بهلول علیجانی- مدیر قطب علمی تحلیل فضایی مخاطرات محیطی در ستون سرمقاله شرق با تيتر«بارشهای بهار و بحران آب»نوشت:
بهار سال ١٣٩٥ با بارشهای فراوان خود قسمت اعظم سرزمین خشکیده میهنمان را سیراب کرد. هم از نظر فرهنگ ملی و هم از نظر آمار هواشناسی، بیشتر بارش سالانه ایران در فصل بهار، در اردیبهشت اتفاق میافتد و به بارشهای نیسان، یعنی اردیبهشت، معروف است. اما امسال این بارشها هم بیسابقه بودند و هم زودتر از موعد. شاید هم بتوان گفت ادامه بارشهای زمستان بودند؛ چون در بعضی مناطق برف سنگین هم نشست. بارش برف در شهرهای تبریز و اردبیل در دهه دوم فروردین بسیار بیسابقه بود. در بیشتر مناطق، بهویژه مناطق هموار، مانند دشت و جلگه بارش به عمق خاک نفوذ و خاک را سیراب کرد و گیاهان یکساله، رشد و شکوفایی پیدا کردند. سدهای اکثر رودخانهها سرریز شدند.
بحرانیترین دریاچه کشور، یعنی دریاچه ارومیه حدود یک متر آب گرفت. با نگاهی خوشبینانه اگر این بارشها ادامه یابند و در ماه اردیبهشت هم بارشهای فراوانی داشته باشيم، معلوم میشود اقلیم برگشته است و ما وارد یک دوره تر شدهايم. در این حالت قسمت اعظم بحرانها و مشکلات آب کشور فروکش میکند و چشمانداز امیدبخشی ایجاد میشود، اما اگر از منظر منفی یا نگرانکننده موضوع را بررسی کنیم، این بارشها در عین داشتن منافع بیشتر، نکات منفی هم داشتند که باید به آنها توجه کرد. اول اینکه این بارشها بیسابقه و بینظم بودند. بینظمی هوا نشانه گسترش شرایط گرمایش جهانی و تغییر اقلیم است.
در شرایط تغییر اقلیم «فرین»ها زیاد میشوند. سرمای شدید سال ١٣٨٦، آتشسوزی جنگلهای منطقه مسکو و سیلاب شدید پاکستان در تابستان ١٣٧٨ و تابستان بسیار گرم سال ١٣٩٤، نشانههایی از بینظمیهای اقلیم در منطقه ماست. اینها زنگ خطری است که ما بیدار شویم و به فکر چارهجویی خسارتهای تغییر اقلیم باشیم. تغییر اقلیم امالمخاطرات نامیده میشود؛ چراکه در همه زمینهها خسارت میزند. در شرایط عادی بیش از ٤٠ درصد بارشهای کشور رگباری و مخاطرهآفرین است. شرایط تغییراقلیم هم بر این خطرآفرینی اضافه شده و مشکلات و خسارات بیشتری را ایجاد میکند؛ بنابراین مسئولیت مدیران سنگینتر میشود و باید با برنامههای درازمدت و منطقی جلو فرسایش خاک و تخریب پوشش گیاهی را بگیرند، چون این فرایندها با همدیگر بازخورد مثبت دارند و سبب تقویت همدیگر میشوند.
نکته سوم و تأملبرانگیز این است که سفره آبهای زیرزمینی کشور خیلی تخلیه شده است و این بارشها در صورت نفوذ کامل به خاک نمیتوانند بیشتر از یک متر بر سفره زیرزمینی بیفزایند؛ بنابراین اگرچه به طور موقت لایه سطحی خاک سیراب شده و گیاهان سطحی رشد کردهاند، ولی سفرههای زیرزمینی خالی هستند. باید در صورت تداوم این بارشها و حتی برگشت دوره تَرسالی، مدیران کشور در زمینه هدایت این آبهای سطحی به سفرههای زیرزمینی، از طریق اقدامات آبخوانداری و گسترش پوشش گیاهی و تثبیت دامنهها تلاش کنند. با توجه به اینکه به دلیل گرمایش هوا بیشتر بارشها به صورت باران هستند، باید این کار انجام شود.
