به گزارش ایسنا، هر یک از نویسندهها خلق و خوی منحصربهفردی دارند و در یک مکان خاص میتوانند دست به قلم بشوند. مثلا «پروست» ترجیح میداد روی تخت لم بدهد و رمان بنویسد، «امیلی دیکنسون» بعد از انجام کارهای روزمره به انباری میرفته و زیر نور شمع سرودههایش را مینوشته و «ناباکوف» روی صندلی عقب ماشین خاموشش شاهکارهای ادبیاش را خلق میکرده. از نزدیک دیدن پناهگاهی که یک نویسنده آثار ادبیاش را در آن به نگارش درآورده میتواند تجربه جالبی باشد.
«گاردین» درباره جورج برنارد شاو دو یادداشت منتشر کرده که ترجمه آنها و در پی آن، زندگینامه مختصری از این چهره برجسته ادبی را میخوانید:
من اهل پیادهروی نیستم. برای من پیادهروی باید هدف بخصوصی داشته باشد. همسرم «بریجت» مدتها شکایت میکرد که چرا با هم قدم نمیزنیم. بنابراین خواهشهای او و فرصت قدم گذاشتن پا جا پای «جورج برناد شاو» بود که مرا به گذراندن یک عصر در هرتفوردشایر ترغیب کرد.
وقتی به سمت ایستگاه قطار «ویتامپستد» حرکت میکردیم، یک عصر بهاری بود و آسمان آبی. ایستگاه قطار گرچه دیگر مورد استفاده قرار نمیگیرد (آخرین قطار مسافربری سال 1965 اینجا را ترک کرد)، اخیرا توسط افراد داوطلب بازسازی شده است. ایستادن روی سکوی لخت ایستگاه، مثل ایستادن در محل فیلمبرداری بعد از خاموش شدن دوربینها بود.
وقتی این ایستگاه هنوز فعال بود، «شاو» قبل از رسیدن به قطار لندن این مسیر را با دوچرخه طی میکرد. گفته میشود اگر «شاو» دیر میرسید، رییس ایستگاه قطار را نگه میداشت. این موضوع با توجه به این که «شاو» هم جایزه نوبل و هم اسکار را دریافت کرده بود، به نظر منطقی میآید.
ما از زمینها و خانههای بسیار بزرگی گذر کردیم که احتمالا کدپستی مخصوص به خودشان را داشتند. «بریجت» به شکوفههای شیرخشت و آلوهای جنگلی اشاره کرد. بوریاهایی طلاییرنگ در نسیم خشخش میکردند. از کنار عابران دیگر هم عبور کردیم. از کنار خانه «لمر» (محل زندگی «اپسلی چری جرارد» دوست «شاو») رد شدیم. وقتی «بریجت» برای بو کردن کاجها توقف کرد، پونیهای مینیاتوری را به «لایلا» دختر هفتماههمان نشان دادم.
بعد از پایین رفتن از یک کوچه آهکی به گوشه دنج «شاو» رسیدیم. من خانه این مرد بزرگ را وارسی میکردم و «لایلا» چرت میزد. خانه بزرگ مثل ظاهر «شاو» شگفتانگیز است اما بیشتر جذب کلبه نویسندگی دوار او شدم که خورشید را دنبال میکند. درون کلبه یک خط تلفن و یک تختخواب باریک بود تا اگر از ایده جدیدی که به ذهنش رسیده، از خود بیخود شد، بتواند کنار دستگاه تایپش آرام بگیرد. به نظرم باید جالب باشد به جای نوشتن پشت میزی در گوشه اتاق خواب، یک کلبه نویسندگی که خورشید را دنبال کند داشته باشد.
وقتی گوشه «شاو» را برای دومین نوبت پیادهروی ترک میکردیم، خورشید داشت غروب میکرد و کُره عسلیرنگش زیر مزارع سبز و مهآلود گم میشد. آسمان صورتیرنگ شده بود و زهره و مشتری بالای سرمان میدرخشیدند.
این کلبه مکان عجیبی برای آرام گرفتن یک سوسیالیست ریشقرمز که ایدههای بزرگی برای تغییر جهان داشت، بود. اما میشود گفت مناسب «شاو» بود. در هر حال او استاد پارادوکس بود وعلاوه بر این، همه ما نویسندهها حتی اجتماعیترین ما، موقع نوشتن به خلوت نیاز داریم. «شاو» اعتراف کرده: مردم آزارم میدهند، اینجا میآیم تا خودم را از آنها قایم کنم. او از این خفای مختصر میتوانست بدون وقفه مردم را اذیت کند.
با همه این احوال، خانهای که او از 50 سالگی (سال 1906) در آن زندگی میکرد، جای عجیبی بود. روستای هرتفوردشایر «آیوت سن لارنس»، یک مغازه دارد، دو کلیسا و هیچ ایستگاه قطار و خدمات پخش روزنامهای ندارد. وقتی «شاو» درگیر مسائل زیادی مثل کارگردانی تئاتر، سخنرانی کردن، سروکله زدن با ناشران، بحث کردن با زندگینامهنویسها و در کل یک پدید جهانی بودن نبود، میتوانست بازنشسته شود و در کنام مخفی خود برای همه نطق کند.
