برايش اصلا مهم نيست كه اين خزنده تا كنون جان چه تعداد آدم را در جهان گرفته و تا نامش به ميان ميآيد بزرگ وكوچك ترس به دلشان ميافتد، او به راحتي، بدون اينكه هراسي به دلش راه بدهد مارهاي سمي و غير سمي را در دست ميگيرد و دور گردنش مياندازد. او نه تنها از اين خزنده نميترسد كه با آنها زندگي هم ميكند و خيليها هم اعتقاد دارند كه او مارها را رام ميكند. با ما همراه باشيد تا با « اكبر جمشيدي» آشنا شويد.
براي ملاقات با اكبر آقا راهي موزهي «دارآباد» ميشوم كه حالا بيشتر از 25 سال است روزهايش را دركنار مارهاي اين موزه شب ميكند، به آنها غذا ميدهد و حتي به فكر تنهايي آنها هم هست و سعي ميكند كه همدمي از جنس خودشان برايشان تهيه كند.جمشيدي متولد سال 1336 است و بيشتر از 50 سال است كه سر و كارش با مارهاست. دوستي اين «مرد ماري» با دلهرهآورترين خزندههاي روي زمين داستان طولاني اي دارد و بر ميگردد به سالها پيش، به زماني كه او فقط 8 سال داشت.
جمشيدي برايمان اينگونه قصهي آشنايياش با مارها را تعريف ميكند:«هشت ساله بودم، مانند همه پسرهاي همسن و سالم، كنجكاو و جسور بودم، دلم ميخواست از هر چيزي سر دربياورم، يك روز كه در تپههاي كوه « بي بي شهربانو » در حال گشت و گذار بودم در محوطهي قنات مانندي، چشمم به يك مار افتاد، نميدانستم آن مار سمي است ، فقط شنيده بودم كه اگر ماري سمي باشد، نيشش ميتواند حتي يك گاو تنومند را هم ظرف چند ثانيه از پا در آورد، با اينكه همهي اين اطلاعات را داشتم رفتم جلو و از نزديك به مار نگاه كردم، نميدانم چطور در يك چشم بر هم زدن مار را گرفتم، هنوز هم تكانهاي عجيب و غريبي كه در بين دستانم ميخورد را به ياد دارم.»
آن مار سمي نبود و پسر 8 ساله را هيچ وقت نيش نزد. اما آن حادثه تاثير عجيبي بر او گذاشت و مسير زندگي او را عوض كرد:« همان روز آن مار را در يك قوطي روغن انداختم و خيلي راحت آن را به مردي فروختم، به عنوان دستمزد «10 شاهي» گيرم آمد كه در آن دوران مبلغ زيادي بود، اين مبلغ 3 برابر پول توجيبي هفتگياي بود كه از پدرم ميگرفتم.»
جمشيدي ديگر آن مرد را نديد اما از همان روز به بعد شد يك مارگير تمام عيار:« پول زير زبانم مزه كرده بود، تصميم گرفتم بروم دنبال مار بگردم و هر روز يك مار زندهگيري كنم و بفروشم.»
- زنده گيري مار سمي با غير سمي متفاوت است
مارگيري باعث شد زندگي او شبيه زندگي همسن و سالهايش نشود، در آن سن و سال يك قوطي بر ميداشت و به دل كوه و بيابان ميزد و مارگيري ميكرد و بعد به شهر ميآمد و مارها را ميفروخت و پول خوبي به دست ميآورد.مدت زيادي طول نكشيد كه مردم « شهر ري» و مخصوصا مردم محلهي« چشمه علي» او را به عنوان مارگير ميشناختند و هر جا كه احساس ميكردند به يك مارگير نياز دارند با او ارتباط ميگرفتند و اكبر جوان هم مشكل آنها را حل ميكرد:« كم كم اطلاعاتم دربارهي مناطقي كه مار در آنجا زندگي ميكرد زياد شد، زيستگاههايشان را شناخته بودم، برنامهريزي ميكردم و هر بار به نقطهاي كه احساس ميكردم شايد مار در آنجا زندگي كند ميرفتم و دنبال اين خزنده خوش خط و خال ميگشتم، در بيشتر اوقات حدسم درست از آب در ميآمد و با دست پر بر ميگشتم.»
در طي چند سال مارگيري او كوله باري از تجربه دارد: «چند سال زمان برد تا به جايي برسم كه بتوانم چگونه مار سمي را از غير سمي تشخيص بدهم، نحوه زندهگيري اين دو مار با هم فرق ميكرد و من اين موضوع را از هيچكس نياموختم بلكه خودم آنقدر زندهگيري كردم كه متوجه شدم مار سمي را بايد از فك بالايش گرفت، چون اگر از فك پايين بگيري به راحتي ميتواند نيشت بزند، البته بيشتر سعي ميكردم مارهاي سمي را با استفاده از گيره و يا دو عدد چوب زنده گيري كنم، بعد هم آنها را درون قوطي ميانداختم و به مشتريان ميفروختم.»
