د دوم: دوستجان، مغز آدم گاهی اِرور میده و اینکه هیچ کاری انجام نميده، نميدونه دقیقاً مشغول چه کاری بوده؟ و این علامت سؤال توی ذهن جرقه میزنه که پس کی تابستون میشه؟!
د سوم: چندوقته در حال از بینبردن خودم هستم! پودرکردن مغزم! تحقیق زالودرمانی رو آماده میکنم... و تئاتر چند روز دیگه... و مسائل ریاضی و امتحان مستمر و انتخاب رشته و بحث آب شدن یخهای قطبي و....
د چهارم: دوستجان، انتخابرشته، وحشتناکترین چیزیه که توی عمرم دیدم... حاضرم دو ماه با دایناسورهای گوشتخوار زندگی کنم، اما مجبور نباشم انتخابرشته کنم!
د پنجم: داشتم مسئلهي ریاضی حل میکردم و به این فکر كردم که بعضی چیزها رو نمیشه با ریاضی حل کرد... مثلاً وقتي چرخ یک دوچرخه در میون باشه... بهجای جواب سؤال مسافت طی شده توسط دوچرخه و... بايد آرام سوار دوچرخه شد و رکاب زد و به همهی مسائل ریاضی کتاب خندید!
د ششم: آدمهایی که نامه نمینویسن، اینهمه حرف چهجوری توی دلشون جا میشه؟ اصلاً چه طوری میشه نامه ننوشت؟ چهقدر حرف داشتم!
د هفتم: د مثل دوست! چه خوبه آدم به اندازه همهی «د»های دنیا دوستِ خوب داشته باشه... اصلاً چند تا «د» در دنیا داریم؟ نمیدونم!
دوستدارت
دریا اخلاقي
15 ساله از تهران
دوست قديمي دوچرخه، نگار رضايي اين عكس را از شهرش دامغان فرستاده است.