تاریخ انتشار: ۲۹ مهر ۱۳۸۶ - ۱۶:۲۵

محمدرضا یزدان‌پرست: کمتر قرار بود راجع به کار صحبت کنیم؛ هرچند که «حرف، حرف می‌آورد» و آدم را به خیلی جاها می‌برد.

به هر حال، صحبت از- به قول خودش - «سه راهی زندگی»اش هم آن‌قدرها آسان نیست. اقبال یاری می‌کند و به‌شدت واقعیت زندگی را می‌کاود و برگ‌های تقویم را رو به گذشته ورق می‌زند. گاهی سنگینی خاطرات و تقدیر، برافروخته‌اش می‌کند ولی به قول خودش؛ «زندگی رئال است، باید با واقعیت طرف شد».  این گفت و گو هم بیشتر شبیه اعتراف شد؛ اعتراف‌های داریوش اسدزاده و همسرش طاهره‌خاتون میرزایی. آنها 8 سال است ازدواج کرده‌اند. خودش اعتراف می‌کند که زندگی 84 ساله‌اش آنچنان افت و خیز و.... نداشته ولی یکی دو سنگریزه - به قول ناپلئون بناپارت - همه چیز را عوض می‌کند؛ حتی اگر این همه چیز به عظمت و مقدوری تقدیر و سرنوشت باشد و آن سنگریزه تنها یک سنگ ریزه میزه. همین سنگریزه و سرنوشت می‌بردم به سمت زندگی.

  • چند سال است ازدواج کرده‌اید؟

میرزایی: 8سال.

  • دعوا هم می‌کنید؟

خیلی زیاد (می‌خندد)، نه گاهی! همیشه که نمی‌شود دعوا کرد.

  • قهر هم می‌مانید؟

میرزایی: نه،  اهل قهر نیستیم.
اسدزاده: همان موقع همه چیز تمام می‌شود.

  • سر چه چیزهایی دعوا می‌کنید؟

سر همه چیز.
اسدزاده: همسر من خیلی نسبت به نظافت خانه حساس است.
میرزایی: سر آشپزی و نظافت، من خیلی حساسم. روی نظافت خانه خیلی حساسم! دلم نمی‌خواهد هیچ‌وقت خانه کثیف باشد.
اسدزاده: خیلی وسواسی است، من را کشته.
میرزایی: آره، من خیلی حساسم. خب، نمی‌توانم از این حساسیت‌ها هم دست بکشم.

  • با این حساب، آشپزی خانه با کیست؟

میرزایی: با من که نیست.

  • مگر دستپخت‌تان بد است؟

میرزایی: نه!
اسدزاده: اصلا آشپزی بلد نیست. تخم‌مرغ هم بلد نیست درست کند. آشپزی‌های خانه با من است. نقش‌ها را تقسیم کردیم، آشپزی افتاد به من!

  • شما در خانه چه می‌کنید؟

میرزایی: من کارپرداز خانه ام.

  • همسر یک هنرمند بودن سخت است؟

خیلی.

  • چرا؟

چون برنامه‌ریزی ندارد. با یک هنرمند نمی‌شود برنامه‌ریزی کرد. به آدم سخت می‌گذرد، از این نظر.

  • فکر نمی‌کردید این قدر سخت باشد؟

چرا، خودم را آماده کرده بودم. می‌دانستم.

  • کجا آشنا شدید؟

در یک مهمانی، یکی از همکارهایم...

  • شغلتان چیست؟

ماما بودم و الان بازنشسته‌ام. هر دوی ما را به آن مهمانی دعوت کردند و آنجا همدیگر را دیدیم.
اسدزاده: بعضی‌ها جواب این سؤال‌ها را نمی‌دهند؛ ولی او همه چیز را گفت.

  • روزهایی که آقای اسدزاده سر کار نمی‌رود را چطوری می‌گذرانید؟

 صبح که بیدار می‌شویم با هم حرف می‌زنیم. معمولا صحبت‌هامان به جر و بحث می‌کشد (می‌خندد). جدول هم خیلی دوست دارم، خیلی وقت‌ها جدول حل می‌کنم. گاهی هم کتاب می‌خوانم.

  • دلیل جر و بحث‌ها چیست؟

به هر حال، اختلاف سلیقه و عقیده هست دیگر. گاهی می‌گویم برویم بیرون یا برویم قدم بزنیم، می‌گوید حوصله ندارم.

  • سر صحنه کار آقای اسدزاده هم می‌روید؟

گاهی سر صحنه می‌روم.

  • تعریف خانم  میرزایی از خودش چیست؟

در مجموع آدم آرامی هستم و سعی می‌کنم کاری به کار کسی نداشته باشم. هر چیزی هم که برای خودم می‌خواهم برای دیگران می‌خواهم. سعی می‌کنم حسادت هم نکنم.

