شهري كه اتوبوسهاي دوطبقه در خيابانهايش حركت ميكردند و مثل امروز اينقدر شلوغ نبود. شهري با جمعيتي بسيار كمتر از امروز.روزگاري بود كه همسايهها همديگر را ميشناختند و همدرد و همراه هم بودند. وقتي مراسم عروسي برگزار ميشد همسايهها حتماً حضور داشتند و حضورشان گاهي وقتها حتي از فاميلها پررنگتر بود. مصيبتي هم كه به يك خانواده وارد ميشد اولينها براي عرض همدردي و همراهي در برگزاري مراسم عزا باز هم همسايهها بودند.
آن زمانها بچهمحلبودن ارج و قربي داشت. بچهمحلبودن به معناي عضويت در يك خانواده بزرگ بود؛ خانوادهاي كه اهالي محل تشكيلش ميدادند. هنوز استفاده از كلمه شهروند رواج نداشت، درباره فرهنگ شهري هم به ندرت در رسانهها مطلبي منتشر ميشد. با اين همه وقتي به آن روزها فكر ميكنم ميبينم كه چقدر اهالي محل هواي همديگر را داشتند و شهروندان محترمي بودند.
سالها گذشته، تهران به شهر شلوغ و پرهياهويي تبديل شده، بسياري از خانههاي قديمي كه برخيشان حياطهاي باصفايي هم داشتند،جاي خودشان را به آپارتمانها و در مواردي به برجها دادهاند. مناسبات شهري هم با تغيير معماري متحول شده اما هنوز هم ميشود ردپاي مهرباني را در مردمان اين شهر سراغ گرفت. هر چند زندگي در كلانشهري كه مدرنشده مواردي را هم به مردم تحميل كرده است.
مثلاً شما قبلا در يك محله قديمي با همسايههايي برخورد ميكرديد كه سالهاي سال بود با آنها آشنا بوديد. حالا آن خانههاي قديمي جاي خودشان را به آپارتمانهاي بزرگ دادهاند و بسياري از ساكنان اين آپارتمانها هم صبح از خانه به محل كارشان ميروند و شب بازميگردند.
خانه عملاً تبديل به خوابگاه شده و همسايه فقط در حد پرداخت شارژ ماهيانه ساختمان و مواردي از اين دست شناخته ميشود. حالا داريم مشق همزيستي مسالمتآميز را ميكنيم ولي هنوز ريشههاي پرقدرت فرهنگ و پيشينهمان را داريم كه ما را كنار هم قرار ميدهد. من اين شهر شلوغ را به واسطه مردمان خوب و مهربانش دوست ميدارم و پنهان نميكنم كه گاهي دلتنگ محلهها و بچهمحلهاي قديمي ميشوم.
- بازيگر تئاتر ، تلويزيون و سينما