تاریخ انتشار: ۶ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۷:۳۷

اصغر بادپر: درست که فکر می‌کنم می‌بینم خیلی وقت‌ها از قضاوت دیگران درباره‌ی خودم ناراحت شده‌ام. درست که فکر می‌کنم مرز باریکی بین حسادت، غیبت و قضاوت وجود دارد.

درست که فکر می‌کنم تقریباً بیش‌تر لحظه‌های روز هم در معرض قضاوت کردن قرار می‌گیرم و هم از سوی دیگران قضاوت می‌شوم. پس این موضوع بسیار مهم است.

قبلاً در کتاب‌ها بود و در دفترهای یادگاری و خاطرات؛ حالا صفحات دنیای مجازی پر شده از توصیه‌های اخلاقی؛ هر روزده‌ها تصویر، متن‌ و قصه‌ برای ما ارسال می‌شود که نکته‌های اخلاقی و انسانی را به ما یادآوری می‌کند؛ مثلاً نکاتی درباره‌ی غیبت و یا زود قضاوت کردن.

این جمله‌ها و قصه‌های زیبا در لحظه‌ی اول، گاه بسیار خیره‌کننده و جذابند، طوری که همان لحظه تصمیم می‌گیریم دیگر قضاوت و یا حسادت را کنار بگذاریم. اما همین تصمیم‌های لحظه‌ای معمولاً به کار نمی‌آیند، یعنی درست جایی که باید مورد استفاده قرار بگیرند فراموش می‌شوند.

مثلاً وقتی ما در جایگاهی قرار می‌گیریم که نسبت به رفتار یک نفر، واکنش نشان بدهیم، وقتی از کسی ناراحت می‌شویم، وقتی چیزی یا رفتاری به نظرمان پسندیده نیست، وقتی یک نفر از نظر ما رفتار غیرمعقولی دارد، یا در مهمانی درست لباس نپوشیده و بسیاری موارد دیگر.

 

 

  • زود قضاوت کردم

درباره‌ي زود قضاوت کردن، قصه‌های زیادی شنیده‌ایم؛ مثلاً  قصه‌ی دو کبوتر در کلیله و دمنه! در این داستان دو کبوتر با هم گندم جمع مي‌كنند و گندم را در انبار مرطوب لانه‌شان نگه مي‌دارند. انبار آن‌ها پر از دانه می‌شود.

زمستان می‌آید و آن‌ها تا می‌توانند از گندم‌ها می‌خورند. باز دوباره هوا گرم می‌شود. وقتی هوا گرم می‌شود در انبار را می‌بندند تا دوباره زمستان به آن سر بزنند. اول زمستان سراغ انبار می‌روند و در کمال تعجب می‌بینند که گندم‌ها کم شده‌اند.

کبوتر نر با این تصور که کبوتر ماده بدون این که او بفهمد از گندم‌هایی که با هم انبار کرده بودند می‌خورد، او را از لانه بیرون می‌کند.کبوتر ماده می‌رود و در دام صیاد می‌افتد.

اما اواخر زمستان لانه مرطوب می‌شود و دانه‌های انبار، دوباره چاق‌تر و پرحجم‌تر مي‌شوند و انبار دوباره به اندازه‌ي اولش پر به‌نظر مي‌رسد. کبوتر نر وقتي  از قضاوت زود خود پشیمان می‌شود که کار از کار گذشته است.

من هم بارها مثل آن کبوتر عجول، در قضاوت کردن اشتباه کرده‌ام. شما چه‌طور؟

سمانه‌ي 16 ساله می‌گوید: «بعضي وقت‌ها درباره‌ي افرادی که اولین بار دیده‌ام، خیلی قضاوت ناجور کرده‌ام. مثلا ًگفته‌ام كه خیلی مغروره و... اما بعد متوجه شده‌ام قضاوتم نادرست بوده و او فقط خجالت می‌کشیده.»

متین 15 ساله هم می‌گوید: «یکی از دوستانم خیلی پرسروصدا بود. من همیشه فکر می‌کردم خودنمایی می‌کند. از او و سرخوشی و بی‌توجهی‌اش به اطراف بدم می‌آمد! اما بعدها که ماجرای زندگی او را دانستم، از قضاوت خودم خجالت کشیدم. فهمیدم که او فقط می‌خواست کمی در جمع دوستانش خوش باشد، همین.»

 

 

  • حس پنهان!