اين مسائل وظایف خاصی را برعهده مردم و مدیران کشور میگذارد:
١- مردم تصور نکنند آب مورد نیاز تأمین شده و قناتها و چاهها و چشمهها پر شدهاند و میتوانند فعالیت کشاورزی و مصرف آب را افزایش دهند. این کار خطرناک است. ما باید خیلی با احتیاط قدم برداریم و میزان مصرف خیلی دقیق مدیریت شود. یعنی مدیریت مصرف تمام و کمال در همه جای کشور اجرا شود.
٢- مهمترین وظیفه مدیران کشور تغذیه و پرکردن سفرههای زیرزمینی است. این کار فقط با اقداماتی مانند جلوگیری از تبخیر و هدررفت آب عملی است. باید تا جایی که ممکن است بارشها را به طرف سفرههای زیرزمینی هدایت و از هدررفت آنها به طرف اقیانوس و دریا جلوگیری کنند. برای این کار، لزوما نباید سد ساخت، بلکه میتوان از طریق عملیات خیلی سادهای هم به هدف رسید.
٣- در صورت تداوم تغییر اقلیم و گرمایش هوا، این نوع فرینها افزایش خواهد یافت و در صورت نبود برنامهریزی فضایی، کل کشور دچار بحران میشود (همانطور که در زمستان ١٣٨٦ با قطع گاز کل کشور دچار مشکل شد)؛ بنابراین باید با برنامهریزی درست جلو این بحرانها را گرفت.
- بازی با «انتقالدهنده»
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
آمریکا، بازی پیچیدهای را با ایران دنبال میکند ولی در ایران این بازی پیچیده، بسیار ساده دیده میشود! واشنگتن از یک طرف در پی حل مهمترین مسئله خود با ایران، یعنی تبدیل شدن ایران به یک «قدرت مستقل منطقهای» است و از سوی دیگر در پی سیطرهبخشی به جریانی است که در انتقال ایران از یک «قدرت مستقل منطقهای» به یک کشور معمولی وابسته، به آمریکا کمک مینماید. البته این قلم در پی ارزیابی آن نیست که چنین جریانی توانایی لازم را در هل دادن ایران به این سمت دارد یا نه، ولی در اینکه چنین جریانی وجود دارد و چنین نقشهای هم تنظیم گردیده است، به گواهی قرائن و شواهد عدیده تردید نیست.
آمریکا در حل مهمترین مسئله خود که به آن اشارت رفت، چند اقدام را براساس این راهبردها به طور توأمان دنبال میکند: 1- لازمه فاصله گرفتن ایران از قدرت منطقهای، ضعیف شدن ایران به خصوص در مسائل اقتصادی است. از این رو نباید در تداوم فشارهای تضعیفکننده حتی در مواردی که ایران به یک «عقبنشینی پرارزش» تن داده است، تردید نمود. 2- به قدرت رساندن کسانی که از درون جمهوری اسلامی، انتقالدهنده ایران از قدرت منطقهای به کشوری معمولی هستند، نباید به تجدید نظر در فشار بر ایران بینجامد یا با آن توأم گردد، چرا که از یک سو - از نظر آمریکا- قدرت گرفتن این افراد ناشی از فشار وارد شده بر ایران است و از سوی دیگر تداوم حضور اینها در قدرت نیازمند تداوم فشار است.
آمریکاییها در این میان تداوم فشار را به نفع کاتالیزورهای داخلی میدانند و این کاتالیزورها نیز رفع فشار از جمهوری اسلامی را سبب رشد استقلالگرایی در ایران میدانند. چندی قبل جان کری در یکی از دانشگاههای آمریکا در پاسخ به سؤال دانشجویی که پرسید: «چرا بعد از برجام از اندازه فشار علیه ایران کم نمیکنید تا ایران در همراهی ترغیب شود» گفت برای ترغیب بیشتر ایران به همراهی باید فشارها را ادامه دهیم. 3- آمریکا تعدادی سناریوی با ارزش محدود را در نظر گرفته تا بدون آنکه هزینهای داده باشد، «جریان انتقالدهنده» را تقویت کند به عبارتی هم چیزی واقعی در سبد ایران نگذارد تا تقویت نشود و هم اقدامی انجام دهد تا چیزی در سبد «جریان انتقالدهنده» قرار گیرد. بعضی از کارشناسان «باز و بسته» بودن سوئیفت را در این جهت ارزیابی میکنند؛ سوئیفت به طور رسمی باز است تا چیزی در سبد جریان انتقالدهنده قرار گیرد و به طور واقعی بسته است تا چیزی در سبد ایران نرود.
