مرتضی مردیها. پژوهشگر در ستون سرمقاله روزنامه شرق با تيتر «ماکیاولیسم در امور شغلی» نوشت:
اخیرا بهواسطه حوادثی چند، پزشکان و حرفه پزشکی موضوع نقد و هجمه و حتی اهانت صریح و نیز البته حمایت، گاهی با شیوههای غیردموکراتیک، قرار گرفتهاند. مقصود من از این نوشته قرارگرفتن در یکی از این دو موضع حمله/ دفاع نیست؛ بلکه سر آن دارم که موضوعی را که سالها قبل در کتاب «دفاع از سیاست» عنوان کردم به یاد آورم و این مسئله را در ترازوی آن بسنجم. در آنجا به مناسبت بحث از ماکیاولی و آنچه به رفتار ماکیاولیستی یا به تعبیر روشنتری بیاخلاقی ماکیاولیستی، مشهور بوده است، گفتم ماکیاولیسم در معنای متداول و متعارف (یعنی فارغ از دقایق علمی راجع به مقصد و منظور نویسنده کتاب شهریار در حوزه سیاست کلان و در بافتار خاص دورهای خاص و بحثهای باریکی که در این مورد مطرح بوده است) چیزی نیست که به سیاست و سیاستمداران اختصاص داشته باشد.
اشاره کردم که ماکیاولیسم در این معنا که هنگامی که کسی موانعی در پیشِروی خود دارد به تفاریق، مقادیری زور و تزویر چاشنی آن کند تا از آن موانع عبور کند، یا بالاتر از این، به شکلی نظاممند روال عمومی رفتار خود را به درجاتی از این کاتالیزورها درآمیزد، نهفقط کشف آن فیلسوف فلورانسی عهد رنسانس نیست، بلکه تاحدود زیادی نوعی رفتار غریزی در عموم انسانهاست. البته شک نیست که انسانها در پیشبرد امور غریزی خود هم، بسته به میزان هوش و تجربه و برخی متغیرهای دیگر، تفاوتهایی از خود بروز میدهند و مثلا در همین موضوع مورد بحث ما معدل رفتاری جامعه پزشکان با معدل رفتاری جامعه کارگران فرق دارد، اما گویا این فرق بیشتر ناظر به درجه است تا به اصل رفتار. یکی از جلوههای ماکیاولیسم (که همانطور که گفتم ربطی به ماکیاولی ندارد و بهطورکلی چیزی هم نیست که «بهراحتی» موضوع نقد اخلاقی باشد، دستکم به این دلیل که در قاطبه آدمیان ولو به تفاریق وجود دارد) در حوزه امور شغلی است. معمولا هر کسی در شغل خود، علاوه بر عنصر مشغولیت، انتظار درآمد بیشتر و کار راحتتر دارد و این اغلب ملازم درجاتی از بی-کممسئولیتی یا دروغ و تقلب است.
در بعضی مشاغل این اوصاف شهرت بیشتری داشته است و شاید وجود بیشتری هم داشته باشد، اما گاهی به نظر میرسد در این خصوص افراط و تفریطهایی هم صورت میگیرد. مثلا کارمندانی که با مراجعهکننده سروکار دارند به بیمسئولیتی و دلالان به دروغ و بسازبفروشها به تقلب شهرهاند. از سوی دیگر گاهی چنین به نظر میآمده که مشاغلی مثل پزشکی و وکالت کمتر به این موارد آلودهاند یا از صاحبان آنها کمتر انتظار میرود اینگونه باشند. گاه چنین مینماید که خود اهالی این حِرَفِ دسته اخیر هم در القای چنان تصویر و تصوری از خود بیعلاقه نبودهاند. برخی سریالهای تلویزیونی قدیمی (همچون «دکتر بعد از این» یا «دانشجوی حقوق»، دوبله و پخششده در اوایل آمدن تلویزیون به ایران) نیز بهوضوح، نشانه کلاسیکبودن چنین نگاهی و چنین انتظاری است. شک نیست که از پزشکان و وکلا و استادان دانشگاه و نظایر اینها به دلیل معدل فرهیختگی بیشتر و هم به دلیل اهمیت و حساسیت موضوع کار آنان (سلامتی، مال، آبرو، تعلیم و تربیت) انتظار میرود انگیزههای «صریح» مادی و بیتوجهی عافیتطلبانه کمتری در کارشان باشد. اما چه میزان از چنین انتظاری واقعبینانه است؟
وقتی کسی خود یا نزدیکانش را به پزشک میسپارد، حق دارد توقع داشته باشد که حساسیت بیشتری به خرج داده شود تا وقتی ماشین خود را برای تعمیر به گاراژ میبرد؛ اما اگر انتظار داشته باشد پزشک با حساسیتی از سنخ خود بیمار یا اطرافیان او نگران باشد و راحتِ خود را وقف تیمار او کند آرزویی تقریبا محال دارد.
