كار ما همين است؛ آگاهي بخشي؛ نشان دادن چيزهايي كه در تاريكي خفتهاند و از آنها غافليم. اين كار... نه، بهتر است شغل، پيشه، حرفه و امثال اين كلمات را براي خبرنگار بهكار نبريم.
اصلا خبرنگاري يك شغل نيست و گاهي بايد پرسيد اصلا مگر ما شاغليم كه ما را جزو مشاغل سخت قرار دادهايد؟! خبرنگاري عشق است؛ عشقي كه هيچگاه از وجود صاحبش بيرون نميرود. اگر اين حرف را قبول نداريد يكبار ديگر و با دقت بيشتر همين صفحاتي كه پشت سر گذاشتهايد را بخوانيد. چه ميبينيد؟ دريايي از اخبار؛ خبرهايي كه هريك از جايي آمدهاند و هركدام حسي را منتقل ميكنند و اين يعني در كنار هركدام يك خبرنگار حضور داشته؛ يعني او هم با غمي غمگين شده، از چيزي ترسيده، با لبخندي شاد شده، در حادثهاي آسيب ديده يا جان باخته. اصلا همين كه روز درگذشت محمود صارمي عزيز را روز خبرنگار ناميدهاند براي اين بوده كه نشان دهند يك عاشق چطور براي معشوقش فدا ميشود؛ عاشقي كه همهچيز را به جان ميخرد تا جان ديگران را روشن كند و ثابت كند قصه عشق فراتر از مرزهايي است كه ما ميشناسيم.
عشق نياز به تعريف و تمجيد ندارد، كسي مجنون را براي عشق به ليلي تشويق نكرد. هر كس هم رسيد چيزي به او گفت و رفت اما ماجراي عشق او تا ابد ورد زبانها ماند. امثال محمود صارميها يا مرحوم كربلايياحمد، عكاس خوب روزنامه خودمان، جانشان را در راه عشقشان دادند و همين است كه اينطور نامشان ماندگار شد. آنهايي كه ماندهاند هم با عشق كارشان را ميكنند و اگر راضي به اين هستند كه روزي در تقويم به نامشان است فقط به حرمت تلاشهايي است كه كردهاند، وگرنه هنوز هم هيچ مجنوني نياز به تعريف ديگران ندارد، همين كه ليلايش كنارش باشد كافي است.
از صداي سخن عشق نديدم خوشتر
يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند