاطمه(س) در آن روز دیده بود، برخی دیگر و شاید همگان نیز به وضوح دیده و شاهد وقوع آن بودند ولی آن روز خیلی دیر شده بود. اما، امروز، فاطمه عزیز! دیگر مانند آن روزها تنها نیستی. ملت‌های مسلمان با نشانه‌ای که تو با قبر بی‌نشان خود برجای گذاشته بودی، خوش به نشان آمده‌اند و بر خرمن و خرگاه دشمنان اسلام که تو دلشوره آن را داشتی آتشی خانمانسوز افکنده‌اند.

زهرای عزیز، آیا خیل عظیم مردان و زنان دلباخته‌ات را نمی‌بینی که در سوگ تو لباس عزا بر تن دارند و آیا همین مردم این دوره نبودند که با نام یا زهرا(س) بر دشمنان تاختند؟ به یقین امروز به وضوح می‌بینی که جوانان این مرز و بوم و همه جهان اسلام با شعار «کلنا عباسک یازینب(س)» بی‌آن که در سر سودای سود و در دل غم بود و نبود دنیا را داشته باشند به حمایت از حریم اهل بیت(ع) و حرم زینب کبری سلام‌الله علیها برخاسته‌اند.

زهرای عزیز! امروز از فرزند تو فقط به یک اشاره و از امت به سر دویدن است مگر نیست؟

  • فاطمه(س)؛ عصاره فضیلت

 سیدرضا صالحی امیری رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی در ستون سرمقاله روزنامه ايران نوشت:

در عظمت شخصیت حضرت فاطمه زهرا(س) تردیدی نیست، انسانی برتر که هم از موهبت ویژه الهی برخوردار است و هم در کسب فضیلت و معنویت انسانی، به صورت الگویی درآمده که هر کس بخواهد به مراحل بالای کمال برسد، باید به او تأسی کند. حضرت زهرا(س) یک انسان ممتاز است و این امتیاز و فضیلت چنان است که همه به آن معترفند. ستایش‌ پیامبر اکرم(ص) و رفتار شگفت‌انگیزی که نسبت به این بانوی بزرگوار داشته، گفتار و رفتار امیرالمؤمنین علی ‌بن ابی‌طالب(ع) نسبت به او و سیره فرزندانش، امام حسن و امام حسین - علیهماالسلام- و حضرت زینب و سایر بزرگان نسبت به ایشان، همگی از فضایل شخصیت زهرا(س) حکایت دارند. حتی کسانی که شاید چندان دل‌خوشی از حضرت زهرا(س) نداشتند، هنگامی که او را توصیف کرده‌اند، از بزرگی و کم‌نظیری او گفته‌اند.

پیامبر که خود موجود ممتازی است که با منبع وحی رابطه مستقیم دارد، یقیناً به جز خود، کسانی را بر اساس بینش و منش مکتب اسلام تربیت کرده است که حضرت زهرا(س) یکی از برجسته‌ترین‌آنهاست. یعنی نمونه و سرمشقی که همه کسانی که می‌خواهند به مراحل عالی کمال برسند باید در همان راه گام بردارند. البته چون حضرت صدیقه طاهره(س) زن است، الگو بودن او برای زنان پررنگ‌تر و خوش تر جلوه می نماید، ولی این به آن معنا نیست که زهرا(س) برای انسان‌ الگو نباشد.

با بررسی شخصیت حضرت زهرا(س) می‌توان به عظمت او پی برد؛ انسان بزرگواری که عمر بسیار کوتاهی داشت، ولی این عمر کوتاه، سراسر فضیلت، کرامت و بزرگی بود. زهرا(س) در متن بحران به دنیا آمد، در متن بحران بالید و در متن بحران از دنیا رفت. اما این زندگی کوتاه و غرقه در بحران، از او شخصیتی سرشار از فضیلت و زیبایی ساخت که برای همه انسان‌ها الگو شد.

حضرت فاطمه بعد از هجرت کم و بیش در همه جریانات نقش ممتازی در کنار پیامبر داشت؛ حتی در جنگ‌ها و در تدارک آنها پشت جبهه‌ها و در تمهید امور برای موفقیت پیامبر و دفع فتنه‌ها و خطرها؛ بعد از رحلت پیامبر هم با اینکه 75 یا 95 روز بیشتر عمر نکرد، اما این نقش بارزتر هم شد. عظمت زهرا(س) را در دغدغه‌های او می‌توان یافت. دغدغه‌هایی که در بیانات و رفتار او آشکار شد و مهم‌ترین آن انحرافی بود که احساس می‌کرد در حال شکل گرفتن است و در نتیجه انحراف دین خدا از محور حق، سرنوشت شومی نه تنها برای امت پیامبر، بلکه برای تاریخ بشر رقم می خورد. بنیان دین زیبایی، عدالت، کرامت انسان و معرفت و اخلاق است. اگر نظم اجتماعی بر اساس این امور شکل بگیرد، زندگی زیبایی برای همه انسان‌ها رقم خواهد خورد. ولی هنگامی که جامعه از این مسیر منحرف شود، آن گاه هم دین خدا آسیب می بیند و هم جامعه به سمت انحطاط و سقوط می رود. چنان که دغدغه آن بانوی بزرگوار به واقعیت گرایید و فرزند تربیت یافته او در مکتب پیامبر، برای اصلاح دین جدش، حماسه عاشورا را آفرید.

امروز هم تأسی به سیره فاطمه زهرا(س) راه نجات انسان از آسیب‌ها و چالش هایی است که در همه حوزه های اجتماعی و فرهنگی و حتی سیاسی و اقتصادی بدان گرفتار آمده است. واقعیت آن است که در دنیای جدید و به طور کلی در غرب، مناقشه مکاتب سکولاریسم، لیبرالیسم، اومانیسم و فمینیسم نظام خانواده و شخصیت زن را با مخاطره و تهدید روبه رو کرده است. خوشبختانه تحول عظیمی بعد از انقلاب اسلامی در ایران نسبت به جایگاه زن ایجاد شد و بخش زیادی از این تحول ناشی از بینش روشن امام خمینی(ره) و شجاعت ایشان در بیان نظراتشان بود. اگرچه هنوز تا رسیدن به مرحله مطلوب فاصله زیاد است و باید برای رفع مشکلات و کاستی‌ها بکوشیم. خیلی‌ها خوش نداشتند زنان حق رأی داشته باشند یا در رده‌های بالای مدیریت‌ اجتماعی شرکت کنند، حال آنکه این مسائل امروز در نظام جمهوری اسلامی ایران حل شده و بدیهی است. با وجود همه ادعاهایی که برای حقوق و تساوی زنان می‌شود، انسان مدرن امروز هنوز تحت تأثیر نگاه قدیم، نسبت به حقوق و مسائل مختلف اجتماعی و جایگاه زن، نگاهی مردانه دارد.

 

حال آنکه معیار، ‌انسان بودن است، نه زن بودن یا مرد بودن. زن بودن برای زن یک امتیاز و افتخار است و مرد بودن برای مرد. اصلاً انسانیت دو بخش دارد: وجه مؤنث و وجه مذکر. هر دو سازنده یک اجتماع هستند و در کسب فضایل و امتیازهای حضور در عرصه اجتماعی، در کسب مزایای مادی و معنوی، تفاوتی میان زن و مرد نیست. از این جهت حضرت زهرا(س) برای همه انسان‌ها الگوست و باید شخصیت آن بانوی بزرگوار محور وحدت باشد نه انشقاق و دودستگی. «السلام علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و السِّر المستودع فیها».

