- گلابيفروش
گلابیهای مرد میوهفروش در زیر نور خورشیدِ پنجشنبهای آفتابی، آرامآرام به فروش میروند. مرد میوهفروش با کفشهای نسبتاً کهنه در کنار ماشینش دستهکلید کوچکی را در دستش میچرخاند و میگوید: «گلابی، گلابی، گلابی تازه و خوشمزه کیلویی چهارهزار تومان!»
متينا عروجي
12 ساله از شهريار
- گلابي و دستهكليد
در حال پوشیدن کفشهایم بودم که صدای مامان با دو کلمهی تلگرافی گلابی و دستهکلید به گوشم رسید. مامان نگران جاگذاشتن گلابی و دستهکلید و من نگران تمامشدن دوچرخه در اولین پنجشنبهی تابستان، با خورشیدي كه درست وسط سرم ميتابيد.
پرستو فيضي
15 ساله از همدان
- توي كفاشي خنك
از زیر نگاه خطچین خورشید، در ظهر این پنجشنبهی نارنجی، خودم را توي کفاشی خنک پرتاب میکنم. دستم برای پرداختن پول تعمیر کفش پدرم به کفاش بهجز دستهکلید چیز دیگری را در جیبم لمس نمیکند. تنها داراییام در این لحظه، یعنی کیسهی گلابیِ آبدارِ شیرین را به جای پول روی پیشخوان میگذارم.
مرضيه كاظمپور
19 ساله از پاكدشت
- كفشهاي تابهتا
بید از عطر گلابیهای باغِ خورشید کفشهایش را تابهتا پوشید. در راه رسیدن به باغ، دستهکلیدش را بین موجهای اقیانوس آبی گم کرد. حالا خورشید بیغروب، پنجشنبه را بیپایان کرده است.
هليا معيريفارسي
15 ساله از لاهيجان
فريدا زينالي، 15 ساله از تبريز
- ديگر برندههاي مسابقهي تلفني "با كلمههاي زير جمله بسازيد!"
رتبهي دوم:
آتنا پورتقي، 12ساله از لاهيجان و مليكا نادري، 13ساله از تهران
تشكر: مينو پيرامون، 12ساله، الهه حسنزاده، 13ساله و سيدهفاطمه سيدريحاني17ساله از تهران، هانيه خليفههاشميفرد، 14ساله از قم و بهاره روشني، 10ساله از شهرري
پرنيان محمدنژاد، 17 ساله از تهران
- پا توی کفش جا کفشی
صدای داد بابا بلند میشود.
- چه خبرته پسر؟ آروم!
خودم را کنار میکشم. انگشت كوچك پایم به لبهی مبل میخورد. فریادم را قورت میدهم. در کابینت را باز میکنم و دستم را اینطرف و آنطرف میبرم. صدای چرقچرق نایلون خوراکیها بلند میشود.
-شمع همونجاست، کابینت سمت چپی. قدیمیها رو بیار.
کورمالکورمال شمع را پیدا میکنم.
-کبریت همون کناره.
جعبه را تکان میدهم. دوتا کبریت ته جعبه تقتق صدا میدهند. میخواهم شمع را روشن کنم، اما کبریتها نمکشیدهاند.
- بیا اینجا پژمان، من فندک دارم.
فندک صورت بابا را روشن میکند.
-وایسا ببینم مرد، فندک توی جیب تو چیکار میکنه؟ میگم چند وقته مشکوکی...
-بفرما... گازش تموم شد.
-پس زیاد ازش استفاده میکنی!
باز جروبحث میکنند، اینبار توی تاریکی.
-پژمان ببین بقیه برق دارن؟
کورمالکورمال جلوي پنجره ميروم. آپارتمان روبهرویی روشن است.
-برق دارن.
صدای فریاد بابا نشان میدهد دوباره پايش را لگد كردهام.
- حتماً از فیوزه. برو ببین چی شده؟
- خب خودت برو. چرا این بچه رو میفرستی؟
- چرا وايسادی پژمان؟ برو فیوز رو ببین.
سایهاش را میبینم که بالش کنار دستش را به طرفم پرت میکند. جاخالی که میدهم نفس توی سینهی هرسهمان حبس میشود. سایهی مامان به خردهچینیها نگاه میکند و آرام میگوید: «گلدون جهیزیهام!»
صدای خندهی بلندی از طبقهی پایین میآید. مامان و بابا دوباره جروبحث میکنند: «چندبار گفتم از اینجا بریم؟ این از برق، این هم از سقف.»
صدایش را پایین میآورد: «این طبقه پایینیه مشکوکه. خودم شنیدم میگفت پا تو کفش من نکن، وگرنه از بوی جوراب یه بلایی سرت میآد. ویییی اینجا چرا خیسه مرد؟»
- دستم خورد به چایی، ریخت روی فرش. تو باز اینجا وایسادی؟ برو ببین فیوز چی شده؟
هرکسي نمیدانست، من که میدانستم از تاریکی میترسد. کورمال کورمال در را باز میکنم. از توی جاکفشی سایهی دمپایی آبی را برمیدارم. هرقدر توی جاکفشی میگردم، لنگهی دیگرش نیست.
