حسين شريعتمداري در ستون سرمقاله روزنامه كيهان با تيتر «زیر آن چتر نور»نوشت:
نگارنده بر سر آن بود که در سالروز شهادت استاد مطهری با بضاعت هر چند اندک و ناچیز خویش، وجیزهای به یاد آن شهید بزرگوار داشته باشد و برخی از تحریفها را که این روزها از سوی یک جریان آلوده نسبت به بینش و منش استاد صورت میپذیرد، پاسخ گوید. اما، از آنجا که آثار مکتوب حضرت استاد به آسانی در دسترس همگان است و مراجعه به آن میتواند «باطلالسحر» همه تحریفها باشد، انجام این مهم به فرصت دیگری موکول شده و نوشته پیشروی به نقل چند خاطره از میان خاطراتی که نگارنده از استاد شهید به خاطر دارد، اختصاص یافته است.
1- چند روزی از شهادت آیتالله سعیدی گذشته بود و این خبر هنوز منتشر نشده بود. آن روز باتفاق چند تن از دوستان، آیتالله امامیکاشانی را با یک سواری کرایه برای سخنرانی در جلسه هفتگی خود به دماوند میبردیم. در میان راه پرسید؛ آیا اخیرا از آیتالله سعیدی خبری دارید؟ پاسخ ما منفی بود و ایشان که از روابط نزدیک ما با آیتالله سعیدی باخبر بود، گفت؛ فعلا به مسجد و یا خانه ایشان مراجعه نکنید!
پرسیدیم، آیا آزاد شدهاند و تحت مراقبت ساواک هستند؟ آیتالله امامیکاشانی به جای پاسخ، با صدای بلند گریست و گفت؛ «سیدخدا را شهید کردهاند»، بغض همه ما ترکید و راننده که از افراد مومن و متدین بود، ماشین را کنار جاده متوقف کرد. بعد از دقایقی، آیتالله امامیکاشانی توضیح داد که ساواک آیتالله مطهری را احضار کرده و خبر شهادت آیتالله سعیدی را به ایشان داده است پرسیدیم آقای مطهری چه گفتهاند؟ آیتالله کاشانی فرمودند؛ آقای مطهری میگویند، ساواک نیازی به احضار من نداشت و تصور میکنم مرا احضار کرده بود تا به علمای روحانی پیرو حضرت آقا (امام خمینی(ره)) این پیام را بدهد که از این پس روحانیون مخالف رژیم را به قتل میرسانیم. آقای امامیکاشانی در حالی که اشک از چشمان خود پاک میکرد گفت؛ آیتالله مطهری میفرمودند؛ آنها نمیتوانند درک کنند که «شهادت در راه خدا آرزوی ماست» و خطاب به ساواک خوانده بود «محبوب من است آن که به نزدیک تو زشت است»!
2- آن شب، در ایام جوانی و دانشجویی به روال همه هفتهها در جلسه درسهای مرحوم علامهمحمدتقی جعفری که در منزل ایشان - خیابان زیبا، کوچه حاجقاضی - تشکیل میشد، شرکت کرده بودم. در پایان جلسه، یکی از حاضران که برای ما غریبه به نظر میرسید، نظر علامه را درباره استاد مطهری پرسید و ما به دلشوره افتادیم که مبادا در پی تفرقهافکنی باشد. مرحوم علامه با همان لهجه شیرین و بیان دوستداشتنی فرمودند؛ و اما، آقای مطهری، ایشان یکی از استوانههای اسلام و از افتخارات حوزه علمیه هستند ... مبادا به علت آن که سخنان و درسهای ایشان بعدها به صورت جزوه و کتاب منتشر میشود از حضور در جلسات درس و سخنرانی استاد محروم شوید... جلسات درس آقای مطهری زیر چتری از نور تشکیل میشود. زیر این چتر نور بروید و اعتقادات دینی خود را بیمه کنید.