پزشک و وکیل و استاد هم مثل مهندس و تاجر و کارگر یک انسان است که حتی اگر سرشت او هم نیک باشد، وقتی چیزی برای او حکم کار هرروزه را پیدا کرد، حساسیتش نسبت به آن کاسته میشود. زمانی در جوانی من در پی یافتن جراحی برای عمل یکی از نزدیکان بودم، به همراه یکی از خویشان که در بیمارستانی مهندس تأسیسات بود، به سراغ جراح ماهری رفتیم. گفتند ایشان فردا عازم سفری تفریحی است. من گفتم خب بگویید نرود. آشنای من تبسمی کرد و گفت بیمار برای پزشک مثل کلهپاچه برای طباخ است. شاید در این سخن اغراقی باشد ولی حقیقتی هم هست؛ حقیقتی که سراپا آغشته به ارزش/ضدارزش هم نیست. اگر ما حتی بهطور نا-نیمهآگاهانه تصورمان این بوده است که صاحبان این مشاغل حساس عیش و راحت خود را فدای مسئولیت خویش کردهاند یا حتی باید بکنند، در شناخت پدیده انسان چندان کامیار نبودهایم. فارغ از استثنائات، کسی در وهله نخست برای کمک به همنوعانش سراغ شغل نمیرود؛ درآمد و شهرت حرفهای و... مدنظر اوست. رضایت از عواید معنوی کارها هم ممکن است مهم باشد ولی بیشتر همچون نتیجه طفیلی تا انگیزه اصلی، همچون کاهی که از کاشت گندم به دست میآید.
واضح است که سخنانم مطلقا به این معنی نیست که اخلاق، در حرفه جایگاهی ندارد. البته که دارد. هم دارد و هم انتظارها بهدرستی در جهت زیادترشدن آن است. یک مکانیک دارای اخلاق حرفهای با ماشینی که برای تعمیر به او سپردهاند کار شخصی انجام نمیدهد، عیوب غیرواقعی برای آن ادعا نمیکند، قطعه تقلبی سوار آن نمیکند، قیمت را دولاپهنا حساب نمیکند، تأخیر و خلفوعده صورت نمیدهد. یک مکانیک فارغ از اخلاق حرفهای همه این کارها را ممکن است مرتکب شود.
همینطور است در مورد پزشک، وکیل و شغلهایی از این دست. بسیاری از مردم گمان دارند که کثیری از کسبه دروغگو و دغلکارند و معمولا سودی خیلی بیشتر از آنی که میگویند از فروش میبرند. من چنین گمانی ندارم. نه که نیست. هست. ولی به گمانم اغلب نه در این حدی که معمولا در باور مردم هست. متقابلا خوشبینی یا انتظار اخلاقی بیش از حدی در مورد مشاغلی مثل طبابت و وکالت هست.
تصور من بر این است که این هردو، هم در مقام برآورد گزارشی و هم ارزیابی ارزشی، باید در قالب یک نگاه طیفی تعدیل شود.
ربطدادن جدی این موضوع به شرایط خاص ایران، اعم از سیاسی یا فرهنگی، هم چندان مصیب به حقیقت نیست. اول به این دلیل که حکومتها، نقشی کمتر از آنی که معمولا پنداشته میشود در بدبختی انسانها بازی میکنند. دوم به این دلیل که تجاربی ناخوشایند از این حیث در ممالک راقیه هم دیده میشود. ابدا منظورم این نیست که مواجهه حتی با اربابرجوع عادی هم در کشورهای صنعتی بسیار متفاوت از اینجا نیست، چه رسد به محیط بیمارستان. منظورم این است که مثلا تجویز برخی مراقبتها یا حتی جراحیهای نالازم به قصد انتفاع در آنجاها هم چیز نایابی نیست (برای همین هم نزاع دامنهداری میان نمایندگان شرکتهای بیمه با بیمارستانها وجود دارد).
