زهرا سپیدنامه: او گران‌ترین وکیل ایران است. یکی از مهم‌ترین پرونده‌های تاریخ قضائی ایران را وکالت کرده و بیشترین حق‌الوکاله را گرفته است؛ چیزی در حدود یک‌ و نیم میلیارد تومان.

 علی صابری (وکیل نابینا) از آن دست آدم‌هایی‌ است که مفهوم معلولیت و توانایی را در ذهن به‌هم می‌ریزد. او توانسته با پشتکار و اعتماد به نفس، به هر چیزی که به آن معلولیت می‌گویند، غلبه کند و در حرفه خودش یکی از جنجالی ترین‌ها باشد.


دفتر وکالت علی، شلوغ است. دارد لایحه را به یکی از موکلان‌اش دیکته می‌کند. همه، با وقت قبلی آمده‌اند. علی فقط بعدازظهرها دفتر است. هیچ‌کس از دیدن وکیل نابینا تعجب نمی‌کند، این روزها علی دیگر برای خودش اسم و رسمی دارد و همه از معلولیت‌اش و موفقیت‌های عجیب و غریبش باخبرند.

 با چشم دیگران
او نمی‌بیند و نمی‌تواند هیچ‌کدام از پرونده‌هایی را که در دست دارد بخواند چون آنها به خط بریل نیستند، نمی‌تواند آخرین قوانین مصوبه ر ا ببیند چون هنوز فرصت نشده آنها را به خط بریل درآورند. نمی‌تواند در دفاع از موکلان‌اش لایحه بنویسد. نمی‌تواند در چشم‌های موکلان‌اش نگاه کند و راست و دروغ حرف‌هایشان را بفهمد.

 نمی‌تواند تنها و بدون همراه به دادگاه برود و با همه این حرف‌ها باز هم به نظر علی، چشم آخرین عضوی است که یک وکیل به آن نیاز دارد؛ «ندیدن را می‌توان حل کرد. آدم باید فقط خودش را از تک و تا نیندازد. من مدت‌هاست به دیدن از دریچه چشم دیگران عادت کرده‌ام. طوری برنامه‌ریزی کرده‌ام که هیچ‌وقت با مشکلم دست تنها رودررو نشوم. از اول برنامه کار تیمی برای خودم درست کرده‌ام.

دوستان بسیار زیادی دارم؛ وکلایی که با هم روی پرونده‌ها کار می‌کنیم، با هم آنها را می‌خوانیم، با هم لایحه می‌دهیم و... جدا از همه این حرف‌ها منشی من هم آدم منحصر به فردی است.

منشی یک فرد نابینا باید ویژگی‌های خاصی داشته باشد. او چندین برابر دیگران کار می‌کند و مجبور است همه چیزهایی که نابینا نمی‌تواند بخواند، برایش بخواند و همه چیزهایی که نمی‌تواند بنویسد، برایش بنویسد. منشی یک نابینا در حقیقت چشم‌های او هم هست».

کتاب بریل و قلمم را بردم سرکار!
به نظر علی صابری، همه چیز به چشم مردم عادی می‌شود؛ حتی مردی با عصای سفید در راهرو‌های تنگ و تاریک دادگستری؛ «وقتی از جامعه اقلیت باشید، همیشه محدودیت‌هایی دارید. مردم از دیدن شما در هر جایگاهی تعجب می‌کنند.

بعد از فارغ‌التحصیلی مدتی در قسمت ارشاد دادگستری لواسان مشغول شدم. آن موقع حضور من برای خیلی‌ها غیرقابل باور بود. بالاخره قسمت ارشاد قسمتی است که به مراجعه‌کنندگان راهنمایی حقوقی می‌دهد و با شنیدن دعوای آنها به آنها می‌گوید چه باید بکنند. اینکه فرد نابینا در مراجعه مستقیم با مردم باشد و بخواهد به آنها راهنمایی بدهد و از عهده کار هم برآید، برای خیلی‌ها قابل قبول نبود.

اوایل برای من هم مشکل بود. جای خالی چشم‌هایم را به‌شدت احساس می‌کردم اما زود خودم را دریافتم. تصمیم گرفتم مثل همه آدم‌ها باشم. محیط کارم را برای خودم راحت و دلپذیر کنم. این شد که یک روز یک کتاب حقوقی که به زبان بریل بود، با یک قلم سبک مخصوص نابینایان که به آن لو قلم می‌گویند با خودم بردم سر کار. آنجا نشسته بودم و مابین مراجعه‌های مردم کتاب می‌خواندم و یادداشت‌برداری می‌کردم.

