همشهری آنلاین: مدیریت رسانه ملی،‌ لغو کنسرت‌ها و... از جمله موضوعاتی بودند که در ستون سرمقاله برخی از روزنامه‌های دوشنبه-۲۷ اردیبهشت- جای گرفتند.

نوذر شفیعی سخنگوی کمیسیون امنیت ملی در ستون سرمقاله روزنامه ايران با تيتر« مأموریت اقتصادی دیپلمات‌ها» نوشت:

کشورها به تناسب موقعیت و استعدادهای خود، از ظرفیت‌های مختلفی برای افزایش قدرت ملی برخوردار هستند. دیپلماسی،‌ بویژه دیپلماسی اقتصادی یکی از مهم‌ترین ظرفیت‌ها در این زمینه است. زیرا در دنیای امروز کشورها قادر نیستند به تنهایی با چالش‌ها و مشکلات خود مواجه شوند و اغلب نیازمند بهره‌گیری از توانمندی و تجربه دیگران هستند.

گفت‌وگوهای هسته‌ای که در نهایت به توافق منجر شد، نشان داد که می‌توان بزرگ‌ترین چالش‌ها را از طریق دیپلماسی حل و فصل کرد. اما این تنها مزیت برجام نیست. برجام فرصتی استثنایی برای کشور به وجود آورد تا از پاره‌ای محدودیت‌ها که به ناحق بر ما تحمیل شده بود، رهایی یابیم.

در سایه چنین فرصتی، امروز ایران با فضای جدیدی مواجه است؛ فضایی که امکان کار و فعالیت و بهره‌گیری از پتانسیل‌های اقتصادی سایر کشورها برای پیشبرد منافع ملی را ارتقا می‌دهد. به عبارت دیگر، برجام دروازه‌های جهان را به روی اقتصاد ایران گشود و امروز اقتصاد ایران می‌تواند به تناسب نیازهای خود، از مزیت‌ها و دستاوردهای دیگر کشورها بهره ببرد.

اما بهره‌مندی وافی از این فضا، نیازمند درک اهمیت و فرصت ایجاد شده، از سوی دیپلمات‌های ایران در سایر کشورهاست. زیرا دیپلمات‌ها و سفارتخانه‌های ایران، پیشقراولان ارتباط  با جهان محسوب می‌شوند؛ جهانی که هم ایران نیازمند شناسایی ظرفیت‌های  آن است و هم کشورهای دیگر نیازمند آگاهی از مزیت‌های ایران در حوزه‌های مختلف هستند. دیپلماسی اقتصادی به معنای بهره‌گیری ظرفیت دیپلماسی در جهت تأمین منافع اقتصادی است. اما تحقق این هدف مستلزم شکل‌گیری محیط مساعد بین‌المللی برای فعالیت‌های دیپلمات‌هاست، ضمن اینکه دست‌اندرکاران سیاست خارجی نیز باید تعقیب منافع اقتصادی کشور را سرلوحه فعالیت‌های خود در کشورهای هدف قرار دهند. به عبارت دیگر، تحقق اهدافی چون جلب سرمایه، دانش و فناوری خارجی با هدف ارتقای رفاه ملی در کشور، باید به هدف اصلی دیپلماسی ایران تبدیل شود. لازمه این امر، تغییر رویکرد سفارتخانه‌ها از سیاسی صرف به حوزه سیاسی- اقتصادی است که به نوبه خود نیازمند تقویت بدنه اقتصادی سفارتخانه‌هاست. امروز سفیران ما باید درصدد اتصال بخش‌های اقتصادی کشور پذیرنده به کشور فرستنده، چه بخش‌های دولت محور و چه بخش خصوصی کشورهای مبدأ و مقصد باشند.

هرچند نقش دیپلماسی و دیپلمات‌ها در تقویت و گسترش دیپلماسی اقتصادی و جذب سرمایه خارجی بسیار پررنگ است،‌ اما باید توجه داشت که سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است. همچنان که پیشبرد موفقیت‌آمیز برجام، ناشی از این برداشت بود که در عرصه داخلی ایران، توافق نظر نسبی برای پیشبرد این برنامه وجود دارد، کسب بیش از پیش مزیت‌های برجام نیز ناشی از تداوم این برداشت است. به عبارت دیگر، موفقیت دیپلماسی اقتصادی کشور در صورتی تضمین خواهد شد که در محیط بیرون این تصور ایجاد شود که در ایران، بر پیشبرد برجام اتفاق نظر وجود دارد یا دیدگاه‌ها نسبت به جذب سرمایه و فناوری خارجی، مثبت است.