نکته آخر اینکه ما نمیتوانیم به جنگ طبیعت برویم، اما به جنگ یکدیگر چرا. مثلا اگر صدها هزار نفر در یک سونامی تلف شوند ما صرفا غصه میخوریم و سکوتی مغموم داریم، اما اگر چندنفری بر اثر اهمال یا چیزی که میتوان چنین تفسیری از آن داد، تلف شوند، صدای خشم و اعتراض و تظلم بلند میشود.
این البته هم طبیعی است و هم از قضا درست. ولی باز بحث بر سر حد آن است. هرچند اگر چنین بلایی بر سر شخص من بیاید، هرگز نمیتوانم خودم را راضی کنم، ولی (چون قضاوتهای ما در شرایط درگیری شدید عاطفی معلوم نیست مقرون به انصاف و اعتدال باشد) از موضعی کمی فراگیرتر میزانی از خطای انسانی هم چندان دور از کژکارکرد عمومی طبیعت (در قیاس با ما) نیست.
- با افتخار آدم میکشیم!
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
عصر روز سهشنبه نخستوزیر تازه به قدرت رسیده بریتانیا در پاسخ به سؤال جورج کروان نماینده پارلمانی حزب ملی اسکاتلند که پرسید: «آیا شما حاضرید دکمه شلیک سلاح هستهای را که میتواند صد هزار زن و مرد و کودک بیگناه را به قتل برساند، فشار دهید؟» بیدرنگ گفت: «بله.» این پاسخ مشمئزکننده دستکم یادآور خاطره دیگری از سیاستمداران دنیای غرب است وقتی سال 1996 در برنامه «60 دقیقه» تلویزیون آمریکا از مادلین آلبرایت سفیر وقت ایالات متحده در سازمان ملل سؤال شد: «نیم میلیون کودک در عراق [بر اثر تحریمهای آمریکا] جان باختهاند، آیا ارزشاش را داشت؟ آیا لازم بود چنین بهایی پرداخت شود؟» خانم آلبرایت پاسخ داد: «ما فکر میکنیم این ارزش را داشته است.» (CBS Television, 12May1996) پاسخهایی از این دست به هیچ عنوان در تاریخ سیاسی غرب بیسابقه نیست. سال 1990 رابرت مارتنز سفیر سابق ایالات متحده در جاکارتا به کتی کادین (روزنامهنگار آمریکایی) گفت: «احتمالا دست من به خون بسیاری آلوده است، ولی این آنقدرها هم بد نیست. مواقعی وجود دارد که در لحظهای تعیینکننده باید ضربهای قاطعانه وارد کرد.» (Washington post, 21may1990)
اظهاراتی اینچنین از سیاستمداران غرب مدرن بیش از هر چیز دیگر عمق فاجعهای که این روزها در اقصینقاط جهان رقم میخورد را باز مینماید. فاجعهای بر پایه ارزشگذاری دوگانه غربی که ارزش زندگی انسانها را برابر نمیداند. این همان نقطه شروع نوعی نژادپرستی ارتقا یافته در دنیای به ظاهر متمدن امروز است. نژادپرستیای که اگر در گذشته معیارش تنها در رنگ پوست انسانها تعریف میشد، امروزه به شکلی جهش یافته معیارهایی نظیر میزان موجودی حسابهای بانکی افراد و منطقه جغرافیایی زندگی آنها را نیز دربر میگیرد. بر این اساس یک سفیدپوست سرمایهدار ساکن در کشورهای اروپای غربی و یا آمریکای شمالی به مراتب ارزش و اهمیت بیشتری از یک رنگینپوست فقیر ساکن در کشورهای توسعه نیافته خواهد داشت. پس مرگ او را میتوان مساوی با مرگ هزاران انسان بیگناه در عراق، افغانستان، یمن، سوریه، فلسطین، نیجریه، سومالی و ... ارزشگذاری کرد و درست همین برترپنداری است که در ادبیات الهی حضرت امام(ره) نام «استکبار» را به خود میگیرد.