3- فروردین سال 1357 بود. جرقههای انقلاب اسلامی زده شده بود و رژیم شاه تلاش میکرد فضای سیاسی کشور را باز جلوه دهد. آن سال برای چند روز در ایام نوروز به بستگان درجه دوم زندانیان سیاسی نیز اجازه ملاقات داده بودند و بسیاری از دوستان با استفاده از شناسنامه برادرزادهها وخواهرزادهها به ملاقات میآمدند. آقای مرتضی الویری با شناسنامه یکی از برادرزادهها به ملاقاتم آمده بود. پرسید؛ میدانی چند روز قبل کجا بودم؟ به مزاح گفتم: میدانم که چند سال است اینجا هستم! گفت؛ هفته گذشته در نجف خدمت آقا - منظور از آقا، امام خمینی(ره) بود- رسیده بودم و به ایشان عرض کردم که دوستان در ایران به حضرتعالی دسترسی ندارند و نمیدانند پاسخ پرسشهای عقیدتی و انقلابی خود را چگونه از شما جویا شوند. ایشان فرمودند؛ به دوستان بگوئید؛ نظرات آقای مطهری بدون استثناء مورد تائید و قبول من است. الویری میگفت؛ پرسیدم بدون استثناء؟ و آقا فرمودند بله، بدون استثناء.
وقتی این خبر را به درون بند بردم و با جمع دوستان در میان گذاشتم، همه بهوجد آمدند. تا آنجا که به خاطر دارم، آقایان محمود اشجع، ابوالقاسم سرحدیزاده، جواد منصوری، عزت مطهری، شهید حقانی، شهید حسن حسینزاده، رضا و مرحوم احمد منصوری و... از جمله دوستانی بودند که این پیام حضرت امام(ره) را به آنها رساندم.
4- در نخستین روزهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که کمیته استقبال از حضرت امام(ره) به کمیته انقلاب و محل مراجعه برای تمامی امور کشور تبدیل شده بود، همراه با برخی از دوستان، از جمله شهید حاج صادق اسلامی، شهید کچویی، محمد محسنینیا، یوسف فروتن، بهزاد نبوی، مرحوم مهندس اسماعیلنژاد، مرحوم حاجحسن میرزایی و... به فکر افتادیم که از حضرت امام(ره) بخواهیم یکی از آقایان روحانی مورد وثوق خود را به عنوان نماینده خویش در کمیته انقلاب اسلامی منصوب فرمایند. موضوع را با استاد مطهری در میان گذاشتیم. بعد از چند روز در مدرسه علوی - محل استقرار حضرت امام(ره) - برای پیگیری ماجرا نزد آیتالله مطهری رفتیم. ایشان فرمودند همین حالا به دیدن امام میروم و در همان حال عمامه را بر سر گذاشته و در حالی که مقابل آیینه کوچکی که روی طاقچه اتاق بود، عمامه را روی سر مرتب میکردند، به گونهای که برای ما عجیب مینمود و انگار غیر از ایشان کس دیگری در اتاق نیست، چندبار پشت سرهم و با حالتی ذوقزده تکرار میکردند که «بله به دیدن امام میروم- بله به دیدن امام میروم...» من و آقای محمد محسنینیا و مرحوم حاجحسن میرزایی با تعجب به یکدیگر نگاه میکردیم و از حالت استاد سردرنمیآوردیم. بعدها که مرحوم علامه طباطبایی در وصف استاد فرمودند؛ وقتی ایشان در درس ما حاضر میشد، من به رقص میآمدم! اگرچه هنوز هم مفهوم معنوی آن برایمان ناشناخته است ولی شکل ظاهری آن حالت را دیده بودیم...
گفتنی است چند روز بعد حضرت امام(ره) مرحوم آیتالله مهدویکنی را به عنوان نماینده خویش در کمیته انقلاب اسلامی معرفی فرمودند.
5- سالهای اولیه دهه 60 بود. مرحوم احسان طبری، یکی از چند نظریهپرداز بلندآوازه مارکسیسم درآکادمی علوم شوروی سابق که شهرتی جهانی داشت، در پی خیانت حزب توده که طبری نیز عضو مرکزیت آن بود، دستگیر شده بود. او بعد از مدتی مورد لطف و عنایت خدای مهربان قرار گرفت و به آغوش اسلام بازگشت. نگارنده همراه با دو تن دیگر از دوستان و به دستور حضرت امام(ره) که از سوی شهید محلاتی نماینده حضرت امام در سپاه و برادر محسن رضایی فرمانده وقت سپاه ابلاغ شده بود برای گفتوگو با مرحوم احسان طبری و برخی دیگر از اعضای مرکزیت حزب توده دعوت شده بودیم.