  • تحلیل ناکامی اصولگرایان ترس از ترس

احمد غلامی . سردبیر روزنامه شرق در ستون سرمقاله اين روزنامه نوشت:

آنچه سیاست را می‌سازد، نه محتوا که فرم آن است. از این منظر کار اصولگرایان در سیاست تمام است. مگر اینکه به‌دنبال فرم تازه‌ای در سیاست باشند. فرمِ تازه در سیاست یعنی برهم‌زدن گفتارها و کردارهای کلیشه‌ای که نظام‌مند شده و مدار قدرتی را نشانه‌گذاری کرده است که هر کسی با سرپیچی از آنها حذف و طرد می‌شود. نمایندگان اصولگرا که زمانی خود، دیگران را با تکیه بر مدار نظام‌مند قدرت حذف کردند، اینک بیم دارند که مبادا دیگران با همان روش حذف‌‌شان کنند.

ترس از سرپیچی، حذف و نبود جسارت و سنت‌شکنی در میان اصولگرایان باعث شد تا همه آنها یک‌جا بازنده شوند: در انتخابات ریاست‌جمهوری، مجلس و خبرگان. البته در دو انتخابات اخیر مردم درس بزرگی به آنها دادند، اینکه اگر به صدایشان گوش ندهند باید با سیاست و رجعت به آن از مسیر صندوق‌های رأی برای همیشه خداحافظی کنند و چشم بدوزند به جایگاه‌های غیرانتخابی. اصولگرایان امروز با مشکلاتی جدی روبه‌رو هستند. برخی از آنها هنوز بر تئوری‌های نخ‌نما که پیش‌تر موجب پیروزی‌های‌شان شد، دلخوشند و با نخوت باور دارند اتفاق خاصی نیفتاده و چون گذشته به سیاست بازخواهند گشت. آنها به منازعه و مناقشه‌های درون‌گروهیِ اصلاح‌طلبان امیدوارند تا با فرصت‌های به‌دست‌آمده از این جدال‌ها به‌سرعت به سیاست بازگردند. نمونه روشن این روش را می‌توان در روزنامه‌های اصولگرا ردیابی کرد که بر دو شیوه استوار است:

 الف، سوءاستفاده از گفته‌های اصلاح‌طلبان و انعکاس دگرگونه آنها برای تحریک و به‌ خشم‌آوردن طیف‌ها و قشرهای دیندار جامعه. ب، ایجاد تفرقه در میان طیف‌های متنوع اصلاح‌طلبان از طریق نوشته‌ها و مصاحبه‌هایشان. غافل از اینکه اصولگرایان بیش از هر چیز نیاز دارند که سیاست‌هایشان را بازسازی و بازآفرینی کنند. سرمایه‌گذاری و اصرار بر روش‌‌های گذشته دیگر کارایی ندارد. به فرض محال این روش‌ها اگر هم کارایی داشته باشد، حاصلش اندک است و با آن نمی‌شود سیاستی را راهبردی کرد.

اگر اصولگرایان می‌خواهند بر ارزش‌هایی که باور دارند پافشاری کنند و مردم را به‌سوی خود بازگردانند باید ارزش‌ها را دوباره ارزش‌گذاری کنند. ارزش‌گذاری مجددِ ارزش کار ساده‌ای نیست که با انگ و تهمت به دیگران بشود آن را محقق کرد. خاصه اینکه برخی از این ارزش‌ها را خودشان مخدوش کرده‌اند. پیروزی در انتخابات مجلس و خبرگان، نه برای اصلاح‌طلبان پیروزی قاطعی است که خیال‌شان را راحت کند، و نه شکست سنگینی است برای اصولگرایان که دیگر نتوانند به سیاست بازگردند. با این تفاوت که اصلاح‌طلبان می‌توانند این پیروزی‌ها را تداوم بدهند و فقط کافی است بدانند از چه جایگاه و خاستگاهی به این موقعیت دست یافته‌اند تا پیوندشان را با این خاستگاه محکم‌تر کنند. یکی از این دو خاستگاه به سران اصلاح‌طلب بازمی‌گردد که در پیروزی نامزدهای اصلاح‌طلب نقش انکارناپذیر داشتند.