دسامبر سال 2001 مجاهدان افغانی گزارش کردند بمبافکنهای ب 52 ایالات متحده یک شبه دهکدهای کوچک در این کشور را بمباران کرده و احتمالا بیش از 300 تن از اهالی آن را قتلعام کردهاند. در کمتر از سه ماه حداقل 3767 نفر از شهروندان افغان در اثر پرتاب بمبهای آمریکا کشته شدند. (به طور متوسط 62 نفر در روز) تمام اینها در حالی بود که بودجه سالانه کشور افغانستان تنها 83 میلیون دلار یعنی معادل با یک دهم قیمت یک بمبافکن ب 52 آمریکایی بود! (Guardian, 20December2001) نکته قابل توجه اینجاست که در جریان حمله به برجهای تجارت جهانی نیویورک حدود 3 هزار آمریکایی کشته شدند اما هماکنون آمارهای غیررسمی نشان میدهد که فقط در افغانستان بیش از صد هزار غیرنظامی افغان که حتی روحشان هم از حمله به برجها خبر نداشت کشته شدهاند!
امروزه طبق گزارشهای رسمی تنها تلفات غیرنظامی هواپیماهای بدون سرنشین ایالات متحده در یمن، پاکستان و سومالی تا 1100 نفر برآورد میشود و مطمئنا آمار غیررسمی بسیار بیش از این تعداد است. (BBC, 2july2016)
اکنون بیش از پنج سال است که کشورهای غربی با حمایت و تسلیح آشکار گروههای تروریستی به جان مردم سوریه و عراق افتادهاند و علاوه بر تلفات بیسابقه انسانی، بخش عظیمی از زیرساختهای اساسی این کشورها را با خاک یکسان کردهاند. از طرف دیگر رژیم سعودی به عنوان مهمترین متحد منطقهایشان حیوانصفتانه مردان و زنان و کودکان بیگناه یمن را از زمین و آسمان به خاک و خون میکشد و فاجعهای انسانی را رقم زده است تا جایی که امروز مردم یمن با کمبود امکانات اولیه زندگی نظیر آب آشامیدنی مواجهاند.
برتریطلبی و اشتهای سیریناپذیر در به دست آوردن قدرت و منفعت باعث شد تا ریچارد نیکسون رئیسجمهور اسبق آمریکا پس از کشتار بیش از 400 هزار انسان در اندونزی، با شادمانی از منابع طبیعی و معدنی این کشور به عنوان یک غنیمت جنگی برای ایالات متحده یاد کند.
اما طنز ماجرا اینجاست که همین سیاستمداران، در روزگار کنونی پرچم پاسداری از حقوق بشر را به دوش میکشند. دولتهایی که بیش از 120 هزار انسان بیگناه را برای آزمایش بمبهای اتمی پس از پایان جنگ جهانی اول به قتل رساندند و اکنون نیز با صراحت در سخنرانیهای رسمیشان اعلام میکنند که حاضر به استفاده از تسلیحات اتمی و کشتار جمعی هستند، در یک طرف میز مذاکره قرار میگیرند و نسبت به برنامه صلحآمیز هستهای ایران ابراز نگرانی میکنند! اظهارات ترزا می در مجلس نمایندگان بریتانیا در دفاع حماسی از تسلیحات اتمی و لزوم بهکارگیری آن که با تحسین اکثریت نمایندگان نیز مواجه شد میتواند ترجمان دیگری از این عبارت باشد که: «با افتخار؛ آدم میکشیم!»
