رضا عطاران به عنوان برند سینمای کمدی ایران میتواند فروش هر فیلم کمدی را تضمین کند اما قطعا این برند حدو مرز دارد. اگر عطاران که هنرپیشهای بسیار مردمی و دوست داشتنی است بخواهد همین طریق را پیش بگیرد هم کارنامه حرفهای خودش لطمه میبیند و هم سینمای کمدی ما.
از زمان اكران چارچنگولي به اين طرف تا نمايش خروس جنگي و اكنون با فيلمهايي نظير گينس و من سالوادور نيستم تماشاگر با نوعي جلف بازي در اين ژانر روبرواست. طنز اجتماعي تبديل به نوعي بي حيايي و مسخره بازي شده و در نهايت بسياري از اين همين آثار سخيف نيز گيشهها را فتح كردهاند. منوچهر هادی با چاشني طنز اجتماعی در من سالوادور نيستم و استفاده از تمام عوامل و عناصری که قابلیت سرگرم سازی و خنداندن تماشاگر را داشتهاند و همچنين مناظر زيباي برزیل، لطيفههاي تکراری و به ضرب حضور رضا عطاران سعي كرده پولساز باشد نه اينكه مورد پسند هم قرار گيرد...
داستان فيلم از اين قرار است كه ناصر و خانواده اش بواسطه آژانس تعطیلات رویایی به سفری سیاحتی به برزیل دعوت می شوند، آنجل دختری برزیلی ناصر را با نامزد سابق خود اشتباه گرفته است و همين اتفاق باعث پيش آمدن رويدادهاي مضحكي مي گردد...
استفاده از مضمون از بين رفته و تكه پاره كاراكتر اشتباهي! عمر طولاني به قدمت سينماي ايران دارد. من سالوادور نيستم دقيقا از همين الگوي نخ نما شده و درپيتي استفاده كرده است. تماشاگر از هر طيفي با اين نوع داستانهاي مضحك آشناست. و طبيعي است كه از همان ابتدا هم ميداند چه چيزي خواهد ديد. اما نكته اينجاست كه همين تماشاگر بازهم به اعتبار لوكيشن جديد فيلم كه چشماندازهاي زيباي برزيل است و اعتبار بازيگر نقش اول داستان هر طور هست اين فيلم را تا پايان ادامه ميدهد و در چندين مقطع نيز حسابي خواهد خنديد. در مجموع اين فيلم در پايينترين حد ممكن استاندارد؛ در ژانر كمدي اجتماعي قرار دارد و فقط براي گيشه ساخته شده است.
نكته ديگر بحث شناسايي مخاطب از سوي كارگردان است. سي و هفت سال از انقلاب و برچيده شدن بساط فيلمارسي ميگذرد اما هنوز خيليها نميخواهند بپذيرند كه نه اين سينما آن سينماي شلخته است و نه مردم و مخاطبان و تماشاگران سليقهها و سطح توقعشان تغيير كرده است. تماشاگر عام و قشر عام سينما رو نيز ديگر حال و حوصلهي اين فيلمها را ندارند.
با اينهمه اگر فيلمي مانند من سالوادور نيستم اگر پرفروش شود چرا نبايد تعجب كرد؟ اين به دليل اعتماد مردم به رضا عطاران است. مردم اين شخصيت را دوست دارند. طرفه اينكه عطاران حداقل در چند فيلم اخيرش كاركتري قابل قبولي ارائه داد. اما با گينس و فرش قرمز و همين من سالوادور نيستم كم كم نگرانيهاي طرفدارنش اگر برانگيخته شود چيز غريبي نخواهد بود. هنوز هم در سينماي ايران بازيگر چه زن چه مرد در فروش فيلم تاثير بسزايي دارد. در سينماي كمدي كه ديگر اين يك اصل است. رضا عطاران به عنوان برند سينماي كمدي ايران ميتواند فروش هر فيلم كمدي را تضمين كند اما قطعا اين برند تا حدودي حدو مرز دارد. اگر عطاران كه هنرپيشهاي بسيار مردمي و دوست داشتني است بخواهد همين طريق را پيش بگيرد هم كارنامه حرفهاي خودش لطمه ميبيند و هم سينماي كمدي ما.
البته من سالوادور نيستم از يك لوكيشن بكر استفاده كرده اما اين لوكيشن نفعي به حال پيشبرد داستان ندارد. از وقتي ناصر و خاتوادهاش به برزيل ميرسند دوربين آنقدر در خيابان و باغ وحش ميچرخد تا تماشاگر چندين شوخي و لطيفه از عطاران بشنود و بخندد و سرانجام قضيه اصلي يعني رويارويي ناصر با آنجل رونمايي شود و بعد از آنهم ريوالدوي معروف وارد ماجرا گردد. اينگونه است كه چرخه تكرار در من سالوادور نيستم گيج كننده است.
من سالوادور نيستم با همه اين حرفها ممكن است در ايام نوروز موفقترين و پرفروشترين فيلم هم لقب بگيرد. حتي شايد اين فيلم به ضرب همان لوكيشن برزيلي و ريوالدو و عطاران محبوب پرفروشترين فيلم سال 95 هم عنوان بگيرد ولي با اينهمه هيچ دردي از سينماي ايران دوا نخواهد كرد و فراموش خواهد شد.