بعضی وقت‌ها حس حسادت، ما را به قضاوت وادار می‌کند؛ قبول بکنیم یا نه این اتفاق افتاده است. مثلاً درباره‌ی فردی که در زمینه‌ای به موفقیت رسیده و موقعیتي بهتر از ما پیدا کرده و یا بهتر و زیباتر از ما لباس پوشیده و یا حتی در یک جمع فامیلی درخشان‌تر از ما ظاهر شده و... به‌همین سادگی این فرد می‌تواند در معرض قضاوت نادرست و مغرضانه‌ی ما قرار بگیرد.

در این شرایط معمولاً سعی می‌کنیم اشکالی در کار او پیدا کنیم تا حس کمبود خودمان را جبران کنیم و در این مسیر به قضاوت‌های نادرست می‌رسیم. برخی روان‌شناسان معتقدند بیش‌تر قضاوت‌ها و انتقادهایی که از دیگران می‌کنیم، راهبردهای ذهن ما برای جلوگیری از بروز احساسات ناراحت کننده محسوب می‌شود.

از سوی دیگر گاهی اتفاق می‌افتد که ما قضاوت‌های نادرستی درباره‌ی زندگی دیگران داریم و آن انتقاد را هم بروز می‌دهیم و از این جهت بر روی زندگی آن‌ها تأثیر بدی می‌گذاریم.

گاهی قضاوت نادرست ما می‌تواند مسیر فکری و رفتاری یک فرد را تغییر بدهد، مثلاً وقتی دوست ما با خانواده‌اش مشکلی دارد و آن را برای ما تعریف می‌کند، نظر ما در رفتار بعدی او با خانواده بسیار تعیین‌کننده است.

همان‌طور که گاهی وقتی ماجرایی را برای دوستانمان تعریف می‌کنیم قضاوت آن‌ها درباره‌ی ماجرای زندگی ما می‌تواند روی نحوه‌ی برخورد ما با خانواده  اثر منفی و يا مثبت بگذارد.

کاش قبل از هر انتقادی، از خودمان بپرسیم آیا آمادگی و صلاحیت قضاوت کردن در  این زمینه را داریم؟ آیا از همه‌ی جنبه‌های این ماجرا با خبریم؟

 

 

  • با کفش‌های طبی مادرم!

گاهي سعي مي‌كنم کفش‌های دیگران را بپوشم و راه بروم؛ کفش کسانی که راه رفتنشان به‌نظرم متفاوت و مورد سؤال است؛ مثلاً مادرم با کفش‌های طبی مخصوصش.

وقتی آن‌ها را پوشیدم، درست شبیه مادرم راه می‌رفتم. بعد کفش‌های کتونی خودم را پوشیدم و احساس پرواز به من دست داد! من کفش‌های او را پوشیدم چون از راه رفتنش ایراد می‌گرفتم و خجالت می‌کشیدم که جلوی دوستانم راه برود.

من کفش‌هایش را پوشیدم چون می‌خواستم معنی این جمله را بفهمم. جمله‌ای که این روزها دائم می‌شنویم و می‌خوانیم: «قبل از آن‌که درباره‌ي راه رفتن کسی قضاوت کنیم، کمی با کفش‌های او راه برویم.»

این کار را کردم چون در تولد بهاره حواسم نبود و با چند نفر از بچه‌ها کلی به لباس یکی از مهمان‌ها خندیدیم! به نظر ما او لباس عروسی را برای یک تولد ساده و معمولی پوشیده بود و خیلی هم احساس خوش‌تیپی می‌کرد.

وقتی به خانه آمدم ماجرا را برای مادرم تعریف کردم و او گفت كه کار درستی نکردید، چون شاید آن دختر فقط همین یک لباس را داشته است.

سریع گفتم:«مامان باز هم می‌خوای نصیحت کنی، نباید چیزی برات تعریف کنم.» و به اتاقم رفتم. اما وقتی در مدرسه نظر مادرم را به دوستانم گفتم همه‌ی آن‌ها از خودشان ناراحت شدند و بهاره به ما گفت که دوستش مشکلات زیادی در زندگی دارد و از ما پرسید که اگه فقط یه لباس داشتین و به يه مهمانی دعوت مي‌شديد که اون‌جا برای آخرین بار می‌تونستید دوستان دبیرستانی‌تون رو ببینید چه کار می‌کردین؟