امروز با دیدن گورهای دستهجمعی در عراق و سوریه، مادران داغدار یمن و نوزدان ناقصالخلقه در اثر کاربرد بمبهایی با اورانیوم ضعیف شده بیشتر از هر روز دیگر متوجه میشویم که دنیای سلطهطلب غرب در فرآیند تجدد، بیش از هر چیز به سمت توحش پیش رفته است. امام بزرگوارمان سالها پیش در سایه معارف قدسی، بطن این رخداد را مورد اشاره قرار داده و فرمودند: «این چیزهایی که در ممالک دیگر شما خیال میکنید در تمدن است وقتی که درست تأمل کنید تمدن نیست بلکه به توحش نزدیکتر است برای اینکه تمام سلاحهای مدرنی که درست کردند همه برای کشتن هم جنس خودشان و قتل عام کردن بشر است و این همان توحش بزرگی است که در بین حیوانات کمترش هست تا بین انسانها.» (صحیفه امام؛ ج8؛ ص309)
روح اقدامات و افعال امروزی سیاستمداران غربی در کتاب جان وستلیک در پیرامون اصول حقوق بینالملل (1984) به صراحت نمایان میشود: «مناطق غیر متمدن جهان باید به قدرتهای پیشرفته اروپایی الحاق شده و یا توسط آنان اشغال شوند.» (Orientalism, pp.۲۰۶-۷) در این میان باید بر احوال سیاستمدارانی افسوس خورد که خامفکرانه در رؤیای تغییر رفتار دولتهای سلطهطلب غربی، سرمایههای نقد کشور را به حراج گذاشتند و همچنان منفعل از دنیای مادی غرب و تحت تأثیر ارزشگذاریهای دوگانه آنها، کشتار تعدادی انسان در نیس و پاریس و استانبول را در کوتاهترین زمان ممکن محکوم کرده اما برای قتلعام دستکم دو برابر این تعداد در بغداد و بیروت و کشمیر و قندوز با تأخیرهای چند روزه زبان به سخن میگشایند. به راستی از افرادی که تمام ذهنیت و چهارچوب فکریشان طی سالهای طولانی تحصیل در کشورهای غربی و استعمارگر شکل گرفته چیزی بیش از این هم انتظار میرود؟ و به راستی ذهنهای استثمار شده دردناکتر از زمینهای استعمار شده نیست!
- كساني كه شهامت دفاع ندارند
روزنامه اعتماد در ستون سرمقالهاش نوشت:
دادگاههاي كيفري در ايران بهطور معمول يك ويژگي بارز دارند. در قريب به اتفاق آنها مجرم با وجود شواهد و دلايل كافي براي انتساب جرم به وي و حتي با وجود اقارير و مستندات قبلي، در دادگاه منكر ارتكاب جرم ميشود يا آنكه ماجرا را به گونهاي جز آنچه رخ داده و براي دادگاه قابل اثبات است بيان ميكند. در مواردي هم كه نتواند منكر ماجرا شود، زمين و زمان را به يكديگر ميدوزد تا بلكه تقصير را از روي دوش خود بردارد. البته برخي افراد اقارير قبلي را به وضعيت خاص زمان بازجويي يا فشارهاي وارده نسبت ميدهند كه تا حدي اين مساله قابل فهم و حتي پذيرش است ولي بهطور اجمالي ميتوان فهميد كه انكار بعد از اقرار در چه شرايطي رخ ميدهد. مساله اصلي در اين نوع اظهارات دروغگويي است. يكي از علل بروز اين رفتار وجود مجازاتهاي صفر و يك است. براي مثال در قتل عمد اگر اقرار كني و براي دادگاه ثابت شود حكم آن قصاص و در غير اين صورت تبرئه است و راه ميانهاي براي مجازات نميماند. در واقع راستگويي جايزه ندارد و دروغگويي هزينه. يكي از علل طولاني شدن بسياري از دادگاهها نيز همين است و اين نيز در مجازاتهاي حدّي، به نفع متهم است لذا اقدام به انكار ميكنند.
ولي اين مشكل در اتهامات سياسي يا وجود ندارد يا كمتر وجود دارد. اتفاقا در اين نوع محاكمات اين دادگاهها هستند كه علاقهاي به اقرار علني متهم به فعل ارتكابي ندارند. به همين دليل رسيدگي به آنها غيرعلني ميشود زيرا متهم سياسي ابايي از بيان آنچه مرتكب شده ندارد و مواردي را هم كه نفي ميكند، به اتهامات غيرواقعي عليه خودش برميگردد و لذا او آماده است كه از هرچه انجام داده دفاع كند، به همين دليل نيز اثرات مثبت بر مخاطب ميگذارد در نتيجه دادگاه را غيرعلني ميكنند. مگر اينكه دادگاه تبديل به محاكمهاي صوري و تئاترگونه شود كه قضيه فرق خواهد كرد.
