و از نشانههاى او خواب شما در شب و روز است و تلاش و کوششتان براى بهرهگیرى از فضل پروردگار (و تأمین معاش) در این امور نشانههايى است براى آنان که گوش شنوا دارند. (سورهی روم، آیهی 23)
* * *
پرندههای کوچک روی شاخه از تو شعر میخوانند. دارم به صدای ظریفشان گوش میدهم و از روی دست آنها شعر مینویسم. آنها شاخههای تازهجوانهزده را برای شعرخوانی انتخاب کردهاند و من در دلم تحسینشان میکنم.
پرندهای که روی شاخه شعر میخواند چه چیزی به من میگوید؟ میدانم که در حضورش دلیلی است برای من. برای همین است که شعرهایش را تندتند یادداشت میکنم تا سر فرصت زیر و رویشان کنم که کشف تازهای اتفاق بیفتد.
گاهی در عالم خواب و بیداری شعری در ذهنم میچرخد. وقتی هوشیار میشوم آن را یادداشت میکنم و بعد در موردش فکر میکنم. راستش احساس میکنم در شعرها نشانههایی هست که باید روزی آنها را کشف کنم. با خودم میگویم: تو شاعر بزرگی هستی که نشانههایت را در شعرهای من قرار میدهی تا به واسطهی آرایهها و قافیهها تو را درک کنم.
شبها سرا پا شعر میشوم و روزها به شعرهای شبانهام فکر میکنم. درس میخوانم و شعرها به یادم میآیند. راه میروم، در آیینه نگاه میکنم، چای میریزم و با مادر حرف میزنم.
در تمام ساعتهای روز، شعرهای شبانه به یادم میآیند و درست زمانی که دست به نوشتن میبرم، از ذهنم سرازیر میشوند و مرا تا مرز اکتشاف میرسانند.
اکتشاف همیشه یک اتفاق علمی نیست؛ پیدا کردن زیر خاکی و کشف یک ستارهی جدید نیست. اکتشاف گاهی شعری است که راوی نشانههای توست. تو، نشانههایت را به زبان شعر میسرایی و من کاشف این شعر میشوم.
گوشم با صدای آواز پرندهها آشناست. از همهمهشان لبخند میزنم. انگار نشانهای از تو را کشف کردهاند که این چنین غوغا میکنند. این آواز، کشف هر بهار من است که از شعر سرشارم میکند.
پرندهها شعر میخوانند، من در خواب شعر میخوانم و تو نشانههایت را در شعرها قرار میدهی. انگار که این متنهای آهنگین، زبانی باستانی برای ارتباط میان من و توست. از ازل بودهاند و از زمان خلقت جهان، در گوش شنوای جهان خوانده شدهاند.
بهار، شعر بلندی است که تو راز زنده شدن را در آن قرار دادهای. من هر سال بُعد تازهای از این راز را کشف میکنم و برای شنیدن این سرود دنبالهدار، بیوقفه سرا پا گوش میشوم.