نظرات و دیدگاههای مطرح شده از سوی مرحوم احسان طبری درباره استاد مطهری، بسیار فراوان و تمامی آنها نیز عبرتانگیز و درسآموز است ولی در این نوشته، تنها به چند نمونه از آن میان بسنده میشود؛
طبری میگفت؛ «من و دوستانم در حزب توده و نیز در آکادمی علوم شوروی از آثار استاد مطهری استفاده فراوانی میکردیم» و در مقابل پرسش همراه با تعجب نگارنده توضیح میداد «آقای مطهری از جمله دانشمندانی بود که وقتی میخواست یک نظریه و عقیده مخالف اسلام را نقد و رد کند، عقیده مخالف را به گونهای ناقص مطرح نمیکرد که نقد و نفی آن به آسانی ممکن باشد. او مارکسیسم را دقیقا همان گونه که بود مطرح میکرد و تمامی دلایل و شواهدی را که ما برای اثبات مارکسیسم میآوردیم، بدون کم و کاست ارائه میکرد و نکته درخور توجه آن که علاوه بر آنچه نظریهپردازان مارکسیسم به عنوان دلیل برای اثبات نظر خود آورده بودند، استاد به دلایل جدید و تازه دیگری هم که به ذهن ما خطور نکرده بود اشاره میکرد و سپس با نگاهی دقیق به نقد آن میپرداخت» طبری میگفت؛ «ما به دلایل جدیدی که استاد مطهری علاوه بر دلایل خودمان آورده بود به شدت نیاز داشتیم و البته به منبع آن اشارهای نمیکردیم زیرا باعث مراجعه اعضاء و هواداران به منبع اصلی میشد و آنچه را که طی چند دهه رشته بودیم، پنبه میکرد».
احسان طبری میگفت؛ اگر استاد مطهری به اردوگاه مارکسیسم و یا اردوگاه امپریالیسم تعلق داشت، هرگز اجازه نمیدادیم اوقات گرانبهای این کانون تولید فکر و اندیشه برای انجام اموری نظیر فیشبرداری و امثال آن تلف شود. در کجای دنیا برای تولید حرارت، به جای هیزم، مبلهای گرانقیمت را میسوزانند»؟!
مرحوم طبری از استاد مطهری با عنوان کسی یاد میکرد که مانند حضرتامام(ره)، مارکسیسم و امپریالیسم را یکجا نقد و نفی میکند و میگفت؛ من بعید میدانم که کسی پاورقی استاد بر کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم را بخواند و پس از آن برای مکاتب مادی، چه مارکسیسم و چه امپریالیسم، پشیزی ارزش قائل باشد.
طبری با قاطعیت میگفت که ترور استاد مطهری نمیتواند کار یک گروه نادان و حقیر نظیر فرقان باشد او به جد معتقد بود ترور استاد مطهری طرح و برنامه سازمان سیا و موساد بوده و صرفا با هدف خشک کردن یکی از چشمههای جوشان معارف اسلامی صورت پذیرفته است و میگفت کا.گ.ب نیز به اندازه آمریکاییها از ترور ایشان خشنود بود.
مرحوم طبری توضیح میداد که مخالفت با استاد مطهری منحصر به حزب توده نبود آثار ایشان برای همه گروهها و احزاب مخالف جمهوری اسلامی ایران و حتی برخی از احزاب به ظاهر مذهبی نظیر حزب خلق مسلمان هم خطرناک بود و در این مخالفت میان گروههای مخالف نظام اسلامی یک توافق نانوشته وجود داشت.
گفتنی است یک روز از نورالدین کیانوری، دبیرکل حزب توده پرسیدم «چرا بخش قابل توجهی از تبلیغات حزب را به مخدوش کردن چهره و شخصیت استاد اختصاص میدادید؟» در پاسخ گفت؛ پس انتظار داشتید که اعضاء و هواداران را به مطالعه آثار ایشان تشویق کنیم؟
تمامی گفتوگوی چند ماهه با مرحوم احسان طبری ضبط شده و در اختیار سپاه و وزارت اطلاعات است که انتظار میرود در انتشار نوارهای صوتی و یا نوشتههای پیاده شده آن همت ورزند.
