سؤال: منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. الا یا دکترجون! چنان که افتد و دانی، ما ابومحمّد مُشرفالدین مُصلح بن عبدالله بن مشرّف سعدی شیرازی، خودمان اِند (END) پند و اندرز هستیم.
ولی اینگونه که پیداست شما در این ستون روی دست ما بلند شدهای و زبانم لال میخواهی ما را هم پند دهی! اگر مردِ این میدانی و آمادهی نبردی، یک کتاب به اسم «گلستان دکترجون» بنویس که ببینیم باغ کدامیک از ما پرگلتر است!
جواب: پندم مده ای دوست که دیوانهی سرمست/ هرگز به سخن عاقل و هشیار نباشد
درود بر استاد سخن، سعدی شیرازی که ستون کوچک ما را در هفتهنامهي دوچرخه با قدوم کلماتشان نورانی کردند. ما خیلی شما را دوست داریم و از گلستان و بوستان شما یک جلد در مطب داریم؛ اما آنقدر کت و کلفت هستند که بیماران جرئت نمیکنند اصلاً به طرفشان بروند!
در جواب انتقاد منتقدان باید گفت: دکترجون چهکسی باشد که نوجوانان را نصیحت بکند؟ دکترجون خودش محتاج نصیحت است! دکترجون از علاقهمندان نصایح شماست، کلی از آنها بهره برده است و خیلیهایشان را آویزهی گوش و حتی دماغ کرده تا بیشتر جلوی چشم باشد! (بهخصوص که اگر نصیحت فقط آویزهی گوش باشد ممکن است همانجا پشت گوش سُر بخورد، بیفتد و از یاد برود.)
بگذار خودمانی با هم صحبت کنیم، مصلحالدین جان! بچهها و نوجوانان و جوانان امروز دیگر برای نصیحت و اندرز کسی تره خرد نمیکنند! من هم چه کسی باشم که نوخطانی (نوجوانانی) را که بیشتر از من میدانند نصیحت بکنم. اینجانب هم البته نخلبندی دانم ولی نه در بستان، شاهدی فروشم (بلدم) ولی نه در کنعان.
ما گلستان نداریم. در روزگار و دورانی زندگی میکنیم که باغچه و حیاط هم نداریم! حتی مثل شازدهکوچولو یک گُل روی دورترین سیارهی دنیا هم نداریم که دلمان به گلمان خوش باشد! بضاعت ما همین ستون کوچک و آبرفته است که با توجه به اقتضای روانی کلام «دکیجون» هم میشود صدایش کرد.
امید هست که رویِ ملال درنکشد/ از این سخن که «دکیجون» نه جای دلتنگیست