ميگويم دخترك، چون كمتر از 10روز است كه در آغوش پدر آرام گرفته. شهيد مهدي نيرپناه عضو يگان دريايي لشكر 32 سپاه انصارالحسين همدان، اعزامي از شهر شيخ محمدبهاري به جبهههاي نبرد، حدود 18سال مفقودالاثر بود تا اينكه پس از بررسيها در سال83 شهادت او براي كميته جستوجوي مفقودين محرز شد و از آن تاريخ به بعد، خانواده داغدارش، چشم به راه دوختند تا پيكر مطهر او را در آغوش بگيرند. تلاش كميته مفقودين در استان همدان براي آنكه پيكر شهيد قبل از آنكه پدر و مادر پيرش چشم از جهان فروبندند، شناسايي شود بينتيجه ماند و مادر شهيد با چشم انتظاري در سال 91 از دنيا رفت و پدرش، در اواخر سال94. تا اينكه پيكر شهيد نيرپناه سال گذشته در ميان شهداي غواص عمليات كربلاي 4 به وطن بازگشت و پس از آزمايشهاي DNA امسال هويت او شناسايي شد و همين چندروز پيش و همزمان با شهادت امامصادق(ع)، دخترش، آنگونه كه خود ميگويد دست نوازش پدر را بر سر خود حس كرد. همه اينها بهانهاي شد تا در منزل يگانه يادگار شهيد نيرپناه، كمي پاي درددل اين دختر شهيد و مادرش بنشينيم.
در اين مصاحبه سيدجعفر دعوتي، مسئول دفتر پيامآوران ايثار در استان همدان و سردار سليمان محمودي كه سابق بر اين، مسئوليت معاونت فرهنگي سپاه حضرت رسول(ص) تهران را برعهده داشته و اكنون بازنشسته است، تيم همشهري را همراهي كردند. هر دو اين عزيزان از رزمندگاني هستند كه در عمليات كربلاي 4 بهعنوان غواص حضور داشتهاند؛ عملياتي كه اين روزها تصوير 175غواص دست بسته را به ذهن متبادر ميكند.
همسر شهيد نيرپناه 12ساله بوده كه به عقد اين شهيد بزرگوار درآمده و مدت 2 سال زندگي مشترك با او را تجربه كرده. خانم ايران سبزي، گويي حرفي براي گفتن ندارد جز قطرههاي اشك كه پي هر كلام گفته يا نگفته، از گوشه چشمانش سرازير ميشود. از او ميپرسم زندگي با شهيد نيرپناه چطور بود؟ از همراهان مرد حاضر در مصاحبه رو ميگيرد، آرام نگاهم ميكند و ميگويد: خيلي خوب بود.
دختر شهيد نيرپناه جوانتر و بيتابتر از آن است كه بتوان روال معمول مصاحبههاي مطبوعاتي را با او پي گرفت. مرضيه هنوز به عالم خاكي پا نگذاشته بود كه ناچار شد داغ نداشتن پدر را بر دوش حمل كند. او حدود 7ماه بعد از مفقود شدن پدر در عمليات كربلاي 4، به دنيا ميآيد. 5ماه بعد از تولد، با خانواده پدري زندگي ميكند و سپس همراه مادر به روستاي طاهرلو از توابع شهرستان بهار و زادگاه مادر پا ميگذارد و زندگي ديگري را از سر ميگيرد تا آنكه در 15سالگي به عقد يكي از همروستاييهايش در ميآيد. او الان ساكن همدان است، در اداره ثبت احوال شهرستان بهار كار ميكند و يك دختر حدودا 10ساله به نام «يگانه» دارد.
- خانم نيرپناه چه حسي نسبت به واژه «پدر» داريد؟
(با صدايي گرفته كه معلوم است گريههاي ممتد به اين وضعش درآورده پاسخ ميدهد) من كه پدر نداشتم اما احساس ميكنم پدر فراتر از يك واژه است. تمام اين سالها واژه پدر برايم مترادف با بيقراري بود اما خداراشكر از روزي كه پيكر او را در آغوش گرفتم، با تمام وجود دست نوازش او را بر سر خودم حس كردم و آرام گرفتم.