... و بالاخره 37 سال پیش در چنین روزی، استاد شهید جامه شهادت پوشید و به قول حضرت امام(ره) به ملأ اعلی پیوست.
- نگاه مطهری و نائینی به مسئله «حکومت» در دوران جدید
مهدی قدیمی در ستون سرمقاله روزنامه شرق نوشت:
در دستهبندی روحانیت پیش از انقلاب اسلامی ١٣٥٧، عموما با سه دسته کلی از گرایشهاي متفاوت در بین علمای حوزه علمیه قم مواجه هستیم. دسته اول شامل علمایی است که قائل به دخالت در سیاست نیستند و در دوران پس از ارتحال آیتالله بروجردی، با چهرههایی نظیر آیتالله خویی، آیتالله مرعشینجفی و آیتالله سیداحمد خوانساری شناخته میشوند. اما یرواند آبراهامیان، به جز این دسته که در «ایران بین دو انقلاب»، آنها را «علما و روحانیون محتاط و غیرسیاسی» مینامد، دو طیف از روحانیون سیاسی را نیز از هم تفکیک میکند. در تقسیمبندی او، دسته دوم را «روحانیون مخالف و میانهرو» تشکیل میدهند که درباره حکومت وقت، نگاه سلبی دارند اما قائل به براندازی حکومت نیستند...
... و بر اجرای دقیق اصول مشروطه اصرار دارند و پس از آنها به معرفی طیف سوم میپردازد. در تعریف آبراهامیان، سومین گروه، مخالفانی هستند که به رهبری امام خمینی (ره)، هدف خود را سرنگونی رژیم و تشکیل حکومت اسلامی اعلام کرده بودند. این گروه که رسول جعفریان هم در کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی - سیاسی در ایران»، آنها را از دو دسته پیشین جدا کرده است، همان طیفی هستند که شهید مطهری نیز در میان آنها جا دارد. آرا و اندیشههای شهید مطهری بهعنوان یکی از برجستهترین نمادهای این طیف، درباره مسئله «حاکمیت» در اسلام، نزدیکترین موضع به رهبر این جریان حوزوی یعنی امام خمینی بود.
دیدگاهی که از ابتدا نیز با دیدگاه آن قشر از روحانیت که حد اعلای خواستههایش، مشروطه بود، تفاوت داشت و در نهایت نیز نظریه حکومتی مورددفاعش با آنچه میرزاینائینی در «تنبیهالامه و تنزیهالمله» بهعنوان مهمترین سند فقهی مشروطه نگاشته بود، تفاوتهای بنیادین یافت. اما در ارائه این مدل جدید نیز از دستاوردهای اندیشه غرب در باب حکومت بهره گرفت و به همین دلیل هم، ازجمله روحانیون طیف نوگرا بود که از مبانی مشروطه دفاع کرد. شاید بتوان گفت مهمترین تفاوت این دو رویکرد که بقیه تفاوتها از آن نشئت میگیرد، نوع نگاه به حکومت در عصر غیبت است. جایی که میرزاینائینی، برای پرکردن خلأ «عصمت» حاکم، «نظارت بیرونی» بر حاکم را جایگزین معصومیت کرده است و برای این نظارت هم دو ابزار یعنی «قانون اساسی» و «مجلس» را معرفی میکند.
این همان نکتهای است که استاد نائینی و حامی نجفنشین مشروطه یعنی آخوند خراسانی در تقریظی که بر کتاب تنبیهالامه و تنزیهالمله نوشته، اینگونه بیانش کرده: «انشاءالله تعالی به تعلیم و تعلّم و تفهیم و تفهّم آن (کتاب تنبیهالامه و تنزیهالمله)، مأخوذبودن اصول مشروطیت را از شریعت محقّه استفاده و حقیقت کلمه مبارکه «بموالاتکم علّمنا اللّه معالم دیننا و أصلح ما کان فسد من دنیانا » را به عینالیقین ادراك نمایند». پاسخهای نائینی به منتقدان مقدسمآب مشروطه ، شباهتهایی با پاسخ مطهری به منتقدان مدرنیته در عصر خود دارد. نائینی در فصلی از کتاب که عنوانش «استبداد دینی و آمیختن حق و باطل» است، درباره مخالفان مقدسمآب مشروطه، آزادی و مشروطهخواهی را «حرّیّت مظلومۀ مغصوبۀ ملّت از ذلّ رقّیّت جائرین» مینامد و مینویسد مخالفان مشروطه به موهومخواندن مشروطه قناعت نکردند و مشروطهخواهان را «فسقه و ملحدین» جلوه دادند. او مینویسد: «حتی بیحجاب بیرونآمدن زنان (...را) از لوازم و مقتضیات این حرّیّت مظلومۀ مغصوبه شمردند».