در این شرایط، منافع نظام و کشور مهم‌ترین چراغ راهنمای سیاست خارجی است، اما به همان اندازه، هرگونه نگاه داخلی نسبت به برجام نیز باید با لحاظ کردن منافع و مصالح نظام و کشور توأم باشد.

آنچه می‌تواند موفقیت ایران در دیپلماسی اقتصادی را تضمین کند، حفظ و تداوم شکست ایران‌هراسی است. تا پیش از برجام، رسانه‌های غربی اغلب تصویر منفی از ایران در ذهن نخبگان سیاسی و حتی افکار عمومی ایجاد کرده بودند. اما اکنون، با آمد و شد هیأت‌های خارجی به ایران، ‌آن تصویر منفی جای خود را به یک تصویر مثبت داده است، تصویری که ایران را به عنوان کشوری صلح‌دوست و فعال در ارتقای صلح و امنیت بین‌المللی با همکاری دیگر کشورها معرفی می‌کند. این امر به نوبه خود تقویت کننده دیپلماسی اقتصادی کشور است. اما باید توجه داشت که حفظ این تصویر، به توجه داخلی نیز نیازمند است. به عبارت دیگر، همچنان که دستیابی به برجام از همسویی داخلی حاصل شد، تداوم شکست ایران‌هراسی و کسب منافع بیشتر از محل ارتباط با کشورهای جهان نیز به تدام این همسویی نیاز دارد.

  • فرهنگ بيگانه و غيررسمي را تقويت نكنيم

روزنامه اعتماد در ستون سرمقاله‌اش نوشت:

لغو كنسرت يكي از هنرمندان ايراني در نيشابور، دوباره اين بحث‌هاي كهنه را به ميان كشيده كه مستند اين اقدامات چيست؟ تبعات آن كدام است؟ و اصولا چرا چنين اتفاقاتي رخ مي‌دهد؟

نخستين نكته اين است كه مجوز اين برنامه‌ها در چارچوب قوانين جاري كشور و براساس عرف و ضوابط رايج صادر مي‌شود. بنابراين لغو آنها عملي غيرقانوني است، مگر آنكه دلايل قانوني غيرقابل خدشه‌اي ارايه شود. متاسفانه مقامات تصميم‌گيرنده در اين زمينه كه خود ضامن قانون هستند بايد مستدل و قانوني نظر دهند، ولي دريغ از دو جمله قانوني در دفاع از چنين اقدامي. اينكه خانواده شهدا از وجود اين برنامه ناراحت و نسبت به آن معترض هستند، بر فرض صحت چنين ادعايي و وجود چنين شكايتي، به هيچ‌وجه دليل محكمه‌پسندي براي لغو اين برنامه‌ها نيست، زيرا اگر برنامه مخالف قانون برگزار شود، هر شهروندي مي‌تواند درخواست جلوگيري از اجراي آن را داشته باشد و اگر آن برنامه خلاف قانون نباشد، در اين صورت هيچ شهروندي نمي‌تواند درخواست جلوگيري از آن را كند. اصولا در منطق حقوقي ترجيح خاصي براي خواست هيچ گروه اجتماعي بر غير آنان از حيث رعايت حقوق عمومي وجود ندارد.

فرض كنيم چنين برنامه‌اي نامناسب باشد. البته اين فقط يك فرض است، چرا كه اين برنامه‌ها در واقعيت امر اقدامي مباح است كه مردم براي لذت بردن از يك فعل حلال آنجا جمع مي‌شوند و بايد مورد تقدير قرار گيرد، ولي فرض كنيم، اينگونه برنامه‌ها نامناسب باشد در اين صورت نمي‌توان از طريق نقض قانون و بي‌توجهي به حاكميت قانون جلوي آن را گرفت زيرا بزرگ‌ترين منكر در جامعه ما نقض قانون و ناديده گرفتن حاكميت قانون است. اينكه نقض قانون در چه زمينه‌اي باشد فرقي نمي‌كند . نقض قانون در حقيقت زير سوال بردن اعتبار و مشروعيت يك ساختار است. اين معناي بسيار بدي دارد كه يك دستگاه دولتي مجوز انجام كاري را بدهد، و يك دستگاه ديگر مانع از انجام آن شود. اين كار جز بي‌اعتبار كردن اين  نهادها معناي ديگري ندارد.