- پدرتان را كه نديدهايد اما طي اين سالها خواب او را ديدهايد؟
من راستش نه، اما يكبار همسايهمان كه او هم فقط عكس پدرم را ديده، گفت شهيد نيرپناه به خوابش آمده و از او خواسته به من بگويد اينقدر بيتابي نكنم. پدرم در اين خواب گفته بود: به مرضيه بگو حتما كه نبايد كنارش باشم، من از اينجا هم هواي او را دارم.پدرم راست ميگفت كه هواي ما را داشت؛ هر وقت كسي اذيتم ميكرد يا زخم زبانها اشكم را درميآورد فقط و فقط در كنج خلوت به پدرم شكايت و يك دل سير گريه ميكردم. باورتان ميشود بعد از اين درددل با پدر، كسي كه اذيتم ميكرد گرفتاري يا بلايي برايش پيش ميآمد و از من حلاليت ميخواست؟ نه اينكه فكر كنيد آنها را نفرين ميكردم، نه، من اصلا اهل نفرين نيستم. فقط دلم ميشكست و به پدر ميگفتم اگر تو بودي كسي جرأت نميكرد مرا آزار دهد.
- طي اين سالها هيچوقت از پدرتان گله كردهايد كه چرا به جبهه رفت و شما را با يك دنيا تنهايي، تنها گذاشت؟
يك موقعهايي بله، پيش ميآيد. درست است كه خانواده شهدا در جامعه ما ارج و قرب دارند اما خيلي وقتها، كملطفيها و بيمهريهايي هم ما را آزار ميدهد. حرفهايي كه گاهي حتي اطرافيان ميزنند باعث ميشود كه گله كنم بابت اين رفتن، اما باز خودم را سرزنش ميكنم و از اين گلهگزاري پشيمان ميشوم. همين كه الان ميتوانم با افتخار سرم را بلند كنم و بگويم دختر شهيد نيرپناه هستم خودش به دنيا ميارزد. البته پدربزرگم هميشه ميگفت كه پدرت با بقيه بچهها فرق داشت، براي همين مطمئنم كه اگر پدرم هم در اين دنيا بود، جور ديگري براي ما افتخار ميآفريد اما اين شهادت پدر واقعا مايه افتخار شد مخصوصا با اين نوعآمدنش كه گلهها را تمام و كمال از من گرفت؛ با اين رجعت با شكوه واقعا دهن همه را بست. پدرم مثل همه شهداي ديگر به عشق اهلبيت و براي دفاع از حيثيت و شرف همه ما، رداي شهادت بر تن پوشيده بود اما مفقودالجسد بودنش باعث ميشد بعضيها بهخودشان اجازه دهند توي چشمهاي من نگاه كنند و بگويند: «چطور هيچ خبري از پدرت نيست؟ مطمئن هستين جبهه رفته؟ كسي او را توي جبههها ديده؟» نميتوانيد تصور كنيد شنيدن اين طعنهها و كنايهها چه جگري از آدم ميسوزاند. ماه رمضان همين امسال كه شب قدر را در جوار مزار شهداي گمنام احيا گرفته بوديم شنيدن يكي از اين حرفها باعث شد به سيم آخر بزنم و با ضجههاي سوزناك از خدا بخواهم از خوان كرمش، اثر و نشاني از پدرم را به من عنايت كند و خدا را هزاران مرتبه شكر كه يكماه نشده، به آرزويم رسيدم.
- عمر پدر و مادر شهيد نيرپناه به رجعت پيكر فرزند شهيدشان قد نداد. از حال و هواي اين پدر و مادر داغديده برايمان بگوييد.
پدربزرگم هميشه گريه ميكرد و ميگفت من بايد قبل از مهدي ميمردم حالا من بايد باشم و او... . ميگفت پدرم در كشاورزي و كارهاي معمول در روستا، خيلي به او كمك ميكرده و ميگفته تا من هستم تو نبايد كار كني. اينطور نبود كه مقطعي باشد، مدام اسم پدرم ورد زبانش بود. شب وفاتش به اطرافيان گفته بود كه انتظار من درحال تمام شدن است و بهزودي ميروم پيش مهدي، اين اواخر كه ناتوان بود و بيشتر استراحت ميكرد عكس پدرم را بالاي رختخوابش زده بود. مادربزرگم هم هميشه چشم انتظار بود.
- اين روزها با پدر شهيدتان راجع به چه چيزهايي حرف ميزنيد؟
از چندروز پيش كه پيكر او را تشييع كرديم هر روز بر سر مزارش حاضر ميشوم و با او حرف ميزنم. راستش بيشتر حرفهايمان خصوصي است اما مثلا همين ديشب كه به گلزار شهدا رفته بودم دخترم همراهم بود، گفتم بابا اين دخترمهها، اگه بودي الان نوه داشتي. (يگانه نوه شهيد نيرپناه نقاشياش را نشانم ميدهد. معلم از شاگردان خواسته تصوير آرزوي خود را بكشند و او پدربزرگ شهيدش را همچون يك فرشته بر آسمان نقاشي كرده.)
