تاریخ انتشار: ۲۹ تیر ۱۳۹۵ - ۰۲:۰۰

چشم‌هایم را باز کردم. امروز چه روزی بود؟ دوشنبه، سه‌شنبه؟ چهارشنبه؟ پتو را از روی خودم کنار زدم. هوا گرم بود! به سقف خیره شدم. امروز چه امتحانی داشتم؟

علوم؟ نه امتحان علوم که تمام شده... عربی؟ اجتماعی؟ فکر نکنم... ادبیات چی؟ نه، آن که اولین امتحانم بود... ریاضی؟ آهی کشیدم. امکان ندارد امتحان ریاضی را فراموش کنم، چون توی معادله‌اش حسابی گیر کرده بودم! پس امروز چه امتحانی داشتم؟ از جایم بلند شدم و به ساعت نگاه کردم.

ساعت ۱۱ بود! واي نه! به هوای این‌که ساعتم خواب مانده باشد نه من، به سمت پنجره رفتم و پرده را کنار زدم. خدای من! خورشید کاملاً بالا آمده بود! بدو بدو به سمت پله‌ها رفتم. مامان با شنیدن صدای پای من سرش را از روی مجله بلند کرد و لبخندزنان گفت: «صبح اولین روز تابستون بخیر عزیزم!» دستم را روی قفسه‌ي سینه‌ام گذاشتم و نفس راحتی کشیدم!

 

فاطمه لاجوردی،14 ساله از تهران

 

عكس: راضيه كرمي، 15 ساله از تهران