از سوي ديگر پنهان شدن پشت گزاره‌هايي همچون ناراحتي خانواده‌هاي شهدا، نه تنها به لحاظ حقوقي موجه نيست، بلكه بدتر از آن، استفاده ابزاري از اين افراد است؛ افرادي كه اولا؛ يك‌دست نيستند و يك نگاه مشترك ندارند. ثانيا؛ آنان بيش از همه بايد ملتزم به قانون باشند. به همين دليل هم در اعتراض به اين‌گونه بهانه‌ها به نام خودشان اعتراض كرده‌اند. به علاوه برخي از برگزاركنندگان اين برنامه‌ها و استفاده‌كنندگان از آن نيز خودشان از اين خانواده‌ها هستند و

كساني از آنان شهيد شده است، آيا مي‌توان خواست اين افراد را به واسطه انتساب آنان به خانواده شهدا مشروع و قانوني جلوه داد؟

همه مي‌دانيم كه بنا به ملاحظات و محدوديت‌هاي به وجود آمده در برگزاري كنسرت‌هاي داخلي كه تماما در چارچوب مقررات جاري كشور و بر اساس فرهنگ ملي انجام مي‌شد، اكنون شرايطي فراهم شده تا در كشورهاي همسايه زمينه براي برگزاري كنسرت‌هاي خلاف سياست‌هاي رسمي كشور فراهم شود و علاقه‌مندان به آن با صرف هزينه‌هاي زياد به آنجا بروند. با توجه به اين بازار سودآور، ممكن است اين نكته به ذهن بيايد كه نكند مخالفت‌ها با اجراي كنسرت‌هاي داخلي ريشه در اين بازار دارد. چرا كه برگزاري هر كنسرت در شهرهاي ايران معادل با كساد شدن بازار مذكور در كشورهاي همسايه است.

فارغ از نكته فوق كه ناشي از سوءظن و بدبيني است و البته در برخي از موارد در موضوعات ديگر هم مطابق واقع بوده است، يك نگاه تحليلي هم نسبت به اين رويدادها وجود دارد. ريشه اين اتفاقات پرهيز از رواداري در همزيستي محترمانه دو نوع سبك زندگي در جامعه ايراني است. اينكه عده‌اي رفتن به اين برنامه‌ها را مناسب ندانند مشكلي نيست. ولي اينكه در عمل نيز مانع از ظهور و بروز آن شوند، در حالي كه هيچ منع قانوني ندارد، محل اشكال است. اين نوع برخوردهاي به دور از احترام متقابل، نه تنها منجر به نتيجه مورد نظر عاملانش نمي‌شود، بلكه نتيجه معكوس دارد. اگر امروز درها بر روي هنر و فرهنگ ملي و قانوني بسته شود، بازار و تقاضاي موجود آن به سوي هنر و فرهنگ غيرملي و غيرقانوني و زيرزميني هدايت خواهد شد. رسانه‌هاي جديد به وفور چنين امكاني را فراهم كرده‌اند. پس مبادا با دستان خود گرايش به فرهنگ بيگانه و غيررسمي و غيرقانوني را تقويت كنيم؟

  • نکته مغفول در مدیریت رسانه ملی

روزنامه كيهان در ستون سرمقاله‌اش نوشت:

اتفاقات اخیر در صدا و سیما و تغییرات و تحولاتی که به دنبال آن رخ داده و می‌دهد، بار دیگر توجه بسیاری را جلب این رسانه فراگیر و تاثیرگذار نمود. خصوصا که مقام معظم رهبری در دیدار اخیر فرهنگیان و معلمان، انتقادات مهمی را متوجه این رسانه کردند که محور آنها عدم توجه مسئولان رسانه ملی به توصیه‌ها و پیشنهادها و بی‌برنامگی برای نسل جوان و نوجوان کشور بود. انتقاداتی که پیش از این نیز بارها و بارها از سوی ایشان و دیگر دلسوزان و متفکران و اندیشمندان گوشزد شده بود.