مامان و بابا دربارهی خیسی فرش دعوا میکنند. دزدکی کفشهای نو بابا را برمیدارم و بیرون میپرم. دستم را به نرده میگیرم و توي دلم میخندم که موفق شدهام یکبار هم که شده کفشهای عزیزش را بپوشم.
هنوز از طبقهی پایین آدمهای مختلف بلند ميخندند. کفشهای بابا در پایم لق میزند. چرا فیوز را طبقهی اول گذاشتهاند؟
پایم لیز میخورد و دوپله را نشسته پایین میآیم. توی تاریکی گمشدن کفش را کم داشتم. مینشینم و روی زمین دست میکشم. جلوی واحد آقای جوراب پر از کفش است.
دستم لابهلای کفشها میگردد تا لنگهکفش پلوخوری بابا را پیدا کند. هنوز حرفهای آقای جوراب را با خودم مرور میکنم. پا توی کفش من نکن!
لنگه کفش را پیدا میکنم.
-چیزی گم کردی آقاپژمان؟
برق میآید. روشنایی چشمم را میزند. آقای جوراب با خنده به پاهایم نگاه میکند. یک لنگهکفش مشکی براق پای من است و یک لنگه دیگر پای خودش.
«پا تو کفشم کردی؟»
بوی سیگارش تند است. از بالا صدای جروبحث مامان و بابا میآید. میخواهم جواب بدهم، اما نمیدانم من پا توی کفشش کردهام یا کفش او پا توی جاکفشی ما کرده است يا...
دریا اخلاقی، 15 ساله از تهران
نيكو كريمي، 17 ساله از دماوند
- ديگر برندههاي مسابقهي داستان "يك لنگه كفش ناشناس در جاكفشي"
رتبهي دوم: نداريم
رتبه سوم:
شايگان ابراهيمپور، 17 ساله از كرج و نيكيسادات دادگستر، 15 ساله از تهران
تشكر: سايه برين، 16 ساله، نوشين صرافها،19 ساله و غزل محمدي، 17 ساله از تهران
نازنين حسنپور، 14 ساله از تهران
- بهانه
من دلتنگت نیستم
اما کفشها
تا بخواهی
بهانهی پیادهروی با هم بودنمان را میگیرند
دريا اخلاقي
15 ساله از تهران
- توجیه
میدانم...
کتانیهای بدجنس
آرزوهایم را
براي پیادهروهای شهر
فاش کردهاند...
این همه زیرپا گذاشتهشدن دلم
توجیه دیگری ندارد...
فریدا زینالی
15 ساله از تبریز
- كوچه
گوش کوچهمان
با صدای کفشهایت آشناست
نکند کفشهای نو خریدهای
که کوچه از نبودنت خیس است...
یاسمین الهیاریان
16 ساله از شهرری
- ديگر برندههاي مسابقهي شعر "كفشها و پيادهرو"
رتبهي دوم:
زهرا اميربيك، 18ساله از شهرري و ليلا موسيپور، 18ساله از تهران
رتبهي سوم:
شايگان ابراهيمپور، 17ساله از كرج
نازنين حسنپور، 14ساله از تهران و مهديس ذكايي، 17ساله از ساوه
تشكر: ثمينسادات اميني، 14ساله و فاطمه مشكواتي، 17ساله از تهران
فائزه فرزانه، 16 ساله از خرامه
- ديگر برندههاي مسابقهي عكس "كفشگرفت!"
رتبهي دوم:
زهرا اميربيك، 18ساله از شهرري، فاطمه بغدادي، 16ساله از اراك، متينه خداوردي، 14ساله از شهرقدس، خورشيد شيخانصاري، 13ساله و سپيده طاهرخاني، 17ساله از تهران
رتبهي سوم:
ياسمين الهياريان، 16ساله از شهرري و هانيه راعي، 16ساله از دماوند، نسرين خرمآبادي، 15ساله از آران و بيدگل، فاطمهسادات لطفي، 16ساله از تهران و هليا معيري فارسي، 15ساله از لاهيجان
تشكرهاي كفشگرفت: دلارام باقري، 15ساله از شهرري، وجيهه جوادي، 14ساله از نجفآباد، نسرين خرمآبادي، 15ساله از آران و بيدگل و صبا خوشكلام، 13ساله از همدان
اميرمحمد باقري، 14ساله، نفيسه پاكدين، 15ساله، نگار جعفريمذهب، 16ساله، محدثهسادات حبيبي، 14ساله، كيانا حجتي، 14ساله، محمدرضا دادگستر، 18ساله،
فاطمه صديقي، 18ساله، زهرا قدرتي، 15ساله، بيتا محمدهاشم، 13ساله، فاطمه مشكواتي، 17ساله و حنانه هراتي 12ساله از تهران