19بهمنماه سال گذشته، مرد 45سالهاي به نام امانالله درحاليكه لباسهايش در آتش ميسوخت به بيمارستاني در پايتخت رفت. پرسنل بيمارستان به كمكش شتافتند اما او 2روز بعد بهدليل شدت سوختگي جانش را از دست داد. در تحقيقات پليسي معلوم شد كه مقتول جانش را پاي يك شوخي دوستانه از دست داده است.
ماجرا از اين قرار بود كه مقتول روز حادثه براي شوخي با همسايهاش داخل كفش او آب ريخته بود و همسايهاش نيز براي اينكه از او انتقام بگيرد، با ريختن بنزين، او را به آتش كشيده و باعث مرگش شده بود. به اين ترتيب عامل جنايت دستگير شد و صبح ديروز براي انجام تحقيقات به شعبه هشتم دادسراي امور جنايي تهران منتقل شد و پيشروي بازپرس ايلخاني قرارگرفت. او مدعي شد كه هرگز قصد جنايت نداشته و فقط ميخواسته از همسايهاش انتقام بگيرد. اين مرد در گفتوگو با همشهري از جزئيات جنايت ميگويد.
- چه شد كه با همسايهات چنين كاري كردي؟
من اصلا نميخواستم او بميرد. اصلا فكرش را نميكردم كه با يك شيشه نوشابه بنزين ميميرد و من ميشوم آدمكش! قصدم فقط انتقام از او بود همين.
- چرا انتقام؟
اعصابم را خرد كرده بود و ميخواستم به شوخي و مزاحمتهايش پايان بدهم. خيلي با من شوخي ميكرد. من هم اصلا جنبهام بالا نيست.
- پس همين شوخيها باعث شد انتقام بگيري؟
به من گير داده بود. مدام داخل كفش من آب ميريخت و ميخنديد. شوخي هم حدي دارد. حتي شيلنگ را تا جلوي اتاقم ميكشيد و خانهام را آب ميگرفت. همه اينها باعث شد عصبي شوم و از او انتقام بگيرم.
خب به او تذكر ميدادي كه ديگر شوخي نكند. چرا جانش را گرفتي؟
بارها به او گفته بودم اما گوشاش به حرفهاي من بدهكار نبود. ميدانيد او به من حسادت ميكرد.
- چرا حسادت؟!
من با دختر صاحبخانه رابطه خوبي داشتم. همين موضوع باعث شده بود كه او به من حسادت كند.
- ماجرا دوئل عشقي بود؟
نميدانم اسمش را چه ميگذارند اما خب بالاخره او دختر صاحبخانه بود و من 2سالي ميشد كه او را ميشناختم. البته اين را هم بگويم. او 40سالش بود.
- در پروندهات نوشته شده كه توي كار موادمخدر هم هستي؟
توليدي پايپ دارم. روزي 50تا 60عدد پايپ ساده و مدل دار درست ميكنم و آنها را ميفروشم. گاهي هم شيشه ميفروشم و گاهي شيشه ميكشم.
- سابقه داري؟
سابقه حمل موادمخدر دارم.
- آن روز بنزين از كجا آوردي؟
وقتي امانالله در كفش من آب ريخت و دعوايمان شد، همسايههاي ديگر واسطه شدند و به دعوايمان پايان دادند. چند دقيقه بعد از خانه بيرون رفتم و از پمپ بنزين يك شيشه نوشابه بنزين خريدم. ميخواستم از او انتقام بگيرم و يك جورايي بترسانم. اما بنزين را كه ريختم و فندك را روشن كردم ناگهان گر گرفت. خيلي ترسيدم. رفتم شير آب را باز كنم كه فشار آب كم بود. بعد رفتم داخل اتاقم كه پتو بياورم كه ديدم امانالله رفته است. باور كنيد نميخواستم جانش را بگيرم. حتي اگر در حياط خانه ميماند من و اهالي ساختمان آتش را خاموش ميكرديم و نجاتش ميداديم اما او ترسيد و خودش را به بيمارستان رساند. من هم پس از رفتن او فرار كردم.
- بعد از فرار كجا رفتي؟
يك شب خانه دوستم بودم و بعد رفتم شهرستان خانه پدر و مادرم.
- چطور دستگير شدي؟
دستگيريام ربطي به قتل نداشت. من بهخاطر همراه داشتن 20عدد پايپ دستگير شدم اما بعد معلوم شد كه قاتل فراري هستم. البته چون ميدانستم بهخاطر مرگ امانالله پليس در تعقيبم است، هنگام دستگيري اسم جعلي استفاده كرده بودم.
- ميدانستي او فوت شده؟
در تماس تلفني از همسايهها شنيدم. بعد از حادثه مدام پيگير حالش بودم.