احتمالا با تغییرات مدیریتی کلان در رسانه ملی، بازهم مدیران بالا و میانه تغییراتی خواهند کرد و جابجایی‌هایی صورت خواهد گرفت اما آیا این تغییرات و تحولات می‌تواند به معضل همیشگی این رسانه یعنی دستیابی به موقعیت یک دانشگاه آن گونه که امام راحل گفته بودند و یک قرارگاه فعال جنگ نرم آنچنان که در رهنمودهای رهبرمعظم انقلاب بوده است، پایان بخشد؟

بر همه آنهایی که از نزدیک و دور با مشکلات و معضلات رسانه ملی، آشنا بوده و هستند، آشکار است که اگرچه کمبود بودجه و عدم همراهی دولت در این زمینه از جمله کاستی‌های صدا و سیما بوده و هست ولی آنچه این رسانه را از موقعیت و جایگاه یک دانشگاه و قرارگاه جنگ نرم دور ساخته، بیش و پیش از بودجه و یاری دولت، دوری و عدم پیوند با مراکز آکادمیک علمی و دینی و موسسات فکری و تحقیقاتی است. موسسات و مراکزی که وجود و حضورشان در رسانه‌های غربی در قالب اتاق‌های فکر و «تینک تانک‌»های رسانه‌ای، موجب شکل‌گیری پایه‌های ایدئولوژیک قوی در محصولات رسانه‌های آن سوی آبها شده و می‌شود.در واقع آنچه محصولات رسانه‌ای غرب و به خصوص آمریکا را از محتوای ایدئولوژیک قوی (برگرفته از تفکرات مادی گرایانه و سکولاریستی و اومانیستی غرب) برخوردار کرده، نه فقط یک پیوند ساده مابین مراکز رسانه‌ای و موسسات تحقیقاتی و پژوهشی و آکادمیک بوده بلکه اساساً به دلیل آن است که آن مراکز رسانه‌ای از دل همان موسسات آکادمیک و علمی ایدئولوژیک و نهادهای استراتژیک غرب بیرون آمده و گسترش یافته‌اند و در میان مسئولان و متولیان این عرصه‌ها اشتراکات بسیاری یافت می‌شود. مثلا «تد ترنر» علاوه بر بنیانگذاری شبکه خبری «سی‌ان‌ان» و مدیریت غول رسانه‌ای «تی سی‌ام»، از مسئولان اندیشکده و مرکز استراتژیک «سی‌اس‌آی‌اس» نیز هست. یا سریال‌هایی همچون «لاست» و یا «هوم لند»، حاصل کار تیم عظیمی از محققان و پژوهشگران حوزه‌های مختلف بوده که نتایج کار آنها در اختیار گروه‌های نویسنده و فیلمنامه نویس قرار گرفته تا به صورت یک فیلم و یا سریال شکل گرفته و دهها میلیون نفر در سراسر جهان را تحت تاثیر قرار دهد.

دو سال پیش وقتی پشت صحنه تولید فیلم «نوح» ساخته دارن آرنوفسکی در مصاحبه‌های مختلف کارگردان و فیلمنامه نویس انتشار یافت، آشکار شد سازندگان آن (که همگی صهیونیست‌های کابالیست هستند)، از حدود 30 خاخام کابالیست دعوت کرده‌اند تا در مرکز فرقه حدسه در بروکلین طی پروسه نوشتن فیلمنامه حضور داشته و عناصر تفکر کابالا را برای درج در فیلمنامه ارائه دهند. پس از تولید فیلم نیز از همان خاخام‌های کابالا که در هنگام نوشتن فیلمنامه حضور داشتند، مجددا دعوت به عمل آمد تا فیلم ساخته شده را تماشا کرده و نظر دهند که آیا عناصر کابالایی مد نظر آنها در فیلم لحاظ شده یا خیر.