کما اینکه بعضی معتقدند این ماجرای مصادره دو میلیارد دلار از دارایی ایران- که از سوی یک دادگاه صورت گرفت و پس از آن مجلس و رئیس جمهور آمریکا نیز آن را تأیید کرده و قانونی خواندند- اقدامی از نوع سوئیفت است! یک دادگاه، دو میلیارد دلار از اموال ایران را مصادره کرده است. با این مصادره «جریان انتقال دهنده» و کشور به طور توأمان آسیب میبینند. فردا یا پسفردا- احتمالاً در آستانه انتخابات آینده- این دو میلیارد دلار بازمیگردد تا جریان انتقالدهنده به عنوان کاربلدهایی که پول ملت ایران را برگرداندهاند! تقویت شود بدون آنکه در عمل مبلغی به ایران داده شود. حتی ممکن است حکم لغو شود و پول هم برنگردد یعنی همان اتفاقی بیفتد که درباره «لغو تحریمها» افتاد! «سناریوهای با ارزش محدود» میتوانند تا انتخابات خرداد سال آینده استمرار یابند و حتی میتوانند به یک الگو برای حفظ جریان انتقالدهنده و در عین حال حفظ روند تضعیف ایران تبدیل شده و طی سالهای آینده تعقیب شوند.
مدل رفتاری آمریکا با ایران به گونهای است که ایران باید داراییهای خود را روی میز بریزد و به داوری کسی که قبلاً تعلق این داراییها را به ایران و استحقاق آن رد کرده است تن بدهد و ایران دست آخر، حضور در پای میزی که برای توزیع داراییهای او آماده شده است را به عنوان دستاورد مهم «به رسمیت شناخته شدن» تلقی نماید! این در حالی است که پیش از آراسته شدن میز گفتوگو و میدان بازی، قدرت مستقل ایران توسط بسیاری از کشورهای دنیا به رسمیت شناخته شده و کسی روی شخصیت و هویت مستقل ایران، انگشت ابهام قرار نداده بود.
آمریکاییها مدتی است که به سمت مهار قدرت منطقهای ایران شیفت شدهاند. سؤال این است که این کار چگونه ممکن است. برای بررسی این موضوع توجه به نکات زیر ضروری است:
1- اولین گام این است که مدل فشار و تشدید فشار علیه ایران در حوزه مسائل منطقهای دنبال گردد، به گونهای که ایران هر روز نسبت به روز قبل مشکلات بیشتری را احساس کند. آمریکاییها میدانند که مدل فشار بر ایران با محوریت بحث هستهای باید در بحث منطقهای بازنویسی و اصلاح شود. چرا که در بحث هستهای ما آمریکا وانمود میکرد که نادیده گرفتن توافق 7 کشور هستهای- مبنی بر جلوگیری از هستهای شدن دیگران- با منافع همه این کشورها که عمدتاً در سایز «بینالمللی» بودند، منافات دارد، اما وقتی صحبت از خطر قدرت منطقهای شدن ایران به میان میآید، کشورهای در اندازه بینالمللی در نگرانی شریک آمریکا نمیشوند. بنابراین در اینجا به یک ائتلاف منطقهای ضد ایران نیاز است براین اساس، آمریکاییها یک جبهه منطقهای با محوریت ظاهری رژیم آلسعود و باطنی آمریکا را جایگزین جبهه منطقه بینالمللی با محوریت ظاهری و باطنی آمریکا کردهاند. روند تشدید فشار و به عبارت رایج در روابط بینالملل «تصاعد بحران» (Disclosion cricis) به طور مشترک در هر دوی این روندها ملاحظه میکنیم.
گام دوم آمریکا این است که با توسل به یک سلسله تبلیغات هدفمند سیاسی و با کمک گرفتن از ظرفیت «جریان انتقال دهنده» که به طور مداوم تکرار میگردد، حل مشکلات را علیالدوام با «مذاکره» و «توافق» گره بزند به عبارت دیگر در حالی که مذاکره، نه قرار است مشکلات اقتصادی مردم را کاهش دهد و نه قبلاً به دستاوردی عملی رسیده است، علیالدوام نیاز ایران به گفتوگو برای حل مشکلات معیشتی مردم تبلیغ میشود تا کماکان- حداقل بخشی از مردم- وقتی با مشکل مواجه میشوند بر ضرورت گفتوگو با آمریکا تأکید نمایند. کمااینکه آمریکاییها پاسخ عملی به کسانی را که به امید باز شدن راه حرکت اقتصادی به مذاکره روی آوردهاند دائماً به تأخیر میاندازند تا این نیاز و دست ملتمس باقی بماند!