 تصور کنید مردم با چه صحنه‌ای رو‌به‌رو می‌شدند؛ نابینایی که در قسمت ارشاد قضائی نشسته، کتاب بریل می‌خواند و خلاصه‌برداری می‌کند. بعد از مدتی، حضورم برای همکاران بسیار عادی شد؛ آن‌قدر که معلولیت مرا از یاد بردند و با خیلی‌هاشان صمیمی شدم».

مردم از وکیل گریزان‌اند
سر علی صابری، شلوغ است و در زمانی که همه به خاطر هزینه بالای وکالت از آن فراری‌اند، یک وکیل نابینا این همه مشتری داشته باشد جالب است؛ «نمی‌دانم شاید به خاطر پرونده هموفیلی‌هاست. البته من برای به دست آوردن مقام و مرتبه فعلی‌ام خیلی زحمت کشیده‌ام. حقیقت این است که مردم ایران زیاد اهل وکیل گرفتن و کارها را به دست وکیل سپردن نیستند و بیشتر ترجیح می‌دهند خودشان کارشان را انجام دهند و پول وکیل را هم در جیب بگذارند.

 آنهایی هم که یک وکیل می‌گیرند، ترجیح می‌دهند پولشان را به وکیلی بدهند که هم سابقه زیادی داشته باشد، هم سن و سالش بالا باشد و هم مشکل خاصی نداشته باشد. خودتان ببینید در چنین شرایطی، مطرح شدن برای یک وکیل نابینای سی و چند ساله چقدر دشوار است؟ قضات حالا دیگر مرا شناخته‌اند و از دیدن من و همراهم در دادگاه تعجب نمی‌کنند. دفاعیات شفاهی را من انجام می‌دهم و مسائلی که نیاز به خواندن یا نوشتن دارد، همکارم انجام می‌دهد.

 با نا بینایی‌ام هیچ مشکلی جز رفتار‌های ناپسند برخی همکاران ندارم، البته این را به گردن فرهنگ جامعه می‌گذارم؛ جامعه‌ای که به معلول به عنوان یک پدیده می‌نگرد و از پیشرفت او تعجب می‌کند و در برخی شرایط متاسفانه به او حسودی می‌کند».

پریدن به قصد قله
«معلول باید به قصد قله بپرد تا در اجتماع زندگی عادی داشته باشد. ما به چند برابر تلاشی که دیگران می‌کنند، نیاز داریم. اگر افق دیدمان را پایین بیاوریم و به مقام دوم راضی شویم، آن وقت به هیچ جا نمی‌رسیم. من از کودکی آدم خوش‌بینی بودم. آینده‌ام را همیشه مبهم اما روشن می‌دیدم.

در دوره‌های راهنمایی و دبیرستان چون میان آدم‌های شبیه به خودم نمونه بودم، هیچ‌وقت کمبودی حس نکردم. موقع کنکور هم هیچ تفاوتی میان خودم و آدم‌های دیگر نمی‌دیدم. مثل خیلی از بچه‌های رشته انسانی دلم می‌خواست حقوق بخوانم و برای این کار هم خیلی زحمت کشیدم. بیشتر خودم می‌خواندم. چند جلسه کلاس کنکور رفتم اما خوشم نیامد. درس‌ها را ضبط می‌کردم و می‌آوردم خانه گوش می‌دادم. آن موقع کتاب‌های کمک درسی به خط بریل نبود.

چند نفر از فامیل کتاب‌های کمک درسی و تست را برایم روی ضبط صوت خواندند. من با همین چیزها توانستم رشته حقوق دانشگاه تهران قبول شوم. هر چند وقتی وارد دانشگاه شدم و در مقام مقایسه با افراد بینا قرار گرفتم، خودم را باختم. مدتی اسیر یأس و افسردگی شدم. هدف‌های بلندی داشتم که برای به دست آوردن‌شان تلاش نمی‌کردم. فکر می‌کردم وکیل شدن برای آدمی با شرایط من امکان‌پذیر نیست. طول کشید تا دوباره بر خودم مسلط شدم. حیف از آن سال‌هایی که بیهوده از دست دادم».

معلول اما موفق
خانواده علی صابری هم برای خودش خانواده منحصر به فردی است. علی هنوز ازدواج نکرده و معتقد است هنوز شرایط لازم را برای ازدواج ندارد. در حال حاضر، در خانه‌ای نزدیک به خانه پدر و مادرش زندگی می‌کند؛ «یک برادر و یک خواهر دارم که هر دو نابینا هستند. برادرم در رشته حقوق فارغ‌التحصیل شده و دارد برای ارشد می‌خواند. خواهرم هم خارج از کشور دانشجوی دکترای حقوق است».