همه این مثالها گویای آن است که مسائل و مراحلی که برای برنامه سازان و فیلمسازان و البته مدیران رسانه‌های ما به صورت یک تابو درآمده (یعنی بهره‌گیری از کارشناسان حوزه‌های مختلف فکری و دینی) در سینما و تلویزیون غرب، یک روال معمول و قطعی است. از همین روی رسانه‌های آنها،  برای ترویج افکار مادی گرایانه و شرک آمیز، حکم همان دانشگاه را داشته و قرارگاه جنگ نرم است برای مقابله و معارضه با اندیشه‌های توحیدی و اسلامی و دارای تاثیرگذاری فوق العاده برای القاء سبک زندگی و ...

اما متاسفانه در کشور ما نه تنها رسانه‌ها اغلب از دل مراکز فکری و پژوهشی ایدئولوژیک (که در ایران همان حوزه‌های علمیه هستند) و یا موسسات و نهادهای فکری و آکادمیک بیرون نیامده‌اند بلکه هیچ‌گونه پیوندی هم با آنها ندارند!

جالب‌تر آنکه وقتی بحث اتاق‌های فکر به صورت بسیار جدی مطرح شده بود، برخی از مدیران رسانه به اصطلاح فرار به جلو کرده و از خودشان و مثلا منشی دفتر و برخی عوامل دفتری خود (که چندان با فکر و تفکر میانه‌ای ندارند!)، اتاق فکر تشکیل دادند!! 

اگر در سال‌های پیش از انقلاب اتصال سینما و تلویزیون با مراکز و کانون‌های دولتی و درباری، آنها را در خدمت بسط  ایدئولوژی نوکرمآبی و باستان گرایانه و تفکرات ضد اسلامی/ایرانی  حکومت پهلوی قرار داده بود اما در سال‌های پس از پیروزی انقلاب نه تنها در جهت اتصال این رسانه‌ها با مراکز و نهاد‌های فکری انقلاب، تلاش موثری به عمل نیامد بلکه هرگونه حرکتی برای پیوند یاد شده با انواع و اقسام برچسب‌های ناچسب، از سوی جریان شبه روشنفکری و غرب‌گرایان یا دلباختگان رژیم طاغوت (که متاسفانه در اغلب مراکز رسانه‌ای حضور کلیدی داشتند) سرکوب شد.

از همین روی علی‌رغم تلاش برای ساخت برنامه‌ها و فیلم‌ها و سریال‌های انقلابی و اسلامی، اما هیچ‌گاه تلاش فوق به یک جریان قوی و حاکم در رسانه‌ها از جمله صدا و سیما تبدیل نگردید و همچنان دست جریان شبه روشنفکری برای هرگونه جولان در این رسانه باز ماند. توجیه کار هم برداشت نادرستی از رهنمود مقام معظم رهبری مبنی بر جذب حداکثری بود فارغ از تاکید معظم‌له بر حفظ اصول و ارزش‌ها.

حاصل کار، باج دادن برخی مدیران به عناصر حساب پس داده‌ای از جریان شبه روشنفکری شد که هیچ‌گاه جز به تفکرات و سبک زندگی مادی و غربگرایانه ادای دین نکرده و نمی‌کنند و به این وفاداری به فرهنگ و تمدن غرب هم رسما و علنا می‌بالند!! و نتیجه این روال نامطلوب آن است که امروز این رسانه موثر، از بسیاری کمبودها در رنج است که کمبود بودجه شاید یکی از کوچک‌ترین آنها باشد.