آمریکا در بحث منطقهای به ایران میگوید ما پذیرفتهایم که شما یک قدرت منطقهای هستید و پذیرفتهایم که در بسیاری از مواقع رفتار شما در بحرانها، مسئولانه و مترقی بوده است، حالا بیایید تا درباره موضوعات بغرنج منطقه به توافق برسیم. شاید بتوانیم بدون آنکه به موقعیت و نفوذ منطقهای شما لطمهای بزنیم، مسئله را حل کنیم. اوباما در همین پیام اخیر، چیزی بیش از این نگفته است. اما واقعیت میدانی به ما یادآور میشود که اگر آمریکا دنبال حل مسئله باشد، نباید واقعیات حقوقی را انکار کرده و ملتی را از برخورداری از آن استثنا نماید. مثلاً آمریکا وانمود میکند که با بقای اسد در صورت فرایند قانونی، مشکل ندارد اما همزمان با آن بدون اعتنا به دولتی که وجود دارد، از طریق کردهای سوریه بخشی از شمال رقه را به تصرف درآورده است. این در حالی است که نیروهای آمریکایی در منطقه حساسی استقرار دارند که چه در عملیات شرق حلب و چه در عملیات شمال ادلب موقعیت خاص پیدا کرده و میتواند با اولتیماتوم مانع عملیات هوایی ارتش سوریه یا ارتش روسیه در این مناطق گردند. در واقع واشنگتن آمده و انگشت خود را در نقطهای قرار داده که با حرکت طرف مقابل لگد میشود و امکان درگیری میان آن قدرت و آمریکا پدید میآید. حال اگر آن نیروی عمل کننده- مثلاً روسیه - نخواهد با آمریکا بجنگد لاجرم باید میدان عملیات را ترک گوید.
در اینجا آمریکا عملاً دور مناطق درگیری داعش و جبهه النصره یک حصار امن کشیده و به آنان اطمینان خاطر میدهد. حالا در این شرایط آمریکاییها به ما میگویند بیایید درباره آینده سوریه مذاکره کنیم و آمریکا قول میدهد منافع ایران را در نظر بگیرد. در این صورت ما در مذاکره با آمریکا چه خواهیم گفت جز اینکه «آقا انگشت خود را بردار میخواهم رد شوم؟» آمریکا چه پاسخی خواهد داد جز اینکه بسیار خوب برمیدارم شما هم دست خود را از پشت حکومت سوریه بردارید تا حسن نیت شما به اثبات برسد. ضرر ما و میزان هزینه آمریکا در این صحنه مشخص است. اما در چنین صحنهای چه چیزی گیر «جریان انتقالدهنده» میآید؟ ژست قرار گرفتن در کنار مقامات آمریکا و اروپا و به عبارتی که اینها در این روزها به کار میبرند «با بزرگان دیده شدن»!
2- در بحث منطقهای آمریکا اصرار دارد، پرونده سوریه، عراق، یمن و... از دست نهادی که با پشتوانه جهادی و نگرش نهضتی فتوحات بزرگی را طی 15-16 سال گذشته به دست آورده است، خارج شده و به دست نهادی بیفتد که زبان رایج دیپلماسی و معامله با غرب را میداند! چرا؟ آمریکا میداند که بسط دایره نفوذ ایران یک افتخار بزرگ ملی برای ایرانیان و افتخار اسلامی برای مسلمانان است که همه آن را متعلق به رهبری معظم انقلاب و نیروهای جهادی جان بر کف آن میدانند. این خود یک مانع استراتژیک و عبور نشدنی در انتقال نظام از «مستقل» به «وابسته» است. خب غرب در صورت مواجهه با رهبری و نیروهای جهادی باید بیش از فایده هزینه بدهد. از سوی دیگر به دلیل تعلق این حوزه حساس به رهبری در مذاکره با «نیروی انتقال دهنده» به دستاوردی مهم نمیرسد. بالاخره آنچه در منطقه از نظر آمریکا ارزش معامله دارد همین عراق، سوریه، لبنان، یمن، فلسطین و از این قبیل است، جاهای دیگر که اساساً در اختیار دولتهایی است که سخن گفتن از توافق آنها، گزافه است چرا که کارها با یک دستور انجام میشود.