خانه علی
علی تنهایی زندگی می‌کند و هیچ مشکلی هم با تنها بودن ندارد: « از عهده کارهای شخصی‌ام به راحتی برمی‌آیم. فقط آشپزی بلد نیستم که آن هم ربطی به نابینا بودنم ندارد. بیشتر اوقات غذا از بیرون می‌گیرم. بعضی وقت‌ها هم دوستانم برایم آشپزی می‌کنند اما با همه این حرف‌ها کاملا از پس زندگی خودم برمی‌آیم.

هیچ وقت نخواستم ازدواج کنم تا همسرم کارهایم را انجام دهد یا چشم‌های من باشد. همیشه دلم می‌خواهد کارهای شخصی‌ام را آن‌جور که دوست دارم انجام بدهم. مثلا عاشق خرید کردن‌ام. در خرید وسواس دارم. اجازه نمی‌دهم هیچ آدم بینایی در خرید کردن‌ام دخالت کند!».

نگرانی علی
علی به شدت روی گوش‌هایش حساس است. او در طول یک شبانه‌روز چندین بار به گوش‌هایش فکر می‌کند، مرتب آنها را نظافت می‌کند و همیشه ته‌دلش یک‌جورهایی نگران آنهاست؛ «همه کارهایی که دیگران با مجموعه گوش و چشمشان انجام می‌دهند من فقط با گوشم انجام می‌دهم. گوش‌های من تنها راه ارتباطی من با جهان بیرون‌اند.  می‌دانم نگرانی دائمی‌ام راجع به آنها کمی وسواس‌گونه است اما نمی‌توانم تصور کنم که روزی شنوایی‌ام کم شود!».

از چشم قضاوت نمی‌کنم
شاید برایمان عادت شده است؛ قضاوت کردن در مورد دیگران از روی حالت چشم‌هایشان. واقعا علی چگونه بدون اینکه موکلانش را ببیند از صداقت آنها مطمئن می‌شود؟ «من این حس را تا به حال تجربه نکرده‌ام. نگاه کردن را می‌گویم. نمی‌دانم اصلا قضاوت درستی هست یا نه؟ اما همیشه قبل از شروع کار از صداقت موکلم مطمئن می‌شوم چون اطمینان دارم بار کج به منزل نمی‌رسد و اگر فرد دروغ بگوید پرونده‌اش به موفقیت نمی‌رسد و جدا از مسائل اخلاقی این مسئله برای اعتبار خودم هم بد است. همیشه از روی مدارک و شواهد به صداقت یا عدم صداقت موکلانم پی می‌برم.»

چیزهایی که علی از پرونده آموخت
این پرونده برای من بیشتر حالت آموزشی داشت و الان هم به صورت یک کیس آموزشی در دانشکده حقوق مطرح است. این پرونده نمونه بسیار جالبی از احکام صادر شده در مورد بیماران ایدز و هپاتیت و مسئولیت دولت بود. نکته جالب دیگر به نظرم خود موکلان بودند. آنها آن‌چنان مسلط در دادگاه صحبت می‌کردند و از حقوقشان دفاع می‌کردند که انگار دانشجوی حقوق هستند. نکته جالب دیگر برای من عدالت دستگاه قضایی بود که توانست دولت را محکوم و او را مجبور به پرداخت غرامت و عذرخواهی از بیماران کرد.

انتخاب عجیب علی
اینکه چرا علی برای وکالت این پرونده انتخاب شد، سؤالی است که خودش جواب درستی برای آن ندارد؛ «اگر بخواهیم  میلان کوندرایی به ماجرا نگاه کنیم؛ تصادف! آن موقع من کارآموز وکالت بودم و در شعبه قضائی نصیرانی رفت و آمد داشتم، گاهی با قاضی نصیرانی درمورد مسائل حقوقی بحث می‌کردم.

 پرونده هموفیلی‌ها در این شعبه بود و آقای قوی دل «روابط عمومی کانون هموفیلی‌ها» هم در این شعبه زیاد رفت و آمد داشت و با قاضی صحبت می‌کرد، من همیشه وارد بحث آنها می‌شدم و می‌گفتم مجازات یک عده آدم فایده‌ای ندارد.  دولت باید مسئولیت مدنی این افراد را به عهده بگیرد و باید کاری کرد که حداقل این افراد دیه بگیرند. نمی‌دانم شاید همین گفت‌وگو‌ها باعث شد تا پرونده را به من بدهند. به هر حال، برای من افتخار بزرگی بود. دوست داشتم کمک کنم به حقشان برسند».