این نحو دفاع نائینی از مشروطه را میتوان با آنچه مطهری در «خدمات متقابل اسلام و ایران» آورده، مقایسه کرد. مطهری دراینباره میگوید: «رژیم مشروطیت را ما ابداع و ابتکار نکردیم، بلکه از دنیای خارج به کشور ما آمده است. ولی ملت ما آن را پذیرفت و در راه تحصیل آن فداکاریها کرده است. البته افراد زیادی از همین ملت با سرسختی عجیبی مقاومت کردند و مسلحانه قیام کردند و برای حفظ رژیم استبداد، خون ریختند، ولی از آن رو که در اقلیت بودند و اکثریت ملت ایران، رژیم مشروطیت را پذیرفت و در راه آن فداکاری کرد، آنان شکست خوردند و عاقبت تسلیم اراده ملت شدند. اکنون آیا ما باید رژیم مشروطه را یک رژیم ملی و خودی بدانیم یا نظر به اینکه در طول تاریخ زندگی اجتماعی و ملی ما، رژیم ما رژیم استبداد بوده و ما ابداعکننده مشروطه نبودهایم، باید بگوییم رژیم ملی ما رژیم استبدادی است و رژیم مشروطه برای ما بیگانه است؟...».
اما به جز دفاع از اصل مشروطه، نگاه مشترک مطهری به دو مفهوم آزادی و عدالت، بهعنوان مفاهیمی که نائینی در فصول جداگانهای در تنبیهالامه و تنزیهالمله به آنها پرداخته و این دو را ضامن حفظ مملکت و دین دانسته است، نیز با دیدگاه فقیه واضع مشروطه، قرابت دارد. چنان که مطهری در «مبانی اقتصاد اسلامی»، دراینباره میگوید: «نه این است که آنچه دین گفت، عدل است، بلکه آنچه عدل است، دین همان را میگوید. پس باید بحث کرد که آیا دین مقیاس عدالت است یا عدالت مقیاس دین؟ مقدسی اقتضا میکند که بگوییم دین مقیاس عدالت است، اما حقیقت اینطور نیست».بر این اساس میتوان گفت در موضوع نوع نگاه به ماهیت حکومت در عصر جدید و اقتباس ملزومات آن از اندیشه غرب و همچنین اهمیت دو مفهوم آزادی و عدالت در اندیشه فقهی- سیاسی این دو، میتوان مطهری را فقیهی در مسیر نائینی دانست، فقیهی که البته درباره نحوه اعمال این حاکمیت، دایره آزادی و البته حدود اختیارات حاکم، قیودی بر تجویز نائینی میافزاید که در نتیجه این قیود، حکومت اسلامی موردنظرش با حکومت مشروطه موردحمایت نائینی تفاوت دارد و شاید بتوان همین نقطه را بهعنوان دلیل جداشدن طیف نوگرای حوزه قم از مخالفان میانهروی این حوزه، پس از آیتالله بروجردی دانست.
- نتيجه نگاه به آن اختلاف ناچيز!
روزنامه اعتماد در ستون سرمقالهاش نوشت:
از هنگامي كه نتايج انتخابات ٧اسفند سال ١٣٩٢ روشن شد. برخي از اصولگرايان موتور توجيه را روشن كردند تا مدعي شوند كه همچنان برنده اين انتخابات هستند و اگر جايي هم باختهاند با تفاوتهاي جزيي باختهاند. هرچند اين مساله به خودي خود مهم نيست چرا كه در نهايت واقعيت را نميتوان پوشاند، ولي مساله بسيار مهم استناد اين افراد به تعداد برندگان منسوب به ليست آنان است. آنان هميشه از اين نكته مهم غافل بودهاند يا خود را به غفلت زدهاند كه به دليل ردصلاحيتهاي گسترده و نيز به علت ايجاد محدوديت براي اصلاحطلبان جهت حضور در يك رقابت منصفانه، نتايج دور اول به هيچوجه متناسب با وزن اجتماعي و سياسي دو طرف نبود هرچند در همان دور هم اصلاحطلبان بهطور نسبي برتري داشتند. از اين رو اصلاحطلبان اين فرصت را به دست آوردند كه با استفاده از فاصله دو ماههاي كه ميان مرحله اول و دوم به وجود ميآيد، قدري از مشكل خود را جبران كنند و سروسامان بهتري به انتخابات مرحله دوم خود بدهند و فاصله خود با اصولگرايان را بيشتر كنند. فرصتي كه اگر در مرحله اول هم ميداشتند، قادر بودند نتايج بسيار بهتري را رقم بزنند.
