از يكطرف سخت بود چون بايد حتما ميرفتي و يك يا چند روز كامل وقت ميگذاشتي تا با كارگرها صحبت كني و شيوه كار كردنشان را ببيني. چون كارشان صد جور بدبختي داشت؛ هر خبرنگاري سراغ يك موضوع ميرفت. فقر،كار سخت، مهاجرت، بيسوادي، بهداشت،حاشيهنشيني، كمسوادي و.... از طرف ديگر موضوع سادهاي بود چون بارها از آن عكس و گزارش گرفته بودند. نزديك تهران بود. نيازي به جستوجو و پيداكردن مشكل مخفيانهاي نداشت. همهچيز رك و راست زير آفتاب داغ به راحتي ديده ميشد. خودشان هم از ديدن خبرنگار و عكاس ترسي نداشتند چون جرمي انجام نميدادند. فضاي كار هم امنيت كافي داشت. وقتي سردبير اين سوژه را به من داد فكركردم حتي از روي عكسهاي كورهها هم ميشود كلي درباره آن نوشت.
موقعي كه از تاكسي پياده شدم دودكشهاي كورههاي آجرپزي كه معلوم نبود روشن هستند يا خاموش، دورتر از جاده ديده ميشد. راه افتادم و مستقيم رفتم توي بيابان تا به كورهها رسيدم. همهچيز همانطور بود كه توي عكسها ديده بودم.
خشتمالها از زن و بچه مشغول بودند و مردهايي كه آجرها را كنار هم ميچيدند. همه عرق ريزان خم و راست ميشدند.
بعد از مدتي، گشتوگذار و حرفزدن با كارگرها را ول كردم و رفتم سراغ كسي كه مالك كورهها بود و لابد اين كارگران بيچاره را به بردگي كشيده بود. با تصورات قبلي احتمالا بايد با يك ارباب ستمگر روبهرو ميشدم ولي اصلا چيزي كه فكر ميكردم نبود. در واقع خودش از كارگرها بدبختتر بود چون آنها حداقل بدن به ظاهر سالمي داشتند ولي او با عصاي زيربغل چوبي، خودش را اينطرف و آنطرف زير سايه ميكشيد. توي نور شديد نميتوانست ببيند چون غيراز اينكه كمرش توي كوره شكسته بود چشمهايش هم ديگر سوي درستي نداشت. بابت سوخت گازوييل كوره و خريدن خاك و ماسه و كرايه كاميون و كلي چيز ديگر بدهكار بود. ميگفت كورهها «نسقي» هستند و سندي ندارد تا بتواند آنها را بفروشد. فقط كارگرهاي فصلي كه از قبل او را ميشناختند برايش كار ميكردند.
چند وقت قبل به خبرنگاري گفتم كه از كورههاي آجرپزي گزارش بگيرد. توضيحي ندادم و فقط گفتم برود و هرچه ديد را با ديدگاهي متفاوت بنويسد. گزارشاش درباره خم و راستشدن زن و بچههاي خشتمال و زبري دستهايشان و دود سياه دودكشهاي بلند داغ كه بوي گازوييل ميدهند، بود. گفتم: تازه آنجا بودي؟ پرسيد: چطور؟ گفتم: جايي كه رفتي ديگر خشتمال و جعبههاي چوبي ندارد. الان آب و خاك را ميريزند توي مخزن و دستگاههاي ثابت قالبزني، آجر را روي خط نقاله بيرون ميدهند. گازوييل هم نميسوزانند چون سوختشان گاز شده است. از دودكشها خيلي وقت است كه دود بيرون نميآيد. حالا برو از اينكه امسال تا حالا چقدر بابت قبض گاز دادهاند سؤال كن و بپرس از وقتي كه بيشتر ساختمانها را با تيرچه و بلوكهاي يونوليتي ميسازند چقدر كاروبارشان سختتر شده است؟ سؤال كن كه ميدانند ممكن است آجرساختماني ديگر استفاده نشود و فقط آجرهاي تزييني كارخانهها باقي بمانند؟ ضمنا اين را هم بپرس كه كارگرها فكر نميكنند هوا به نسبت قديمها گرمتر شده؟ ببين هيچ كدام از قديميها يادشان هست كه آخرين دودكشها كي خاموش شدهاند؟