گران‌ترین حق‌الوکاله
حق‌الوکاله یک و نیم میلیاردی علی موقع صدور حکم تقریبا به اندازه خود حکم سر و صدا کرد؛ «جداً برای بعضی‌ها متاسفم. طوری برخورد می‌کنند که انگار تا به حال چنین رقم‌هایی ندیده‌اند. چون تعداد موکلان من زیاد بود، حق‌الوکاله هم زیاد شد، فقط همین. خیلی از وکلا در پرونده‌هایی که به طور خصوصی با موکلشان قرارداد می‌بندند حق‌الوکاله‌هایی بیشتر از این رقم هم می‌گیرند اما اهمیت این پرونده از این جهت است که مبلغ حق الوکاله دقیقا در رأی دادگاه آمده است.

 البته نیمی از حق‌الوکاله را دادگاه بلوکه کرده و به عنوان ابهام در حق‌الوکاله به حساب من واریز نکرده، این حق‌الوکاله حق من است، قرارداد دارم و طبق قانون و رأی دادگاه، رقم حق‌الوکاله مشخص است».

علی یک سوم حق‌الوکاله‌اش یعنی 500میلیون تومان را به خود کانون هموفیلی هدیه داده است تا مجتمع درمانی برای بیماران هموفیلی بسازد.

نتیجه چه شد
کانون هموفیلی ایران در سال 80 موفق شد به یاری علی صابری، پرونده کیفری را به نتیجه برساند؛ طوری که بین 2 تا 10سال حبس برای مقصران صادر شد.
دولت در 25 خرداد سال 83 به پرداخت 20میلیارد تومان دیه به علت ابتلای بیماران هموفیلی به بیماری‌های هپاتیت و ایدز  محکوم شد که براساس این حکم، دولت الزام به پرداخت ضرر و زیان گذشته و عذرخواهی رسمی از بیماران را دارد.

تا به حال 974 نفر از بیماران متضرر شده، از حکم صادر‌شده بهره‌مند شده‌اند و غرامت به آنان پرداخت شده که غرامت دریافتی بر اساس میزان آسیب از 10 میلیون تا 52 میلیون تومان بوده است. بیشترین خسارت را بیماران هموفیلی مبتلا به ایدز به علت تزریق خون آلوده دریافت کرده‌اند که البته برخی از این بیماران هم‌اکنون جان خود را ازدست داده‌اند و این غرامت به خانواده‌های این قربانیان تعلق گرفته است. وی تصریح کرد: «تاکنون 71نفر از بیماران هموفیلی مبتلا به ایدز جان خود را از دست داده‌اند و 23 نفر جزو مبتلایان زنده هستند».

بهترین اتفاق زندگی من
پرونده 1215 شاکی داشت که در حین رسیدگی 1400 - 1300 نفر هم به آن اضافه شدند . برخی به ایدز آلوده بودند، بعضی هم هپاتیت و بعضی هر دو. البته هیچ پولی نمی‌توانست اتفاقی را که برای آنها افتاده جبران کند اما آنها حرفشان این بود که این بیمار‌ها خرج دارند، آنها هنوز نمرده‌اند و چه بهتر که تا زنده‌اند بتوانند شرایط تحمل بیماری را برای خودشان هموار کنند. در این پرونده من چندین برابر پرونده‌های دیگر کار کردم و لذت بردم. دوست داشتم کاری کنم که موکلانم به حقوقشان برسند.

روز 26خرداد بهترین روز زندگی‌ام بود؛ روزی که رأی را گرفتم. از در دادگستری آمدم بیرون .سر میدان ارگ سوار ماشین شدم و رفتم خانه. بعد از مدت‌ها؛ یک ناهار حسابی با دل راحت خوردم و تخت خوابیدم. با تلفن آقای قویدل - مدیر کانون - از خواب بیدار شدم.
بچه‌ها را در در کانون جمع کرده بودند تا برایشان صحبت کنم. یادش به‌خیر، حکم را که برایشان خواندم، گریه می‌کردند. باورشان نمی‌شد دولت قرار است ازشان عذرخواهی کند.

یک پرونده جنجالی دیگر
صابری در حال حاضر یک پرونده جنجالی دیگر هم در دست دارد؛ پرونده گیاهان آلوده. «مدتی تولید گل رز هلندی باب شد و دولت سرمایه‌گذاران را تشویق به سرمایه‌گذاری در این عرصه کرد.» پیاز این گل‌ها با اجازه و تأیید دولت وارد بازار شد اما آلوده بود و به گل‌خانه‌ها آسیب فراوان زد. حدود 40میلیارد ریال به کل گلخانه‌های کشور آسیب‌ زده است.