- واكنش همسرتان در مقابل اين حجم بيتابي شما نسبت به پدر چيست؟
(به 2 رزمنده مهمان نگاه ميكند و ميگويد) شما بهتر ميدانيد كه زندگي با خانواده شهدا مخصوصا فرزندان شهيد چقدر سخت است و چه صبوري خاصي ميخواهد. به خاطر شرايطي كه داشتم خيلي زود ازدواج كردم اما خدارا شكر همسرم همراه هميشگي بيقراريهايم بود. در 14سالي كه از زندگي مشتركم ميگذرد هنوز كادوي روز مرد براي او نگرفتهام. آخر اين روز حالم بد است. بيشتر بيتاب پدرم ميشوم. بعضي وقتها از همسرم عذرخواهي ميكنم اما خودم ميدانم كه چقدر با صبوري و مهرباني، حال روحي مرا درك ميكند. اين روزها همسرم بسيار خوشحال است حتي شايد خوشحالتر از من. او هم عشق خاصي به شهدا دارد.
سيدجعفر دعوتي وارد گفتوگو ميشود و در توضيح، اضافه ميكند: سال گذشته تنها يك تصوير از شهيد داشتيم و اين براي كميته جستوجوي مفقودين كافي نبود. به منزل ايشان مراجعه كرديم كه همسر مرضيه خانم، با مواظبت خاصي عكسهاي شهيد را از آلبوم خانوادگي براي ما آورد و خيلي حواسش بود كه مرضيه خانم متوجه نشود. مبادا اشتياق و بيتابياش را قبل از آنكه شناسايي پيكر شهيد قطعي شود، بيشتر كنيم و اين نشان از محبت او نسبت به همسرش دارد.
- يك تنه به قلب دشمن زد
همرزمان شهيد نيرپناه از دلاوريهاي او ميگويند
سيد جعفر دعوتي كه خود تا چندسالي شهيد قلمداد ميشده خوب با حال و هواي خانواده شهيد نيرپناه آشناست. وي با بيان اينكه شهيد نيرپناه تنها سكانداري بود كه يك تنه به قلب دشمن زد، رو به دختر شهيد گفت: به پدرت بيشتر از اينها افتخار كن چرا كه رجعت شهيد نيرپناه فتح بابي است براي آنكه در راستاي معرفي شهداي گمنام يگان دريايي سپاه گام برداريم. اين رزمنده دوران دفاعمقدس كه حالا روايتگر صحنههاي مختلف دوران هشتساله دفاعمقدس براي كاروانهاي راهيان نور و يادوارههاي شهداست، آگاه يا ناخودآگاه در اين گفتوگو هم روايتگري ميكند.
دعوتي كليپي با خود آورده كه شامل آخرين تصاوير موجود از عمليات كربلاي 4 است و ميخواهد با اين تصاوير، به همه سؤالات ذهن دختر شهيد و خبرنگار همشهري، غيرمستقيم پاسخ بگويد. وي اين نويد را به دختر شهيد نيرپناه ميدهد كه در آيندهاي نزديك همه اعضاي يگان دريايي سپاه را دور هم جمع كند تا به ذكر خاطرات از عملياتهايي بپردازند كه همراه با شهيد نيرپناه در آنها حضور داشتهاند. سيدجعفر، حالا كه ميخواهد مستندي راجع به رزمندگان حاضر در عمليات كربلاي 4 بسازد چقدر دلش ميخواست عكسي از رشادت اين سكاندار شهيد داشته باشد وقتي كه يك تنه، لباس غواصي بر تن، سكان قايق را به سمت دشمن نشانه گرفته بود؛ اين را از التهابش در بيان عشقبازي با شهدا، پس از عروج عارفانهشان، ميشد فهميد.
سردار سليمان محمودي هم كه بهعنوان غواص عضو گردان جعفر طيار در عمليات كربلاي 4حضور داشته، تمام مدت مصاحبه، گويي بيقرار دوران حضور در جبههها شده باشد در فكر فرو رفته. با خودم فكر ميكنم شايد او، حالا كه بيتابي دختر شهيد نيرپناه و عطشاش براي شناخت بيشتر و بيشتر پدر را ميبيند، لابد دلش ميخواهد بيشتر ملازم و همراه اين شهيد ميبود و بيشتر از او ميدانست.