الان آمریکا در یک نقش دوگانه، از یک طرف همه ظرفیت منطقهای خود را برای اعمال فشار بر ایران و متحدین آن وارد میدان کرده است به گونهای که شاهد برخورد بیسابقه این عوامل علیه ایران هستیم و از طرف دیگر با ارسال پیغام و پسغام به ایران میگوید راه حل در توافق با ماست و این در حالی است که توافق فقط یک ظاهر حقوقی خوشایند دارد.
- نابرجاميان
روزنامه اعتماد در ستون سرمقالهاش نوشت:
وقتي كه گفته ميشود مهمترين شكاف موجود و فعال در عرصه سياست ايران، شكاف ميان طرفداران برجام با مخالفان آن است، سخن گزافي گفته نشده است. دو طرف اگرچه به لحاظ تعداد قابل مقايسه نيستند، و شايد نسبت آنان به يكديگر هفت به يك و حتي بيشتر و به نفع موافقان برجام باشد، ولي اين شكاف به دلايل گوناگون از اهميت درجه اول برخوردار بوده و تمام تاروپود حيات سياسي ايران را به خود مربوط كرده است. به همين دليل است كه بسياري از اصولگرايان نيز علت شكست خود را متهم شدن به مخالفت با برجام دانستهاند و در دور دوم انتخابات نيز تاثير اين عامل واضحتر بود. با وجود اين به نظر ميرسد كه مخالفان برجام همچنان پاي خود را در يك كفش كردهاند تا حداكثر مخالفت را با برجام انجام دهند و هر اتفاقي را نيز بهانه اين مخالفت كنند، در آخرين اظهارات از اين نوع كه دبير سابق شوراي عالي امنيت ملي و مذاكرهكننده قبلي در موضوع هستهاي ابراز داشته، شاهد گوشهاي از اين منطق مخالفان هستيم. وي در سخناني ابراز داشته است كه:
»اين سند برجام، سندي نيست كه به خودي خود قابل اعتماد باشد، اين سند با شروط پذيرفته شده است. اگر برجام توافق خوبي بود، رهبر انقلاب، مجلس و شوراي امنيت ملي ٢٨ شرط براي اجراي آن اضافه نميكردند. برجام بدون اين شروط واويلاست. ما در مذاكرات پيشنهاد پخش زنده گفتوگوها را داديم.
وقتي بسته پيشنهادي خود را در مسكو و بغداد ارايه داديم، آن را روي اينترنت نيز گذاشتيم تا بگوييم پيشنهاداتمان مشخص است.« براي آنكه بدانيم درك و فهم مخالفان از سند برجام و اصولا مذاكره با ديگران چگونه است، كافي است به اين نظرات توجه كنيم. اگر متن برجام يك توافق طرفيني است، چگونه ميتوان يكطرفه براي آن شرط قرار داد؟ مگر اينكه بگوييم اين شروط در ضمن آن توافق مستتر است. براي مثال اگر ميان دو نفر خريد و فروشي قطعي صورت گيرد، پس از آن يك طرف معامله نميتواند به خواست خود شروطي را به آن اضافه كند، مگر اينكه معتقد باشد اين شروط در ضمن معامله مفروض گرفته شده و وجود دارد، يا آنكه اين شروط را طرف ديگر نيز امضا كند.