دادگاه رسيدگي به اتهامات متهمان حمله به سفارت عربستان سعودي در روزهاي گذشته برگزار شد. وقتي اظهارات متهمان در دفاع از خود را مطالعه ميكنيم، متاسف ميشويم كه چگونه افرادي حاضر ميشوند دست به چنان اقدامي بزنند و سپس نه تنها حاضر به پذيرش مسووليت رفتار خود نشوند، بلكه با انواع لطايف بكوشند كه خود را مبرا از اتهام كنند.
محكوميت اصلي براي اين افراد نه در حمله به آن سفارت است، بلكه در نپذيرفتن مسووليت آنچه انجام دادهاند است. زيرا مساله از دو حال خارج نيست، يا آن زمان كه چنين اقدامي را مرتكب شدند، آگاه به كار خود و معتقد به آن بودند و اكنون نيز هستند، پس بايد دادگاه را مهمترين فرصت براي دفاع از آنچه كه انجام دادهاند بدانند، يا آنكه كار خود را قبول ندارند و مصداق فريب خوردن يا بازيچه شدن ميدانند، كه در اين صورت نيز بايد صادقانه به آن اقرار كنند و از مردم و دادگاه پوزش بخواهند و خود را براي تحمل حداكثر مجازات آماده كنند.
آنان كه در لحظه اقدام به چنان كاري خود را در اوج قدرت ميديدند و گويي كه به فتح سرزمين دشمن رفتهاند، اكنون نبايد خواري انكار را بپذيرند، يا از رفتن به زندان بترسند و خواهان مجازاتهاي جايگزين شوند. بهترين راه براي اين افراد اين است كه درباره آنان نوشته شود شجاعت پذيرش مسووليت كاري كه كردهاند را ندارند، در نتيجه ارزش مجازات شدن نيز ندارند. بهترين مجازات، آزاد كردن آنان است. اگر اين گروه و افراد اقدامكننده، مدعي هستند كه در دفاع از اسلام و انقلاب و جمهوري اسلامي آن اقدام را كردند، در اين صورت نبايد در برابر دادگاه اين حكومت و برخلاف واقعيت آنچه را كه انجام دادهاند انكار كنند.
به علاوه بيان غيرواقع و اقرار دروغ، گناه بزرگي است و اگر دادگاه هم حقيقت را نداند، خدا كه ميداند. احتمال دارد كه اين افراد داستانهاي صدر اسلام را شنيده باشند كه برخي افراد خودشان به پيامبر مراجعه ميكردند و خواهان اعمال مجازات ميشدند و به گناه و جرم انجام داده خود اقرار ميكردند. به اين دليل كه مجازات اين دنيا موجب پاك شدن آنان و رهايي از مجازات آن دنيا ميشود. بنابراين ميتوان گفت كه اين افراد نه درك دقيقي از مفهوم گناه و جرم به معناي اسلامي آن دارند كه بخواهند خود را پاك كنند و نه دادگاه رسمي كشور را قبول دارند كه در برابر آن صادقانه به عملكرد خود اقرار و از آن دفاع كنند يا از آن اقدامات اظهار ندامت كنند. بهجز نكته كليدي فوق علني برگزار شدن اين دادگاه، موجب شد كه ذهن ما نسبت به امكان برگزاري دادگاههايي فارغ از فشارهاي رواني و به صورت علني نيز خوشبين شود. واقعا چه ايرادي دارد كه همه دادگاهها را به همين راحتي برگزار كنند و همه متهمان در برابر دادگاه و سوالهاي دادگاه به پاسخ بپردازند و جامعه نيز از مفاد اتهامات و دفاعيات آگاه شود؟ اتفاقا مهمترين مجازات اين گروه اصل برگزاري دادگاه و دفاعيات نادرست آنان است. اگر كسان ديگري هم مرتكب رفتاري شدهاند كه حاضر به دفاع از آن نيستند، چه بهتر كه دادگاه آنان نيز علني برگزار شود و اگر حاضر به دفاع هستند و آن فعل مجرمانه است، باز هم به ضرر متهمان و به نفع جامعه خواهد بود. پس اين جماعت را بايد بخشيد، هرچند نميتوان تبرئه كرد. از اين پس نيز بهتر است همه دادگاههاي مشابه را علني برگزار كرد.