وي از دوره چهار ماهه و فشرده آموزش غواصي بهمنظور آمادگي براي شركت در عمليات كربلاي 4سخن ميگويد: اعضاي اين گروهان غواصي طي آموزشها به خوبي باهم آشنا شدند و با هم خو گرفتند كه اين رفاقت هنوز بعد از 30سال ادامه دارد.
دعوتي در ادامه سخنان همرزمش ميگويد: از بازماندگان عمليات كربلاي 4، گردانهاي غواصي، اطلاعات و عمليات، تخريب و 155، الان هم بهصورت هفتگي باهم جلسه دارند و به بازخواني خاطرات جبهه و جهاد ميپردازند اما بعضي واحدها مثل همين يگان دريايي، تشكل منسجمي ندارند و به همين دليل بيشتر گمنام ماندهاند. وي ابراز اميدواري ميكند كه بتوانيم در آيندهاي نزديك و بهدنبال رجعت شهيد نيرپناه، شاهد برگزاري يادواره شهداي يگان دريايي باشيم.
- ظاهرا شهيد شمسيپور كه اخيرا شاهد تجليل نماينده صليب سرخ جهاني از خانوادهاش بوديم، براي تشخيص هويت شهيد نيرپناه قبل از وفات پدر و مادر شهيد، خيلي تلاش كردهاند. در اين زمينه اطلاعاتي داريد؟
سيدجعفر دعوتي: شهيد شمسيپور از غواصان بازمانده عمليات كربلاي 4و در واقع جستوجوگر نور بود. اين اواخر در جمع مدافعان حرم قرار گرفت تااينكه ضمن بازگشت از سفر آخر سوريه، خود در جوار شهداي گمنام آرميد. خانوادههاي زيادي طي جستوجو و تفحصهاي شهيد شمسيپور به زيارت شهداي خود نائل آمدند.
كليپ دوم اين سيدرزمنده كه عرصه گفتوگو را به چالش ميكشد، صحنهاي از بيقراري يك دختر دانشآموز در خاك شلمچه است. مداحي «دلم رو زير و رو كرده مهرت يا فاطمه...» مهمان غربت دختر شهيد نيرپناه ميشود.
يگانه، امتداد نسل شهيد نيرپناه، حالا اشك در چشمان كودكانهاش حلقه زده. رو به مرضيه، حال و هواي استقبال از پيكر مطهر شهيد را ميپرسم، خيلي راضي است. ميگويد: مردم همدان شهيدپرور هستند. طي چند روزي كه آيين تشييع در شهرهاي لالجين، بهار و همدان برپا بود مردم واقعا سنگتمام گذاشتند.
- با اين همه فكر نميكنيد پدر غريب بود؟
(حالا بغض اسير شده در گلويش، بياختيار آزاد ميشود). چرا، خيلي غريب بود. ولي وقتي به غربت امامحسين(ع) روي نيزه فكر ميكنم يا به غربت دخترك 3 سالهاش، همه دردهاي قلبم التيام مييابد. يكي از دوستانم ميگويد حق نداري بگي بابا، بايد بگي بابامون، چون شهيد نيرپناه باباي همه ماست و اين يعني غربت پدرم از روزي كه برگشته، كمتر شده.
- انتظار شما از مردم يا مسئولين؟
در كل انتظاري از هيچكسي ندارم چون وقتي آدم از كسي انتظاري داشته باشد و او نتواند آن انتظار را برآورده كند، بيشتر اذيت ميشود. فقط گاهي از اينكه خانواده شهدا را درك نميكنند دلم ميگيرد.
- اين درك نكردن بهطور خاص يعني چه؟
مردم گاهي نميدانند حتي اگر كل دنيا را به آدم بدهند اندازه يك نوازش پدرانه نيست. گاهي با طعنه ميگويند خوش به حالت، كاش پدر ما هم شهيد ميشد تا مثلا با سهميه ميرفتيم دانشگاه!
خيلي جاها بهخاطر يك سري از اين مسائل اصلا عنوان نميكنم كه فرزند شهيد هستم. طي اين سالها تا جايي كه ميشد، حتي به بنياد شهيد هم مراجعه نميكردم. يكبار كه براي كاري به بنياد سر زدم حتي خود كاركنان بنياد عنوان كردند شما فرزند شهيد نيستي كه ناچار شدم كارتم را نشان دهم. عذرخواهي كردند و گفتم اشكالي ندارد چون مرا نديدهايد. مسئولين هم خيلي وقتها فكر ميكنند همين كه از نظر مالي به خانواده شهدا كمك ميكنند حجت را در حق آنها تمام كردهاند و اين يعني آنها هم خيلي وقتها، فرزندان شهدا را درك نميكنند.