از نظر مذاكرهكنندگان متن اصلي و مورد استناد برجام، همان متني است كه منتشر شده است، و اگر دستوري درباره تاييد اين متن صورت گرفته به منزله تحقق يا وجود همان شروط در متن توافق است. و الا كدام فرد عاقل است كه نداند، اضافه كردن شروط يكطرفه فاقد وجاهت قانوني و عقلي است. حال چگونه ايشان ٢٨ شرط را براي آن متن اضافه كردهاند، خدا ميداند. نكته ديگري كه در اين سخنان است، بحث شفافيت آن مذاكرات است. واقعا جاي تعجب دارد در جامعهاي كه كسي قادر نبود كوچكترين نقد يا اعتراضي به آن سياستهاي نادرست در مذاكرات هستهاي كند، سخن از شفافيت مذاكرات به ميان آوريم. آخر در كجاي دنيا مذاكرات سياسي را به صورت شفاف و پيش از به نتيجه رسيدن منتشر ميكنند كه ما بخواهيم دومي آن باشيم؟ كسي از مذاكرهكنندگان قبلي شفافيت نخواسته بود، همين كه مانع از نقد روزنامهها و رسانهها و سخنرانان نميشدند كافي بود. آيا هيچكس با آن سياستها مخالف نبود؟ مگر ممكن است كسي مخالف نباشد؟
به طور قطع تعداد قابل توجهي مخالف با سياستهاي هستهاي گروه قبلي بودند، ولي چرا در هيچ رسانه رسمي داخل كشور كسي مخالفتي ابراز نميداشت؟ خوب پاسخ روشن است. چون مذاكرهكنندگان قادر به دفاع از عملكرد خود نبودند، و نميخواستند ديگران در مذاكره آنها به هر نحوي ولو به صورت نقد داخل شوند. جالب است كه به اين سخنان رييس كميته روابط خارجي مجلس هشتم توجه كنيم تا عمق ماجرا را بفهميم. ايشان از اصولگرايان جناح متبوع دبير سابق شوراي عالي امنيت ملي بودند. حشمتالله فلاحتپيشه درباره اينكه آيا شما به عنوان رييس كميته روابط خارجي مجلس هشتم اطلاعي از خريد اوراق بهادار امريكايي توسط دولت احمدينژاد در آن زمان داشتهايد يا خير، اظهار كرد: در اين باره هيچ گزارشي به مجلس ارايه نشد. مشكلي كه بين مجلس و دولت آقاي احمدينژاد وجود داشت اين بود كه دولت سابق براساس اعتقاد خاص خود معتقد بود كه مجلس در رأس امور نيست.
فلاحتپيشه درباره اينكه آيا دور قبلي مذاكرات هستهاي تيم مذاكرهكننده گزارشهايي را به مجلس شوراي اسلامي ارايه ميداد يا خير، اظهار كرد: در همان زمان من بارها انتقاد كردم كه مجلس اغماض بيش از حدي نسبت به دولت دارد. بارها آقاي جليلي و تيم مذاكرهكننده هستهاي به مجلس دعوت شدند كه فقط يكبار به مجلس آمدند و بارها دعوت كميسيون را ناديده گرفتند.» اگر مخالفان برجام و مذاكرهكنندگان قبلي به سياست خود اعتماد داشتند، قطعا از نقد آن استقبال ميكردند، چون ميتوانستند از طريق پاسخ دادن به نقدها، منطق خود را شفافسازي كنند. همان كاري كه گروه مذاكرهكننده فعلي انجام ميدهد و هيچ مانعي در راه نقد و حتي تخريب برجام ايجاد نميكنند، زيرا معتقدند كه در مسير درستي كه قابل دفاع است گام برميدارند و ميتوانند جواب نقدها را بدهند، همچنان كه تاكنون دادهاند. بنابراين مخالفان برجام و مذاكرهكنندگان قبلي به جاي آنكه در تخريب برجام بكوشند، بهتر است انرژي خود را صرف كمك به دولت جهت اجراي بهتر آن كنند. اين توافق برگشتناپذير است، مگر آنكه طرف غربي آن را كنار بگذارد. بنابراين مخالفت با آن جز آنكه بينتيجه است، به ضرر منافع ملي كشور و وحدت داخلي نيز هست.
- پیامهای سفر «پارک» به تهران
محمود فرازنده مدیرکل آسیا و اقیانوسیه وزارت خارجه در ستون سرمقاله روزنامه ايران نوشت:
نخستین سفر رئیس جمهوری کره جنوبی به ایران که در مقطع مهمی از تاریخ مناسبات خارجی کشورمان در دوره پس از حل و فصل چالش هستهای با قدرتهای بزرگ صورت گرفته است، از ابعاد مهم سیاسی و اقتصادی برخوردار است.
از منظر سیاسی؛ روابط دوجانبه ایران و کره جنوبی که آغاز آن به سال 1962 بازمیگردد، فارغ از فراز و نشیبهایی که در سالهای اخیر طی کرده است، همواره با یک فرآیند تعامل فعال همراه بوده است. کره جنوبی در مجموعه کشورهای آسیایی از جایگاه سیاسی و اقتصادی شاخصی بهرهمند است و در دهههای متوالی 80 و 90 و هزاره سوم پیشرفتهای قابل توجهی در زمینه اقتصادی داشته است. این در حالی است که روابط تهران و سئول در تمامی این ادوار در سطوح مختلف حفظ شده و حتی در دورانی که تحریمهای اقتصادی فشار زیادی بر ایران وارد میکرد، جزو خریداران مهم نفت ایران بوده است. اکنون در مقطعی که حل چالش هستهای دوره تازهای از روابط ایران با کشورهای مختلف شرق و غرب را رقم زده است، تمایل کره جنوبی به برقراری نوع تازهای از ارتباط با ایران، در قالب این سفر سطح بالا جلوهگر میشود. به معنایی دیگر، سفر رؤسای دولتها و حکومتها در زبان روابط بینالملل معنا و تفسیر خود را دارد و حاکی از علاقه و نشانههای امیدواری و علاقهمندی به توسعه مناسبات با کشور مقصد است.