- من و افعي
براي پيدا كردن و زنده گيري مار او به بيشتر كوهها ، تپهها و بيابانها سرك كشيده است و انواع و اقسام مارها را ديده است:« هم افعي ديدم و هم مار شتري، اما در بين همهي اين مارها، يك مار افعي جعفري زنده گيري كردم كه بسيار تيز و باهوش بود، من كه در بيشتر اوقات فقط 5 دقيقه براي زنده گيري مار نياز داشتم براي اينكه او را به دام بيندازم حدود 10 دقيقهاي وقت گذاشتم.»
سوژهي گزارش ويژهي اين شماره سرنخ ميگويد كه در نيم قرن فعاليتش در زمينهي مارگيري بسيار خوش شانس بوده كه هيچوقت ماري او را نگزيده و هميشه در نبرد با مار برنده بوده است:« من هميشه سعي ميكردم در رويارويي با مار بهترين عكسالعمل را از خودم نشان دهم.مار خزندهي باهوشي است و به محض اينكه فرصت به دست بياورد فرد مقابلش را نيش ميزند، به همين خاطر سرعتم را هر روز بالاتر بردم تا جايي كه ديگر تا مار ميآمد به خودش بجنبد در داخل قوطي مخصوص مارهاي من جا گرفته بود.»
- تكثير موش براي مارها
اكبر جمشيدي اين روزها در موزهي «دارآباد » كار ميكند، در بخش خزندگان. او حالا ديگر به جز نگهداري از اين مارها براي خورد و خوراكشان موش هم تكثير ميكند:«اين روزها من در موزه موش هم تكثير ميكنم، آن هم براي اينكه مارها بتوانند غذاي سالم استفاده كنند، راستش را بخواهيد به موشهايي كه ديگران تكثير ميكنند اعتماد ندارم.چون اعتقاد دارم موشها بايد در موقعيتي بسيار تميز و پاكيزه توليد مثل كنند تا خوراكيهاي خوب و بدون ويروس و باكتري به مارها داده شود.»
او در قسمتي از موزه جايي براي اين كار دارد و ميگويد كه هر جفت موش در يك ماه ميتوانند يك نوزاد به دنيا بياورند كه اين نوزاد هم پس از گذراندن 45 روز ميتواند خودش توليد مثل كند.
- ماجراي من و دارآباد
آقاي جمشيدي ميگويد كه آشنايي اش با موزهي دارآباد مربوط ميشود به سالهاي دور:« من براي اين موزه مارهاي مختلف زنده گيري ميكردم، گاهي هم خزندگاني مانند حلزونهاي بزرگ را به موزه ميفروختم.البته بارها شده بود كه در گشت و گذارهايم خزه و خوراكيهاي خزندگان را هم ميديدم و مقداري از آن خوراكيها را از طبيعت بر ميداشتم و براي اي خزندگان در اسارت ميآوردم، بارها شده بود كه در اين موزه ماري ميمرد و مديران در نظر داشتند كه شبيه همين مار را جايگزين او كنند و من اين كار را برايشان انجام ميدادم تا اينكه يك روز به من پيشنهاد كار در بخش خزندگان داده شد.»
استاد مارگير هم كه ديگر دوست نداشت صبح تا شب خود را در بيابانها بگذراند و مارگيري كند پيشنهاد مديران اين موزه را پذيرفت:« آنها به فردي نياز داشتند كه خزندگان را خوب بشناسد، درست است كه هم دامپزشك در اين موزه بود و هم كارشناس بخش خزندگان، اما تجربهاي كه من داشتم ميتوانست به آسايش و طول عمر بيشتر اين مارها و خزندگان داخل آكواريومها كمك كند.من اين پيشنهاد را قبول كردم و در بخش خزندگان اين موزه شروع به كار كردم و تا امروز 25 سال است كه در اين موزه كار ميكنم.»
- 5 بار خون بدنم را عوض كردم
حالا ديگر اكبر جمشيدي براي خودش كسب و كاري مطابق با علاقهمنديها و تجربياتش داشت اما گاهي اوقات باز دلش هوس بيابان ميكرد و راهي زيستگاههاي مارها ميشد: «با اين حال كه در اين موزه تا دلم ميخواست مار سمي و غير سمي ميديدم و روز و شبهايم را با رسيدگي به آنها ميگذراندم اما باز هم دلم ميخواست زندهگيري كنم.به همين خاطر زماني كه مرخصي داشتم به دل بيابان و كوه ميزدم و باز هم مانند قديمها مار زنده گيري ميكردم، زندگي من به مارها گره خورده بود و اين مساله را همهي اعضاي خانوادهام درك ميكنند.»
او يك خاطرهي ناراحت كننده از زنده گيري يك مار برايمان تعريف ميكند:«درست است كه من هيچ وقت از مار نيش نخوردم اما يك بار اتفاق بسيار بدي برايم رخ داد، در همان دوران جواني يك بار ماري خوش خط و خال را زندهگيري كردم و از روي بي تجربگي و كنجكاوي آن را پختم و خوردم، آن روزها اطلاعات نداشتم و علمم از امروز كمتر بود و نميدانستم خوردن گوشت مار چه تاثيري ميتواند روي اجزاي بدنم بگذارد.چند روز پس از اينكه آن مار را خوردم درد عجيبي در دلم احساس كردم، دردي كه نفسم را بند ميآورد.
