زماني كه او مواد را تحويل مشتري داد عمليات پليس براي دستگيري سارقان جيببر آغاز شده بود و به اين ترتيب قاچاقچي ميانسال نيز به دام افتاد. اين قاچاقچي 43ساله كه سال گذشته از زندان آزاد شده و حدود 6ماه از تاريخ عقدش ميگذرد هفته گذشته پس از دستگيري براي انجام تحقيقات به شعبه پنجم دادسراي ويژه سرقت منتقل شد. او وقتي پيش روي قاضي علي وسيله ايردموسي قرار گرفت مدعي شد كه بهدليل ورشكستگي و براي تأمين هزينه زندگي تصميم به فروش موادمخدر گرفته است. در ادامه گفتوگوي همشهري با اين تازه داماد را كه روزگاري قهرمان بوكس بود ، ميخوانيد.
- چند وقت است كه موادمخدر ميفروشي؟
3-2ماهي است. راستش نميخواستم وارد اين بازي شوم اما مشكلاتم زيادشده بود و ميخواستم پولي درآورم و وقتي مشكلاتم حل شد قاچاق را كنار بگذارم اما خب بدشانسي آوردم و گير افتادم. البته كلا من آدم بدشانسي هستم. چندماه پيش از يكي از بستگانم پول گرفتم تا دامداري راه بيندازم اما نشد و ورشكست شدم.
- چرا؟
100راس گوسفند خريدم اما مدتي بعد 20راس از آنها تلف شدند و مابقي هم تب برفكي گرفتند و كمكم از بين رفتند. من ماندم و پولي كه براي راهاندازي اين كار قرض گرفته بودم. همين شد كه تصميم گرفتم مواد بفروشم اما چون خودم ورزشكارم هرگز سمت موادمخدر صنعتي مثل شيشه و گل و... نرفتم. من فقط ترياك بهصورت عمده ميخريدم و دربين مشتريان كه معمولا پيرمرد و يا پولدارهاي بالاي شهر بودند ميفروختم.
- خودت اعتياد نداري؟
نه اصلا. گفتم كه خودم ورزشكارم. مربي بوكس بودم. ليسانس دارم و براي خودم كسي بودم. در دوران خدمت، 2سال قهرمان بوكس ارتشها و قهرمان كشور و حتي در آسيا دوم شدم اما خودم 3سال پيش با دستان خودم زندگيام را نابود كردم. بهتر است بگويم طمع كردم. دلم ميخواست پولدار شوم و زندگي آنچناني داشته باشم براي همين آن روزها وارد دنياي خلافكاران شدم.
- پس سابقه داري؟
سابقه سرقت دارم. سال 92دستگير شدم و يك سال و نيم زندان بودم. در اين ماجرا تنها من مقصر نبودم همسر اولم هم خيلي تقصير داشت. او ميخواست از همه سرتر باشد. همين شد كه در كنار كار مربيگري، سرقت هم ميكردم. شيوهام اين بود كه وارد خانههاي اعياني در شمال تهران ميشدم و فقط اموال قيمتي ميدزديدم.
- چه شد كه دستگير شدي؟
از همسر سابقم رو دست خوردم. البته بار كج هيچ وقت به منزل نميرسد و بالاخره روزي گير ميافتادم. آنقدر سرقت كردم كه پول خوبي بهدست آوردم. بهطوريكه خانه، خودروي لوكس و ويلا در شمال كشور خريدم. همه اينها را از ترسم به نام همسرم زدم اما مدتي بعد متوجه شدم كه او نميتواند بچهدار شود. وقتي اين موضوع را فهميدم تصميم به جدايي گرفتم اما همسرم از ترس اينكه اموالم را از چنگش دربياورم به اداره پليس رفت و مرا لو داد. يك سال و نيم در زندان بودم تا اينكه پس از آزادي با دختري رزميكار آشنا شدم و مجدد ازدواج كردم.
- او ميدانست سابقه داري؟
براي مهسا همه گذشتهام را تعريف كردم. البته خودش هم در دام يك كلاهبردار گرفتار شده بود و همه سرمايهاش را از دست داده بود. آشنايي ما خيلي عجيب بود. يك روز وقتي تازه از زندان آزاد شده و در خيابان سرگردان بودم مهسا را ديدم كه به سمتم حمله كرد. او ورزشكار بود و مرا مورد ضرب و شتم قرار داد. مرا با همان مرد شيادي كه كلاهش را برداشته بود اشتباه گرفته بود. ميگفت شباهت زيادي به آن كلاهبردار دارم. همين باعث آشنايي و ازدواج ماشد. حالا هم خيلي پشيمانم، اگر آزاد شوم ديگر سمت خلاف نميروم.