دليل اثبات ادعاي فوق اين است كه در تمامي حوزههايي كه يك اصلاحطلب در مقابل يك اصولگرا به مرحله دوم آمده است، تقريباً و بدون استثنا نسبت آراي آنها به نفع نامزد اصلاحطلب بهبود يافته است. در بسياري از موارد در دور اول نامزد اصولگرا رأي بيشتري از نامزد اصلاحطلب داشته است، و در دور دوم نسبت رأي آنان جابهجا شده است. براي نمونه در تبريز رأي نفر اصلاحطلبان در دور دوم نسبت به دور اول حدود ٢٠درصد بيشتر شده، در حالي كه رأي نفر اول اصولگرايان به همين نسبت كاهش يافته است. در ايلام، دماوند، شهريار، اهواز، ايذه، داراب، رشت، اراك، ساوه و... اين پيشرفت بهشدت محسوس است. در مقابل اغلب نامزدهاي اصولگرا، نه تنها پسرفت رأي داشتهاند (بهطور نسبي) بلكه در جاهايي هم كه انتخاب شدهاند اين پسرفت مشهود است، ولي چون نامزد مقابل آنان ضعيف يا مستقل بوده، و نامزدهاي قوي رد صلاحيت شده بودند، آنان دوباره انتخاب شدهاند.
اين فرآيند در مقايسه نامزدهاي مستقل و اصولگرا نيز تا حدود زيادي صادق است. اين اتفاق ميتواند براي جناح اصولگرا آموزنده باشد، به اين معنا كه خيلي روي تعداد نامزدهاي انتخاب شده ليست خود تاكيد نكنند، هرچند تعدادشان از اصلاحطلبان كمتر است، ولي ممكن است اين مساله باعث انحراف و تعبير نادرست از سوي آنان شود، و برآورد غلطي درباره جايگاه خود داشته باشند. به علاوه روند مشاهده شده در دور دوم نشان ميدهد كه جريان به وجود آمده در انتخابات تهران فرصت لازم را براي انتشار در كشور پيدا نكرده بود، در غير اين صورت در همان دور اول با فاصله خيلي بيشتري از اينكه هست، اصلاحطلبان پيروز ميدان ميشدند.
نكته بسيار مهم اين است كه اصولگرايان نه تنها از اتفاق ٧ اسفند درس نگرفتند، بلكه در همين فاصله دو ماه نيز اشتباهات گذشته را مرتكب شدند. اغلب آنان پذيرفته بودند كه مخالفت با برجام يا انگ مخالف برجام خوردن به آنان موجب شكست آنان شده است، ولي هيچگاه سعي نكردند در اين فاصله دو ماه تصوير خود را اصلاح كنند، سهل است كه دوباره و با شدت بيشتري در كنار مخالفان برجام جا خوش كردندو شايد يكي از دلايل افت بسيار محسوس آنها در دور دوم انتخابات نيز همين خطاي تكراري است. در واقع اصولگرايان همچنان گروگان نيروهاي تندروي جريان خود هستند وفضاي تبليغي آن جناح در دست تندروهاي آنان است و ميكوشند كه بقيه اصولگرايان را منفعل و تابع خود كنند. از سوي ديگر برخي تبليغات نادرست و غيرواقعي و تكرار آنها در دور دوم نه تنها كمكي به اصولگرايان نكرد، بلكه به ضد آنان تبديل شد كه نشان از نداشتن اعتماد به نفس آنان بود. وقتي كه تفاوت ميان آراي اصلاحطلبان و اصولگرايان را يك تفاوت ناچيز بدانيم، در حالي كه حداقل ٧٠درصد برتري وجود داشته نتيجه از اين بهتر نخواهد شد. در كشورهاي توسعهيافته وقتي با دو درصد اختلاف ميبازند، فوري استعفا ميدهند و مسووليت ميپذيرند، ولي در اينجا ٧٠ درصد اختلاف را ناچيز ميدانيم و همچنان خود را پيروز ميدان ميناميم! با اين تحليل تغييري در آنان صورت نخواهد گرفت.