- فضاسازی علیه ایران با تحریف واقعیت
صادق زیباکلام استاد دانشگاه در ستون سرمقاله روزنامه ايران نوشت:
حمله مسلحانه یک نوجوان دارای تابعیت دوگانه ایرانی و آلمانی در شهر مونیخ آلمان که کشته شدن چندین شهروند این کشور را رقم زد، باعث شد ملیت ایرانی فرد مهاجم در کانون رسانهها و محافل سیاسی و خبری منطقه و جهان بنشیند. این در حالی است که موضع ایران در مواجهه با خشونت آفرینی گروهها و جریانهای تروریستی منطقه و جهان همواره مبتنی بر محکومیت این اقدامات و تأکید بر لزوم مبارزه اساسی برای ریشهکن ساختن خشونت و ترور بوده است. یعنی مقامات ایرانی با محکوم کردن کشته شدن انسانهای بی گناه با هر ملیتی، مواضعی اصولی اتخاذ کرده و تروریسم کور را بشدت رد کردهاند. با وجود این ملیت ایرانی متهم واقعه مسلحانه مونیخ باعث شده تا موجی از فضاسازی از سوی برخی محافل سیاسی و خبری وابسته به کشورهای عربی بویژه عربستان سعودی علیه ایران به راه افتد. کشوری که رد پای آن در یکی از مهمترین حوادث تروریستی جهان یعنی واقعه 11 سپتامبر مشهود است، حالا از مطرح شدن نام یک ایرانی که هنوز اطلاعات زیادی درباره اهداف و مختصات سیاسی او منتشر نشده است، استفاده کرده و ایران را به نقشآفرینی آگاهانه در برنامههای تروریستی متهم میکند. این فرصت که به نظر میآید در راستای تسویه حساب و متمرکز کردن نگاهها به سمت ایران است، با هدف چرخاندن سمت و سوی اتهامات مبنی بر نقش عربستان در واقعه 11 سپتامبر به سمت ایران صورت میگیرد. تلاشی که زیر سایه دشمنی و فضای تیره و تار تهران و ریاض به وجود آمده و باعث شده تا سعودیها از کمترین فرصتی برای استفاده سیاسی علیه ایران بهره ببرند.
این در حالی است که تجربه بیش از یک دهه گذشته و در یک بازه زمانی16 ساله بعد از 11 سپتامبر نشان میدهد سابقهای از گرایش ایرانیها به رادیکالیزم و غربستیزیای که در جهان عرب و سنت حاکم بوده است، وجود نداشته است. به عبارت دیگر، آن نوع گرایش تندرو در برخی کشورهای مسلمان که برای رسیدن به اهدافش تروریسم را جایز میداند، در میان اسلام تشیع ایرانی جایگاهی ندارد و شاید واقعه مونیخ نخستین مورد طی سالهای اخیر بوده است که نام یک ایرانی را در یک واقعه مسلحانه که هنوز ابعاد و جزئیات مربوط به آن منتشر نشده است، بر سر زبان انداخته است.
در حقیقت موج ایران هراسانهای که محافل سیاسی برخی کشورهای عربی علیه ایران راه انداختهاند، در راستای انتقامگیری از ایرانیان و تحتالشعاع جبههگیری سیاسی آنها علیه کشورمان قابل فهم است. تلاشی که البته نمیتواند با اقدام مسلحانه یک نوجوان، به شکل یک حرکت آگاهانه سیاسی و سازماندهی شده تعریف شود.
با این حال با توجه به نفوذ وسیع مالی و رسانهای ریاض که به پشتوانه حمایتهای اقتصادیاش از بسیاری از کشورهای منطقه صورت میگیرد، مقامات ایرانی باید با هشیاری روند فضاسازیهای اخیر این کشور را در اتهامزنی به کشورمان و ربط دادن یک اتفاق خشونتبار به یک اقدام آگاهانه بخوبی رصد کرده و مانع از آن شوند که نام ایران به واسطه تحریف واقعیتها در عرصه مبارزه با خشونت و ترور بدنام شود.