در هیچ‌ انتخابات دیگری چنین چیزی روی نداده بود که مردم به کسانی رأی بدهند که از آنها خواسته شده. مردم رأی داده‌اند تا گشایشی در فضای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به‌وجود بیاید. اما نباید نادیده انگاشت که مردم، اصولگرایان و اصلاح‌طلبان را وسیله‌ای برای بیان افکار و به‌دست‌آوردن خواسته‌هایشان می‌دانند. در‌واقع مجلس جای سخن آنهاست و دولت وسیله‌ای برای رساندن‌شان به خواسته‌ها. مردم صدایشان را به مجلس سپرده‌اند و رؤیایشان را به دولت، و این مسئولیت سنگینی است. مردم نشان داده‌اند در این زمینه نه اهلِ تعارف‌اند و نه اغماض می‌کنند. مجلسی که صدای مردم نباشد زود از دست می‌رود. مردم تفاوت بین ملاحظه‌کاری و مصلحت‌اندیشی را از منفعت‌طلبی، خوب تشخیص می‌دهند. مهم‌تر از همه اینکه ثابت کرده‌اند، صدای خودشان را خوب می‌شناسند و کسی نمی‌تواند صدای حزب، گروه و دسته‌ای را به‌ آنها منتسب کند. مصداق این مدعا در مجلس گذشته بسیار بارز است.

اگرچه نمایندگان اصولگرا در پاره‌ای موارد از حقوق مردم دفاع کردند اما این دفاع چون صرفا به‌خاطر آنها نبود و شائبه نیابتی‌بودن آن می‌رفت، تأثیر منفی از خود به‌جا گذاشت. شاید رأی‌نیاوردن چهره‌های مشهور اصولگرا؛ احمد توکلی و الیاس نادران و... را بتوان این‌گونه ارزیابی کرد. مهدی کوچک‌زاده و حمید رسایی از جمله کسانی بودند که از این جایگاهِ سخن بیش از آنکه به دغدغه مردم بپردازند طنین صدای طیف و گروه خاصی شدند. با این تفاصیل اصولگرایان باید برای آینده فکری جدی کنند، بعید است اگر در رفتارهای سیاسی و استراتژی‌ کلیشه‌ای و صلب‌شده خود، تغییر ندهند بتوانند به سیاست بازگردند. بازگشت، نیاز به دگرگونی (فرم) دارد. فرمی که بتواند تمام نقاطی را که چون مداری آنها را احاطه کرده، برآشوبد و از سلطه آن خارج کند. انصافا این کار برای اصولگرایان بسیار دشوار است چون آنها بیش از آنکه در سیاست فرم‌گرا باشند، محتواگرایند. آنها همواره با محتواسازی و دفاع از آن اصلاح‌طلبان را عقب رانده‌اند، حتی در سال ٨٤ نیز که احمدی‌نژاد با فرم تازه‌ای وارد انتخابات شد، دیری نگذشت که آن فرم در دل محتوایی عوام‌فریب استحاله یافت و توان خلاقیتش را از دست داد.

آنچه سیاست را نوزایی می‌کند فرم است، اما همین فرم‌ها هم به‌زودی در دامن کلیشه‌ها می‌افتند و اسیر دست تکرارها می‌شوند. اصولگرایان و اصلاح‌طلبان هر دو در این تله گیر افتاده و آن را تجربه کرده‌اند. فرم‌ها ابدی نیستند همان‌طور که سیاست ابدی نیست و سیاستمدار نیز. فرم‌ها‌ زاده می‌شوند برای درهم‌شکستن حلقه استیلایی که حزب و گروه براساس شرایط و منافع‌شان به دور خود می‌کشند و بعد از آن تمام وقت‌ و دوره خدمتگزاری‌شان صرف توجیه اعمال‌شان می‌شود. برندگان نقاط قوت خود را کدگذاری کرده و اعمال‌شان را با رأیی که آنها را به پیروزی رسانده توجیه می‌کنند و بازندگان ناکامی خود را به اشتباهات محاسباتی در برنامه‌ریزی یا تاکتیک‌های انتخاباتی نسبت می‌دهند، نه رویگردانی مردم از آنها.