آنها هم كه اين روزها را براي زيارت انتخاب كردهاند و دل به جاده سپردهاند تا به پابوس آقايشان بيايند، طوري ديگر به گنبد طلا و پنجره فولاد رضا مينگرند. روزبهروز كه به ولادتش نزديكتر ميشويم شهر شلوغتر ميشود و زائرانش بيشتر. او كه ضامن آهو شده محال است كه گره از كار مردمانش باز نكند. چهبهتر اين تضرع و سر به آستانش گذاشتن در چنين روزهايي باشد. مردم ما همه خوش وقتاند. از ميان آن همه جا در حرم، براي روبهضريح و دست گدايي به سمت رضا دراز كردن، چه جايي بهتر از پنجره فولاد صحن كهنه؛ محل قرار آنهايي كه همه مردم شهر رويشان را زمين انداختهاند، دكترها جوابشان كردهاند، آنها كه حس ميكنند دستشان از آسمان و زمين كوتاه است، آنها كه دلشان شكسته است، اينجاست؛ پنجره فولاد آقا! حال و هواي اين قطعه از حرم شنيدني و ديدني است. با ما به زيارت عليبنموسيالرضا(ع) بياييد.
مردم اينجا آمدهاند به قصد شفا، و مهربانتر و كريمتر از امامرضا(ع) مگر ميشود جايي پيدا كرد؟! مردمان، اينجا هم رضا به حكم قضايند، اما ميدانند آبرو و اعتباري كه اين آقا در آسمان دارد هر قضايي را اگر مصلحت باشد، برميگرداند. مردان تنها بوسهاي ميزنند و انگار زير لب ميگويند: «آقاجون خودت كه از دل من خبر داري...» و تو گويي چشم در چشم آقايشان دوخته، عقب عقب ميروند و كارها را به او ميسپارند. زنها اما تا به پنجره ميرسند و چشم در چشم ميشوند، ديگر طاقتشان طاق ميشوند و بغض فشرده در گلويشان ميتركد و فرياد يا امامرضايشان به آسمان حرم ميرود و بعد هقهقهاي مدام. خادمان ديگر مثل قديم صبر نميكنند تا قفلها زياد شود تا بازشان كنند. هر صبح قفلها باز ميشود و طنابهايي هم كه به پنجرهاش بسته شده است. اينگونه شايد مردمان راحتتر چشم در چشم، آقايشان را از پشت پنجره فولاد زيارت كنند.
- به سمت حرم
در خيابان پيرمردي كه لباس خادمي به تن دارد عصايش را بغل كرده و كيفي را كه روي آن نوشته شده است: «كفشدار افتخاري كشيك ششم شب» پشت ترك موتور به سمت حرم ميرود. وسط راه پر از پرچمهاي رنگي است؛ پرچمهايي كه روي هر كدام چيزي نوشته شده است: «معين الضعفا»، «عالم آل محمد»، «صديق شهيد» و... از چهارراه شهدا كه به سمت حرم ميرويم ديگر از بافت قديمي خبري نيست. پيادهروها بزرگتر شده است و مغازهها جايشان را به پاساژها و هتلهاي بلندقامت دادهاند. هنوز تا غروب چند ساعتي مانده و ريسههاي توي خيابان با وزش باد تاب ميخورند. در ورودي حرم از بست شيرازي، در تابلويي بزرگ با گلهاي زرد نوشتهاند: «السلامعليكياعليابنموسي الرضا».
- در حرم
خيره به گنبد طلايي سلام ميدهيم و وارد ميشويم. صداي زنگ ساعت توي حرم پيچيده است. از حسن عباسي، يكي از خادمان حرم كه گوشه سمت راست بست با چوب پر زردش ايستاده است در مورد زنگ ساعت ميپرسيم؛ «به ازاي هر يك ربع يكبار و براي هر ساعت همانقدر زنگ ميخورد. آهنگ 4 زنگ اول هم پايينتر است». ورودي صحن كهنه تا وسط بست شيرازي فرش شده است. رضا اسكندري، كفشدار حرم پشت ميزي ايستاده است. او به مردم براي كفشهايشان نايلون ميدهد. داخل صحن، راهها را با فرش آبي از جاهاي نشستن جدا كردهاند.