  • ‌آقای اسدزاده،  شما چه تعریفی از خودتان دارید؟

جوان‌های قدیمی که الان پیرمرد شده‌اند، همان حال و هوای قدیم را دارند. یک مدل روحیه مردسالاری در ما مردهای قدیمی هست. من هم این روحیه مردسالاری را دارم. من یک پیرمرد قدیمی‌ام با روحیه مردسالاری. از کار خانمم خیلی ایراد می‌گیرم چون خیلی از نظرهای ایشان مورد قبول من نیست.
(مثل اینکه سر رنگ کابینت با هم تفاهم ندارند. همان لحظه خانم‌ام میرزایی آرام می‌گوید رنگ کابینت را قهوه‌ای بزنیم و آقای اسدزاده می‌گوید سفید.)
دیدید، این هم شاهدش. نظرهای همدیگر را قبول نداریم. اختلاف نظر داریم. تا اندازه ای هم سعی می‌کنیم هر دو کوتاه بیاییم.

  • کارهای آقای اسدزاده را با هم می‌بینید؟

بله.

  • از کارشان ایراد هم می‌گیرید؟

(می خندد) فراوان.

جاهایی که خیلی خشن است می‌گویم آرام‌تر باش ولی اصلا نمی‌پذیرد. می‌گوید تو اطلاعات نداری، می‌گویم به عنوان بیننده که می‌توانم نظر دهم.

  • به آقای اسدزاده چه نمره ای در بازیگری می‌دهید؟

(می‌خندد) تجدید می‌شوند.

  • به خودتان در بازیگری چه نمره ای می‌دهید؟

اسدزاده: کسی نمی‌گوید ماست من ترش است. مردم باید نظر بدهند، هر چی مردم بگویند، درست است.

  • آقای اسدزاده، روزهایی که خانه هستید، چه می‌کنید؟

روزهایی که سر صحنه نمی‌روم، یا کتاب می‌خوانم یا کتاب می‌نویسم. گاهی برای خرید بیرون می‌روم؛ البته بیشتر خرید‌های خانه را خانم انجام می‌دهد.

  • الان مشغول چه کاری هستید؟

الان مشغول نوشتن کتاب «تاریخ تئاتر ایران» از قبل از اسلام هستم.

  • اگر به شما بگویند یک در جلوتان است، دوست دارید بعد از باز کردن در چه چیزی ببینید؟

میرزایی: همه آرزوهایم را.

  • چه آرزویی؟

سلامتی برای همه و موفقیت و خوشی.

  • آقای اسدزاده! شما چطور؟

آرزوهای بزرگ از من گذشته. دوست دارم همه سلامت باشند؛ همه مردم.

جد بزرگ؛ همبازی عروسک‌ها
او پدربزرگ عصبانی سریال «یک وجب خاک» است؛ پدربزرگ خوش‌تیپی که بیشتر از همه چیز، کلاس خانوادگی‌اش برایش مهم است. از این هفته هم مجموعه تلویزیونی «خانه سبز» برای چندمین بار از تلویزیون پخش می‌شود. نقش او را در خانه سبز به یاد دارید؟ پدر خانواده که سعی می‌کرد کلاسش را حفظ کند و از بقیه هم حمایت کند. سریال سمندون را هم فراموش نکنید، او و سمندون را در آن سریال به خاطر بیاورید.

  • آقای اسدزاده، 2 سریال خانه سبز و سمندون در میان کارهای شما طرفدارهای زیادی داشت. این 2 سریال به دلیل پارامترهای ویژه - خصوصا خانه سبز - در میان مردم جایگاه خاصی پیدا کرد و هنوز هم از یادها فراموش نشده. 5 نسل در خانه سبز  کنار هم بودند؛ جد بزرگوار، شما، آقای شکیبایی، پسر او (رامبد جوان) و خواهرزاده آقای شکیبایی (علی کوچولو).

بچه‌ها به لحاظ قدرت هنری متناسب بودند و فوق‌العاده صمیمی. داستان‌هایی که بیژن (بیرنگ) می‌نوشت هم عالی بود ولی حیف که تا الان نه او و نه مسعود رسام نتوانسته‌اند آن موفقیت‌ها را تکرار کنند. حساب، حساب عشق بود و باید باشد، نه مادیات.
آقای جعفری جلوه، رئیس وقت شبکه2 بود. آن موقع خیلی از ما تقدیر کردند و پذیرایی شایانی به عمل آوردند. مردم خیلی از کار راضی بودند ولی متاسفانه ادامه پیدا نکرد.

  • در خانه سبز با کدام نسل رابطه بهتری داشتید؟

 یک بازیگر باید خودش را تطبیق بدهد با همه کس و همه چیز؛ با بزرگ‌تر از خودم یا حتی با یک عروسک.

  • با کی صمیمی‌تر بودید؟

با خود خسرو (شکیبایی).

در کل دوران فعالیت چطور؟ با کدامشان رابطه هنری نزدیک‌تری داشته‌اید و به قول معروف همدیگر را در نقش پیدا کرده‌اید؟

از آقایان، خسرو شکیبایی بوده و از خانم‌ها هم خانم حمیده خیرآبادی. 2 بازیگر در برابر همدیگر در یک کار، مثل 2 کشتی‌گیر روی تشک هستند؛ باید هم‌زور باشند...

  • ولی پشت همدیگر را به خاک نرسانند...

مرحبا، دقیقا (کلی می‌خندد).