تاریخ انتشار: ۸ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۴:۵۹

مادربزرگ و پدربزرگم در یک خانه‌ی حیاط‌دار زیبا زندگی می‌کنند؛ خانه‌ای که دور تا دورش درختان سیب و آلبالو و انار است و باغچه‌اش پر است از گل‌های محمدی و یاس.

وسط حیاط یک حوض آبی هست که بعد از عید ماهی‌قرمزهايمان را در آن می‌اندازیم و تابستان‌ها آن‌جا آب‌بازی می‌کنیم.

همه‌ی ما روزهای جمعه به خانه‌ی مادربزرگ و پدربزرگ می‌رویم و دور هم جمع می‌شویم. مادربزرگ می‌گوید وقتی خودش هم بچه بوده به همراه پدر و مادرش همين كار را مي‌كردند و این رسم است که جمعه‌ها كوچك‌ترها در خانه‌ی بزرگ‌ترها جمع شوند تا از حال هم باخبر شوند.

آن‌جا که می‌رویم، خبری از اینترنت و تلفن‌همراه نیست. تلویزیون هم خراب است، برای همین از فضای مجازی دور می‌شویم و در دنیای واقعی زندگی می‌کنیم. عوض این‌که بخواهیم از اخبار گوشه‌اي از دنیا باخبر شویم، کنار هم مي‌نشینیم و از حال هم باخبر می شویم و به هم كمك مي‌كنيم.

در اين خانه‌ از تشریفات خبری نیست، برای همین هیچ‌کس خسته نمی‌شود.                                               

سفر‌ه‌انداختن و غذا‌خوردن انگار حال و هوای دیگری دارد. وقتی سفره‌ی بلندی می‌اندازیم، همه برای کمک می‌آیند و هر‌كسي كاري مي‌كند. غذا‌خوردن کنار هم بیش‌تر مزه می‌دهد.

بعد از غذا هم وقت بازی است؛ قایم‌موشک، اسم فامیل يا... است هربازی‌اي جز بازی‌هاي رایانه‌ای.                                                                 

من عاشق روزهای جمعه‌‌ي، خانه‌ی مادربزرگ و آن همه صفا و صمیمیت هستم.

 

پریسا‌سادات مناجاتی

14ساله از کرج

 

عكس: آيلار زاهدي، 16 ساله از كرج