- در صحن
تكيه داده است به ستون ورودي صحن. رو به گنبد و بارگاه نشسته است. مشت را به پيشاني چسبانده و تسبيح قرمزش از لاي انگشتانش آويزان است. گهگاه شانههايش با صداي مداحي كه ميآيد تكان ميخورد. مداح وسط ايستاده و 2 طرفش فراشان حرم به رديف با جاروهايي سبز در دست. همه متواضع و مردم هم حواسشان به آنهاست و موبايلها به سمتشان. مداح از مردم ميخواهد رو به سمت آقا كنند. موبايلها پايين ميآيد و همه به سمت پنجره فولاد ميچرخند. پنجرههاي طبقه دوم همه با گلدان و گلها تزئين شدهاند. گلها بهصورت نخلي هستند. تنه نخل از گل زرد است و برگهاي نخل از گلهاي بنفش و وسطش را با گل سفيد درست كردهاند. خادمي از خانمها ميخواهد از روي فرشهاي آبي بلند شوند تا راه باز شود. مردم اما بيتكلف نشستهاند و دعا ميخوانند. كودكي سرش را روي كتاب گذاشته و جلوي مادرش كه مشغول دعاست خوابش برده است. چراغها هم تمام آسمان صحن را پر كردهاند. ريسههاي از اين طرف صحن به آن طرف كشيده شده است. سقاخانه مثل هميشه شلوغ است. يكي از خدام كه لباس آبي به تن دارد مدام استوانهها را كه از ليوان يكبار مصرف خالي ميشود پر ميكند. در اين گرماي مرداد، آدميزاد مدام تشنه ميشود و آب سقاخانه آقا هم كه به نيت شفا نوشيده ميشود. اما شلوغترين جاي صحن پشت پنجره فولاد آقاست!
- پنجره فولاد
پنجره فولاد آقا، داستانها دارد. اين داستانها را بايد از قفلهايي پرسيد كه به پنجره فولاد زده شدند و از طنابهايي كه يك سرش در دست يا گردن مريضي بود و سر ديگرش گره زده شده به پنجره فولاد آقا! در طول روز اما از طنابها خبري نيست. صبح به صبح خادمها آنها را باز ميكنند و قفلها را هم، تا مردم راحتتر در طول روز زيارت كنند اما شب به نشانه وصل، طنابها دوباره به سمت پنجره فولادش ميرود. پيرمرد را تا دم پنجره فولاد با ويلچر ميآورند. از روي ويلچر بلند ميشود. عصايش را بهدست ميگيرد و پايش را روي زمين ميكشد. چند دقيقهاي طول ميكشد تا او همان 3-2قدم را بردارد و خودش را به پنجره فولاد بچسباند.
اشكهايش گونه و پنجره را تر ميكند. طرف خانمها شلوغتر است و رسيدن به پنجره فولاد هم سختتر. پيرزنها هم با خواهش و تمنا از كنار خادم ميگذرند و از گوشه سمت آقايان كه خلوت است زيارت ميكنند. پدري هم دست دخترش را ميگيرد كه از اين سمت زيارت كنند، خادم اما با چوبپر سبزش مانع ميشود. مردي موبايلش را به سمت پنجره فولاد گرفته است. صداي بلندگوي حرم هم بلند است كه دارد نوحهسرايي ميكند و «رضا جانم/ اي رضا جانم» ميخواند. اينجا كه ميآيي بايد تنها به چشمهايشان نگاه كني كه حال دلشان را بفهمي؛ چشمهايي كه سرخ است و خيس! صورت بهصورت پنجره كه ميمالند و حاجتشان را به آن گره ميزنند اما انگار آقا بند دلشان را باز ميكند و همه بار را از روي دوششان برميدارد. سبك ميشوند و ميروند.
دورتر پسر جواني دراز كشيده است. روي بازويش تصوير 2 قلب است. خيره شده است به پنجره فولاد. از همهجا آمدهاند. پيرمرد منديل به سر، دست به دعا بلند كرده است و ذكر ميگويد. كفتري كه روي چراغ پنجره نشسته، بال ميزند و ميپرد. نسيم خنك و بوي خوشي توي صحن ميپيچد. خانمها چند بالشت پهلوي مريضشان ميگذارند و پشهبند كوچكي را روي صورتش قرار ميدهند. خانوادهاي نزديك پنجره فولاد نشستهاند و مشغول گره زدن تيكههاي پارچه سبزشان به هم هستند. مهدياللهدادي، خادم پنجره فولاد به يكي از زوار ميگويد: «20دقيقه به غروب، نقارهزني رو شروع ميكنند» و بعد مرد را راهنمايي ميكند تا مزار آقايحسنعلي اصفهاني. شانههاي يكي از زنهايي كه مشغول بريدن پارچه سبز بودند ميلرزد. پارچه سبز را كه پر از گره است مياندازند سمت پنجره فولاد. دختري كوچك آن را به پنجره گره ميزند. بلندگوي حرم مشغول شعر خواندن است:
«عطر و بوي تمام گلهايي/ عالم اهلبيت طاهايي
ضامن آهوان صحرايي/ تو گل هشتمين زهرايي
حجت پاك كبريايي تو/ چه بخوانم تو را، رضايي تو».