- مسأله کلیدی آموزش و پرورش
سیدرضا صالحی امیری رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی در ستون سرمقاله روزنامه ايران نوشت:
سالروز شهادت متفکر و معلم والامقام، استاد مرتضی مطهری و بزرگداشت مقام معلم، فرصت بسیار مناسبی است تا نسبت به ضرورت تحول در نظام آموزش و پرورش سخن به میان آید. چرا که توسعه و پیشرفت کشور در گرو توسعه و تحول نظام تعلیم و تربیت است. به بیان دقیقتر اگر رسیدن به سطح مطلوب رفاه، میوه درخت توسعه و دستیابی به قلههای فضیلت، هدف غایی آن باشد، ریشههای این درخت در آموزش و پرورش است و بدیهی است که بدون داشتن ریشههای تنومند و مقاوم نباید انتظار محصول پرباری داشت.
توسعه و تحول واقعی در نظام آموزشی منوط به توجه به هفت مسأله کلیدی است:
یکم- بازیابی جایگاه، کرامت و شخصیت معلم: معلم کلید تحول آموزش و پرورش است و مادامی که این اصل به یک باور قلبی در نظر مدیران و دست اندرکاران این عرصه تبدیل نشود هر اقدامی در جهت اصلاح روند آموزش ناقص و ناکارآمد است. معلم برای اثربخشی و نافذ بودن تربیتش بر فرزندان ما نباید دغدغه معیشت و برخورداری از حداقلهای یک زندگی آبرومندانه را داشته باشد تا بتواند با خاطر آسوده و با تمام ظرفیت خود نسبت به تعلیم و تربیت دانش آموزان همت گمارد. در این صورت است که تلاش میکند با کسب آگاهیهای لازم و درک صحیح تحولات محیطی در سطوح ملی و فراملی و تخصص کافی، پاسخگوی پرسشها و نیازهای نسل جدید که همزمان با تحولات برق آسای جهان امروز رشد میکنند، باشد. شخصیتسازی و هویت یابی، مهارت آموزی، جامعه پذیری و سازگاری اجتماعی دانش آموزان از رهگذر بازیابی شخصیت مربی و کرامت و شأن معلم محقق میشود.
دوم- تغییر ریل آموزش محفوظاتمحور به مهارتمحور: متأسفانه سیستم آموزشی ما در پی انتقال صرف انبوهی از اطلاعات به ذهن شاگردان است تا در ماراتن کنکور دانشگاه، از دیگران عقب نمانند، بدون اینکه این محفوظات کمکی به هویتیابی و شخصیتسازی دانش آموز کند یا مهارتی را به او بیاموزد و تا زمانی که نظام آموزشی ما بر این پاشنه میچرخد، هر نوع تحول و تغییر راه به جایی نخواهد برد. مهم ترین ضعف این روش، عدم جامعه پذیری و سازگاری اجتماعی فارغ التحصیلان است که با ورود به فضای دانشگاه با انبوهی از کاستیها مواجه میشوند، در حالی که پیش از این باید در طول سالهای تحصیل از طریق کسب مهارت و ارتقای سطح تعامل اجتماعی آن را کسب میکردند.