اینکه فلان برنامه از یک نویسنده ضد انقلاب فراری تجلیل کرده و برنامه به اصطلاح ادبی دیگر،  نویسنده هتاک و اسلام ستیز معروف را تطهیر می‌کند، اینکه کارگزاران شبکه‌های بیگانه در برنامه‌های به اصطلاح گپ و گفت جولان داده و به تبلیغ خود و همفکرانشان می‌پردازند یا علنا روی آنتن زنده از هنرپیشه‌های فاسد طاغوتی فراری دعوت می‌شود یا  نمایش آثار هنرپیشه دیگر طاغوتی برگ برنده یکی از همین حضرات می‌شودیا فلان مجری نورچشمی از رانتی که سال‌ها تلویزیون به رایگان دراختیارش گذارده برای خود برند درست کرده و بی‌خیال مدیرانش، برای تبلیغات انتخاباتی از حیطه ورزش به عرصه سیاست می‌پرد یا مجری دیگر آن‌قدر میدان را برای خود باز دیده که روی صفحه تلویزیون خدا را هم بنده نیست و فلان به اصطلاح طنز پرداز که با شلوارک پوشی و انتشار حرف‌های بدتر از آن، آبروی هر چه نویسنده و طنز پرداز را در طبق اخلاص گذارد، علی‌رغم ممنوعیت با شرط عدم درج نام، نویسنده دو برنامه جنجالی می‌شود که یکی از آنهاپس از تحقیر شرکت کنندگان و البته مخاطبانش، به پشت گرمی همان مدیران حداکثری! شوی طلبکاری راه انداخته و بازهم به تحقیر فاجعه بارتر مخاطبانش می‌پردازد و... و بالاخره حکایت غم‌انگیز پشت صحنه‌ای که صدای گروهی از بازیگران زن را درآورده، همه و همه بخشی از نتایج باج دادن مدیران حداکثری و بایکوت نیروهای انقلابی و مردمی است.

اما سوال از مدیران حداکثری و بی‌نیاز از مراکز فکر و اندیشه این است که در طی این سال‌ها و با خروارها باج به جریان شبه روشنفکری و بیگانه با انقلاب اسلامی و ارزش‌های آن، چه گلی بر سر خود و رسانه ملی زدند؟! چند درصد آنها را جذب انقلاب و ارزش‌های جامعه اسلامی کردند؟!! آیا معنی جذب این بوده که مثلا این حضرات را در رسانه ملی نگه داشته‌اند تا از پول بیت المال و کیسه ملت برخلاف عقاید و ارزش‌های همان ملت، برنامه و فیلم و سریال بسازند و به ریش همه بخندند؟!!! چه اشکالی داشت در کنار هر 10 برنامه‌ای که توسط این حضرات ساخته شد، یک برنامه هم به بچه‌های انقلابی داده می‌شد که انصافا امروزه حاصل کار آنها در همه زمینه‌های برنامه‌سازی و گرافیک و استفاده از ساختارهای جذاب و به روز، قابل توجه بوده و به لحاظ استانداردهای ساختاری یک سر و گردن از آثار همه مدعیان شبه روشنفکری بالاتر است، آنچه گویا برای مدیران حداکثری از درجه اهمیت بالایی برخوردار بوده اما متاسفانه در مواجه با نورچشمی‌های شبه روشنفکری، درجه اش پایین کشیده می‌شود!!

به هرحال آنچه گذشته باید با نگاهی منصفانه نقد شده و برای آینده مورد استفاده بهینه قرار گیرد. تغییر و تحولات در رسانه ملی به هر اسم و نام و عنوان و شخصی منتهی شود، بهتر آنکه از آزمون و خطاهای گذشته درس بیاموزد. دیگر زمان باج دادن به جریان‌های شبه روشنفکری و غربگرا و دور از انقلاب و مردم، به سر آمده است.

حاصل و نتیجه تمامی آن باج‌ها امروزه در مقابل ماست. راه صواب رسانه ملی برای تبدیل شدن به دانشگاه و قرارگاه جنگ نرم از پیوند آن با مراکز و نهادهای فکری و آکادمیک علمی و دینی به خصوص حوزه علمیه می‌گذرد. این راه از مسیر آشتی و پیوند با نیروهای با بصیرت و معتقد به ارزش‌ها و اندیشه‌های انقلاب عبور می‌کند. این نیروهای فکری و معتقد به انقلاب و اسلام هستند که می‌توانند پایگاه‌های محوری برای برنامه‌سازی و تولید آثار رسانه‌ای شایسته و در خور ملت ایران باشند. فیلم و سریال و برنامه‌هایی که از فکر و اندیشه و محتواسازی نیروهای فکری و باورمند به ارزش‌های جامعه اسلامی برآمده و توسط متخصصان حرفه‌ای به گونه‌ای هنری و تاثیر گذار ساخته شوند.