همراهی معنادار یک هیأت مهم سیاسی و یک تیم اقتصادی گسترده با رئیس جمهوری کره جنوبی در سفر به تهران، نشان دهنده آن است که مقامات کرهای در این سفر توسعه همزمان مناسبات اقتصادی و سیاسی را دنبال میکنند و این موضوع ایران را به مقطع جدیدتری از همکاری با کشورهای حوزه شرق آسیا وارد خواهد کرد. این در حالی است که سیاست کلی ایران در هر دو عرصه سیاسی و اقتصادی، بر مدار تمایل به گسترش رابطه با کشورهای حوزه شرق است و این نگاه با در نظر گرفتن معادلات امنیتی، سیاسی و اقتصادی در شرق آسیا و تجربیاتی که کشورمان بویژه طی دهههای اخیر داشته، تقویت شده و ادامه خواهد یافت. در واقع ایران به عنوان یک کشور آسیایی در مقایسه با تحولات مناطق دیگر از تحولات و معادلات این منطقه تأثیر خواهد گرفت. بنابراین توسعه مناسبات با کشورهای بزرگ و مهم آسیا براساس همین مسأله در دستور کار مقامات ایران قرار گرفته است. اگرچه در این مسیر بروز کارشکنیهای آشکار قدرتهای غربی بر سر راه تقویت مناسبات آسیایی ایران دور از ذهن نیست اما ایران میتواند با اتخاذ یک رویکرد هوشمندانه در دوره پسابرجام و فرصتهایی که در این مقطع فراهم میشود، به ارتقای روابط سیاسی و اقتصادی خود با قدرتهای بزرگ آسیا اقدام کند.
از منظر اقتصادی؛ روابط دوجانبه ایران و کره جنوبی طی دو دهه اخیر بیشتر بر روابط تجاری محض مبتنی بوده است و دو طرف علاقهمندند که این روابط را در سطوح عمیقتری از همکاریهای اقتصادی وارد کنند. تهران و سئول با هدفگذاری ۳۰ میلیارد دلاری در روابط اقتصادی و امضای اسناد مهم همکاری در حوزههای مختلف سرمایهگذاری و تجارت که همزمان با سفر رئیس جمهوری کره جنوبی صورت گرفته است، درصدد ورود به روابطی عمیق و راهبردی در زمینه اقتصادی هستند. همچنین مقامات کرهای علاقهمندند تا آژانس همکاریهای بینالمللی خود (کوئیکا) را در ایران با هدف بررسی مداوم زمینههای همکاری و سرمایهگذاری در درازمدت مستقر کنند.
این در حالی است که ایران هم متقابلاً با در نظر گرفتن بازار 80 میلیون نفری و بازار 500 میلیونی پیرامونی خود که ظرفیتهای زیربنایی مستحکمی برای صادرات مجدد، تولید محصولات کرهای و انتقال تکنولوژی و سرمایهگذاری با طرفهای کرهای را در بر میگیرد، خواهان تعامل گسترده اقتصادی بخشهای دولتی و خصوصی خود با کره جنوبی است. در واقع ایران با داشتن بازارهای متعدد، فرصت ورود به رقابتهای جدی در عرصه صادرات و واردات را به دست میآورد. در این راستا سفر مهم «کئون هه پارک» به ایران زمینههای مختلفی را برای علاقهمندان بخش خصوصی و دولتی کره که در این سفر رئیس جمهوری را همراهی میکنند، فراهم میکند تا در پرتو ملاقاتهایی که با مقامات ذیربط دولتی دارند، زمینه توسعه این مناسبات را فراهم بیاورند. این امر برای ایران که در حال طراحی بسیاری از زمینههای جدید همکاری با کشورهای مهم آسیای شرقی از جمله کره جنوبی است، فرصتی بدیع و حائز اهمیت خواهد بود.