این خانه یک ویلای روستایی ساده است که به عنوان خانه یک کشیش ساخته شده. «شاو» و همسرش واقعا این خانه را دوست نداشتند. اما «شاو» سرش برای اثاثکشی خیلی شلوغ بود و تا زمان مرگش در سال 1950 همانجا ماند. در آن زمان نام این مکان «گوشه شاو» گذاشته شد.
او سفر کوتاه به محل کارش را دوست داشت. اینجوری همسرش میتوانست به آنها که کارش داشتند، بگوید او «بیرون» است. این کلبه نویسندگی که گاه «خانه تابستانی» هم نامیده میشود، گاهی با انبار ابزار هم اشتباه گرفته میشد. از زمانی که او پا را از روی بالکن عقبی خانه بیرون میگذاشت، یکی دو دقیقه طول میکشید تا به کلبه نویسندگیاش برسد. از این جهت، این مخفیگاه شبیه جعبه تلفن پلیس پرنده «دکتر هو» بود: از بیرون کوچکتر از داخل به نظر میرسید.داخل کلبه «شاو»
این کلبه توهم چرخش به دور دنیا را هم به آدم میدهد، با چند هول محکم در صبح و عصر خانه حالت چرخشی پیدا میکند و مسیر خورشید را دنبال میکند. چه کسی میتواند حدس بزند که این کلبه اینقدر فناوری در خود جای داده باشد؟ یک هیتر برقی، دستگاه تایپ، یک تختخواب برای چرتهای ناپلئونی (ناپلئون به توانایی در سریع به خواب رفتن حتی در بدترین شرایط شهرت داشت) و خط تلفنی به خانه که در موارد اضطراری مثل ناهار، مورد استفاده قرار میگرفت.
مسلما اینها همه چیزهایی هستند که یک نویسنده نیاز دارد.
«جورج برنارد شاو»، نویسنده سرشناس ایرلندی در بیستوششم جولای 1856 در دوبلین متولد شد. «برنارد شاو» از یک پدر تاجر غلات و مادری خواننده متولد شد و تحصیلات رسمیاش را در مدرسه علوم انگلیسی و تجاری دوبلین به پایان رساند. وی در طول دوران فعالیت ادبیاش، بیش از 60 نمایشنامه نوشت و تنها فردی بود که هم جایزه نوبل ادبیات (1925) و هم جایزه اسکار (1983) را برای نمایشنامه «پیگمالیون» دریافت کرد.
»شاو» از مدافعان سرسخت حقوق زنان و سوسیالیسم بود. وی علاوهبر نمایشنامهنویسی، مهارت چشمگیری در نامهنگاری داشت. گفته میشود در دوران حیاتش حدود 250 هزار نامه نوشته است. از او بهعنوان توانمندترین نمایشنامهنویس انگلیسی پس از «ویلیام شکسپیر» و نافذترین رسالهنویس پس از «جاناتان سوییفت» هجونویس ایرلندی یاد میکنند.
برنارد شاو همچنین یکی از برترین منتقدان موسیقی و تئاتر نسل خود محسوب میشد که علاوه بر اینکه یک منتقد در موسیقی، هنر و نمایشنامه بود، رمان هم مینوشت. او هر پنج رمان ناموفق خود را بین سالهای 1879 تا 1883 در ابتدای حرفهاش نوشت و آنها را به چاپ رساند؛ «حرفه کاشل بایرون»، «یک سوسیالیست غیراجتماعی» (1887)، «عشق در نزد هنرمندان» (1900)، «پیوند غیرمنطقی» (1905) و «بیتجربگی» (1931).
این نمایشنامهنویس ایرلندی اولین نمایشنامهاش به نام «خانهی بیوهمردها» را در سال 1885 با کمک «ویلیام آرچر» منتقد نوشت. اگرچه این پروژه نیمهتمام ماند، اما در سال 1892 او به تنهایی آن را به پایان رساند و در همان سال در سالن تئاتر «رویالتی» لندن روی صحنه رفت.
اولین نمایشنامههای او تقریبا در دهه 90 قرن نوزدهم روی صحنه رفتند و در این سالها او دیگر میتوانست به عنوان یک نمایشنامهنویس امرار معاش کند. «شاو» در مجموع 63 نمایشنامه نوشت که تعدادی از آنها پیش از آنکه در انگلیس و آمریکا نمایش داده شوند، در آلمان به موفقیتهایی رسیدند.
به غیر از «اسکار وایلد»، سایر همعصران «برنارد شاو» طنز و شوخی را در آثار او منحصربهفرد میدانستند. او مردی بود که کلمات قصارش میان مردم میچرخید. به عبارت دیگر آنقدر که با نیش زبان و شوخطبعی او آشنا بودند، با آثار هنریاش آشنا نبودند.
با افزایش شهرت و تجربه، «برنارد شاو» به نگارش نمایشنامههای بلند رو آورد که آنها نیز موفقیتآمیز بودند. از آن جمله میتوان به «سزار و کلئوپاترا» (1898)، «بشر و فوق بشر» (1903) و «سرگُرد باربارا» (1905) اشاره کرد؛ با این حال محبوبترین اثر او «گاری سیب» بود که در سال 1929 نوشته شد. از خصوصیات بارز «شاو» در نوشتههایش این بود که همواره به مشکلات اخلاقی دوران خود میپرداخت و تلاش داشت تا با استفاده از طنز و کنایه، مقصود خود را برساند. «جورج برنارد شاو» در دوم نوامبر 1950 در سن 94 سالگی در هرتفوردشایر درگذشت.