به دكتر مراجعه كردم و گفتند كه آپانديسم تركيده است.موضوع خوردن مار را براي دكتر توضيح دادم و او گفت به احتمال زياد به خاطر همين موضوع است كه دچار چنين مشكلي شدهام، بعد از آن ماجرا 5 بار خون بدنم را در بيمارستان عوض كردند و دقيقا 5 ماه در بيمارستان بستري شدم تا حالم مساعد شد و توانستم مانند يك فرد عادي زندگيام را ادامه دهم.»
- ماري كه به آتشنشاني تحويل دادم
آقاي جمشيدي خاطرات جالبي هم اززندهگيري مار در مجتمعهاي مسكوني دارد « يك شب به محض اينكه به خانه رسيدم، يكي از آشنايانمان تماس گرفت و گفت به دادم برس:« ساعت حدود 23 بود كه تماس گرفته بود، با عجله گفت كه در حوالي اتوبان نواب در يك مجتمع مسكوني كه 300 نفر در آنجا ساكن هستند يك مار سمي ديده شده است، برايم توضيح داد كه ماموران آتشنشاني ساعتهاست در اين مجتمع دنبال مار ميگردند ولي نتوانستهاند مار را پيدا كنند.
او از من خواست به كمك بچههاي آتشنشاني بروم و به ساكنان مجتمع كمك كنم، به سرعت خودم را به مجتمع رساندم، افراد زيادي جلوي ساختمان جمع شده بودند با مسئول آتشنشاني صحبت كردم و كارم در مجتمع شروع شد، در همان چند دقيقه اول، دو حفرهي بزرگ در ديوار ساختمان ديدم و سعي كردم درون حفرهها را بررسي كنم، اما حفره عمق زيادي داشت به همين خاطر از شلنگ آب استفاده كردم و دست آخرموفق شدم از دومين حفره يك مار بزرگ شتري پيدا كنم و او را زنده گيري كنم. آن شب يكي از بهترين شبهاي زندگي من بود چون 200 يا 300 نفري كه در آن ساختمان زندگي ميكردند آن شب با خيال راحت و بدون ترس مار به خانهشان رفتند.»
آقاي جمشيدي، مار را به ماموران آتشنشاني تحويل داد وبه خانهاش برگشت.
- مارها من را ميفهمند
اكبر آقا ميگويد بارها شنيده است كه كلاهبردارها با عنوان مارگير به خانهي مردم ميروند و بعد از وسايل خود يك مار بر ميدارند و به صاحب خانه نشان ميدهند و ميگويند كه مار را گرفتهاند و اين در صورتي است كه اصلا نتوانستهاند مار را پيدا كنند:« نبايد گول چنين افرادي را خورد، بارها شده كه مردم از من خواستهاند تا ماري را كه در خانهشان لانه كرده پيدا كنم، بيشتر آنها ميگويند كه قبل از من يك مارگير ديگر به خانهشان رفته و يك مار را به آنها نشان داده و پول هنگفتي هم بابت اين كار دريافت كرده است اما دوباره سر وكله مار ديگري پيدا شده است اما من بعد از زنده گيري ماري كه در خانهشان لانه كرده، با بررسي لانه و فضلههاي مار و... متوجه ميشوم كه همين يك مار در خانه آنها بوده و نشاني از زندگي دو مار در خانه به چشم نميخورد.بهتر است زماني كه مردم در چنين موقعيتي گير ميكنند به ماموران آتشنشاني زنگ بزنند.مطمئنا اگر ماموران آتشنشاني نتوانند مار را بگيرند خودشان با افراد با تجربهاي كه ميشناسند تماس ميگيرند.»
جمشيدي ميگويد هيچكدام از اعضاي خانوادهاش مارگير نشده اند ولي يكي از پسرانش دربارهي زندگي خزندگان تحصيل كرده و اطلاعاتش از او بالاتر است: «گاهي اوقات اگر به مشكلي بربخورم، با پسرم تماس ميگيرم و از او دربارهي مارها اطلاعات ميگيرم.»
آقاي جمشيدي ميگويد:«سعي ميكنم مارها را به فضاي خانهام نبرم تا خانوادهام احساس امنيت در خانه داشته باشند،هرچند همسرم تا كنون اعتراضي نكرده است اما شبيه همه خانمها احساس خوبي هم درباره اين خزنده ندارد، من هرگز نميتوانم دوري از مارها را تحمل كنم و فكر ميكنم تا آخرين روزهاي عمرم در كنار اين خزندگان ترسناك زندگي كنم:« مارها به خوبي مرا درك ميكنند، اين را از حركاتشان ميتوانم بفهمم، گاهي اوقات به وضوح احساس ميكنم كه مارها با ديدن من احساس امنيت ميكنند و ميدانند كه هيچ خطري برايشان ندارم.»