- آقا شفايم داد
مرتضي امرايي، يكي از خادمان نزديك پنجره فولاد، چوبپرش را به يكي از زوار ميدهد. نوزاد را از مادر ميگيرد و دستش را به پنجره ميرساند. چشمان مادر همراه نوزاد است و ميدرخشد. گوشهاي روي فرش مينشينيم. از خيل آن همه مريض كه هميشه در صحن كهنه اتراق كرده بودند و طنابي از آنها به پنجره فولاد ميرسيد حالا تنها يك مريض است كه اينجاست. خانمهاي همراهش در حال مرتب كردن جا و پتويشان هستند. پيرزن با كمري خميده و گلهاي انار روي چادرش كنارمان مينشيند. از من ميپرسد «چي شده؟» و به مريض اشاره ميكند. ميگويم آمدهاند به پيش تنها اميدشان. بيبي حسين ميگويد: «خدا شفايش دهد» از راور كرمان آمده است. ششمين بار است كه به زيارت آمده. همراه شوهرش و حسين نوهاش. حسين ويلچر شماره 4043بابالرضا را كه براي پدربزرگش گرفتهاند باز كرده و نشسته است. خانمهاي همراه مريض چندين ملافه روي پتو ميكشند. گوشه پاگرد، پايين پاي مريض سرم و كيسه دواست. بغل دستم مردي با روپوش سفيد و قرمز نشسته است و كلاه آشپزي به سر دارد. متوجه چيزي نيست، انگار او تنها در حرم است و رو به پنجره فولاد نشسته است. «ببخشيد شما هم تو آشپزخونه حضرتي هستيد؟» ميزنم روي زانويش. ميگويد «بله؟». سؤالم را تكرار ميكنم. ميگويد: «بله! اما شيفتم تمامشده است». ميگويد: «روزي 5 بار ميآيم اينجا. مريضي صعبالعلاجي داشتم. آقا شفايم داد». و بعد دوباره توي دنياي خودش غرق ميشود.
- چرا قبله هفتم؟
ميدانيد چرا به حرم امام رضا(ع) قبله هفتم ميگويند؟ چون 7 مدفن براي معصومين(ع) وجود دارد. البته اين قبله به معني قبله نماز نيست. به اين ترتيب پس از مكه بهعنوان قبله حقيقي، شهرهاي مدينه، نجف، كربلا، كاظمين و سامرا، مشهد امامرضا(ع) بهعنوان قبله هفتم شناخته ميشود.
- ورود ممنوع نيست
شيخ بهايي معمار حرم امامرضا(ع) بود و چون در علوم غريبه هم دانشمندي متبحر بود، قصد داشت تا پس از پايان معماري حرم، كتيبهاي بر سر در آن نصب كند تا مانع ورود افراد گناهكار به حرم شود. امامرضا(ع) 3 بار به خواب فردي ميآيند و به او دستور ميدهند پس از پايان ساختوساز حرم، بدون نصب كتيبه شيخبهايي در را به روي مردم باز كنند تا راه زيارت براي همه باز باشد.
- كوتاه درباره خادم شدن
خادمان حرم امام رضا(ع) 3گروه هستند: رسمي، افتخاري و تشرفي و اين عناوين در تمامي امور خدامي، فراشي، درباني، كفشداري و حفاظ وجود دارد. خدمت رسمي معمول موروثي است و پس از فوت خادم رسمي، فرزند مذكر ارشد او به اين افتخار ميرسد. خادمان افتخاري و تشرفي پس از تنظيم درخواست و تحويل آن به اداره مركزي آستان قدس رضوي و دارابودن شرايط و شايستگيهاي لازم و پس از گذراندن مراحل تحقيق، گزينش انتخاب ميشوند.
- اسماعيل طلا كيست؟
سقاخانه اسماعيل طلا بين سالهاي ۱۱۴۴ تا ۱۱۴۵ هجري قمري ساخته شد. سنگاب يك پارچه آن، از سنگ مرمر اعلا با ظرفيت 3 كر آب به دستور نادرشاه افشار از هرات به مشهد آورده شد و شخصي به نام اسماعيلخان بر فراز سنگاب، پوششي هشتضلعي و سقفي گنبدي شكل ساخت و آن را طلاكاري كرد. سقف گنبدي شكل سقاخانه، روي پايههايي از سنگ مرمر كندهكاري و كاشي قرار دارد و سطح آن از بالاي كاشي پايهها، با خشتهاي مطلا تزئين شده است. درون سقاخانه، زير پوشش آن دور تا دور مزين به اسماءالله است. سقاخانه نادري در سال ۱۳۴۵ هجري شمسي مرمت شد.