سوم- مقاومسازی اقتصاد آموزش و پرورش: تا زمانی که اقتصاد آموزش و پرورش متکی به بودجه دولت است و با فراز و فرود و نوسان قیمت نفت، دستخوش تغییر میشود، نمیتوان نسبت به بهبود وضعیت اقتصادی این دستگاه انسان ساز امیدوار بود. با وجود افزایش حجم بودجه آموزش و پرورش در هر سال و توجه و اهتمام جدی دولت به این حوزه، همچنان چالشهای بزرگی در مسیر توسعه این دستگاه قرار دارد که عملاً مدیریت این بخش را زمینگیر کرده و فرصت خلاقیت و کارآمدی را از آن گرفته است. بنابراین بازتعریف نسبت دولت با آموزش و پرورش یک اصل غیر قابل انکار است. دولت با تبیین چارچوب سیاستهای آموزشی و تعیین و تبیین منابع درسی نقش سیاستگذاری، حمایت و نظارت را باید عهده دار شود و اداره مدرسه را به معلم و مدیر واگذار کند. در این راستا اعتماد به معلم و مدرسه اصل اساسی به شمار میرود.
چهارم- پیوستگی حلقه خانواده، مدرسه و جامعه: روابط نظام خانه و مدرسه نیازمند باز تعریف است. امروزه ظهور دو پدیده شبکههای اجتماعی مجازی و گروه همسالان موجب ایجاد شکاف در روابط خانواده و نیز روابط خانواده و مدرسه گردیده است. انقطاع حلقه روابط مدرسه، خانواده و جامعه موجب مشکلات و آسیبهای قابل توجهی شده که شرح آن مجال دیگری را میطلبد.
پنجم- زنگارزدایی از منابع درسی: در جهان پرتلاطم و پرشتاب و متأثر از پیشرفتهای برق آسا در حوزه فناوری، کهنگی مطالب و به روز نبودن منابع درسی تنها موجب درجازدن و سکون آموزشی میشود و فاصله ما را با دنیای پیشرفته بیشتر میکند.
پس لازم است که اثربخشی منابع درسی به صورت مستمر و دائمی به وسیله افراد خبره و آگاه و همکاری گسترده نهادهای مؤثر در این زمینه بویژه حوزویان و دانشگاهیان در معرض سنجش، بازنگری و نوسازی قرار بگیرد. نیازسنجی تعیین منابع درسی در این زمینه اهمیت زیادی دارد. پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که منابع تکراری و عاری از توجه به نیازهای متنوع مناطق مختلف ایران در جغرافیای رنگارنگ ایران چه میزان اثربخشی داشته است؟ توجه به نیازهای بومی هر منطقه در عرصه تعلیم و تربیت از ضرورتهای فراموش شده است.
ششم- ضرورت همسویی نهادهای فرهنگی با آموزش و پرورش: نیازهای سیستم آموزشی باید برای همه دستگاهها تبیین شود تا سهم خود را در این باره به درستی ادا کنند. صدا وسیما، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، حوزه و دانشگاه، حتی وزارتخانههای صنعتی و اقتصادی و همه و همه در مسیر تحول آموزش و پرورش نقش آفرین و تأثیرگذارند. بنابراین لازم است با توجه به نیازهای آموزش و پرورش نسبت به وظایفشان اقدام کنند. فراموش نکنیم که همه تصمیمات در آموزش و پرورش باید به انسجام درونی و وفاق ملی منجر شود. بنابراین هر نوع تصمیمگیری در این عرصه باید عاری از نگرش فردی و رویکرد جناحی باشد. همچنین باید از هر نوع اقدام احساسی و خارج از منطق پرهیز و با نگاه کلان استراتژیک عمل نمود، زیرا هر بذری که در عرصه تعلیم و تربیت کاشته شود روی سرنوشت و آینده این کشور تأثیر خواهد گذاشت.
هفتم- نشاط اجتماعی دانش آموزان، ضرورتی حیاتبخش: ضرورت تولید و باز تولید نشاط اجتماعی میان دانش آموزان اصلی است که نباید فراموش شود. اردوهای دانش آموزی و کاربردی کردن آن با هدف آگاهی بخشی و آشنایی با ارزشهای اخلاقی، دینی و اجتماعی، کمک میکند تا فرزندان ما با واقعیتهای زیستی آشنا شوند و از دوران کودکی مفاهیمی چون همگرایی و همنوایی، وفاق و سازگاری، مدارا و تحمل در رفتارشان نهادینه شود. و سخن آخر اینکه کلید تحول آموزش و پرورش و اهتمام به تحقق مسائل فوق با دستان معلم دلسوز، آگاه، تلاشگر و متعهد امکانپذیر است؛ دستانی که در آموزههای دینی ما همچون دستان پدر و مادر ارزش بوسیدن دارد.