دختر جوان ديروز همراه مادر اين زنداني به اجراي احكام دادسراي جنايي تهران رفت تا از آنها بخواهد مقدمات عقد او را در زندان فراهم كنند.
جوان زنداني كه قرار است داماد شود، چهاردهم ديماه سال 88به اتهام قتل خواهرزادهاش از سوي پليس دستگير شد. او ميگفت كه برادرش و مقتول بر سر يك جفت كتاني درگير شده و به روي هم چاقو كشيده بودند. او نيز براي ميانجيگري وارد معركه شده و توانسته بود چاقو را از دست خواهرزادهاش بگيرد اما ناگهان در كشمكش بين آنها چاقو به خواهرزادهاش خورده و جانش را گرفته بود.
اين جوان مدتي بعد از سوي قضات دادگاه كيفري، به قصاص محكوم و راهي زندان شد. اين جوان 27ساله به نام امير درحاليكه در يك قدمي چوبهدار بود دست بهكار شد تا از اولياي دم رضايت بگيرد. آنها اما همچنان اصرار به قصاص داشتند تا اينكه چند روز پيش شرط گذاشتند درصورتيكه قاتل، ديه بپردازد رضايت ميدهند. اين اما همه اتفاقاتي نبود كه در پرونده امير رخ داد چرا كه به تازگي، دختري كه وي در زندان از او خواستگاري كرده بود، جواب مثبت داده و تصميم گرفته با او ازدواج و در گرفتن رضايت خانواده مقتول و آزاد كردن امير از زندان به او كمك كند. اما اين دختر كيست و چرا چنين تصميمي گرفته است؟
- از مرگ نجاتش ميدهم
دختري كه قرار است آخراين هفته در زندان عروس بشود 26ساله و كارشناس ارشد تربيت بدني است. او يك باشگاه ورزشي دارد و مربي بدنسازي است. اين دختر جوان ديروز پيش روي قاضي شهرياري، سرپرست دادسراي جنايي تهران و قاضي شعبه دوم اجراي احكام قرار گرفت و خواست تا مقدمات ازدواجش با مرد زنداني را فراهم كنند و گفت دوست دارد مراسم عقدش در روز تولد حضرت علي(ع) و همزمان با روز پدر باشد. در ادامه گفتوگوي همشهري با اين دختر جوان را بخوانيد.
- چطور تصميم گرفتي با جواني كه 7سال در زندان است و محكوم به قصاص شده، ازدواج كني؟
او پسرخيلي خوب و محجوبي است. در اين مدت، هم از همسلوليهايش در زندان تحقيق كردم و هم از آشنايان و بچهمحلهايش. همه از او تعريف ميكنند و ميگويند كه او گناهي نداشته و روزحادثه برادرش با مقتول درگير بوده و وي فقط قصد ميانجيگري داشته است. او حتي يك سابقه كيفري هم نداشت.
- چطور با او آشنا شدي؟
راستش، 5ماه پيش برادر من 14روز بهخاطر حمل مشروبات الكلي در زندان رجايي شهر بود. در آن زمان من به ملاقات برادرم در زندان ميرفتم كه در آنجا مادر اميررا ديدم كه به ملاقات پسرش ميآمد. هروقت به زندان ميرفتم امير را با چشماني اشكبار ميديدم كه با مادرش صحبت ميكرد. از برادرم پرس و جو كردم و متوجه شدم كه اميرهم سلولي اوست. برادرم خيلي از او تعريف ميكرد و ميگفت ناخواسته مرتكب قتل شده است. همين باعث شد كه از مادرش علت را جويا شوم. همان روز با امير هم صحبت كردم. نميدانم چرا احساس دلسوزي نسبت به او داشتم و تصميم گرفتم كمكش كنم. واقعا اول همين قصد را داشتم اما كم كم مهرش به دلم نشست تا اينكه شب عيد از من خواستگاري كرد.
- خانوادهات راضي به اين ازدواج هستند؟
معمولا در خانواده ما هركس تصميمي بگيرد همه ما به آن احترام ميگذاريم. خصوصا اينكه من تحصيلكرده هستم و صلاح زندگيام را خودم بهتر ميدانم.
- اگر با او ازدواج كني و موفق به نجات او از قصاص نشوي، آن وقت چه ميشود؟
نه، من همه تلاشم را ميكنم كه پول ديه را جور كنم و او را از مجازات قصاص نجات بدهم.
- پيش از اين ازدواج كرده بودي؟
نه. چندماه قبل يكي از استادان دانشگاهم به خواستگاريام آمد. هنوز به او جواب نداده بودم كه با امير در زندان آشنا شدم. وقتي او از من خواستگاري كرد ديگر تصميم گرفتم به استادم جواب منفي بدهم چرا كه واقعا عاشق امير شدهام.
- حالا چرا اين همه اصرار داري كه به اين زودي عقد كني؟
چون دوست دارم هرچه زودتر همسرش شوم و بهدنبال كارهاي رضايت بروم تا مبادا قصاصش كنند چون خيلي از زندگي نااميد است و در زندان مرتب كابوس طناب دار ميبيند. مادرش ميگويد از وقتي با من آشنا شده اميدبه زندگي پيدا كرده است.