به گزارش ايسنا؛ آذري مي گويد 40 سال است که در رادیو کار کردهام اما در حال حاضر بیشتر کارهایم بر روی استیج است. با خنده میگوید، البته نه آن استیجی که در شبکههای خارجی است. آنقدر سرم شلوغ است که در زندگی روی هزار خط باید راه بروم.
در یکی از همین روزها منوچهر آذری با دعوت ما به ایسنا میآید و خاطراتش از دوران کودکی تا زمان ورودش به رادیو را برای ما بازگو میکند. تنها نیست. عکسها و خاطرههایی از سالها فعالیتش در عرصه رادیو و حضورش در سریال زندهیاد علی حاتمی را همراه دارد و خاطرات هر کدام را با حوصله برایمان بازگو .میکند
برخی از عکسها متعلق به 50 سال قبل رادیو است که خاطرات ساختمان قدیمی ارگ را یادآوری میکند؛ عکسهای یادگاری با هنرمندانی که دیگر میان ما نیستند.
در یکی از این عکسها منوچهر آذری را میبینیم که در حیاط رادیو کنار حسین امیرفضلی، پدر ارژنگ امیرفضلی ایستاده است و در کنار آن چهره شاهرخ نادری اولین تهیهکننده رادیو و «صبح جمعه با شما» به چشممان میخورد. همچنین هنرمندانی از جمله ایرج، مهین دیهیم، احمد قدکچیان و مرحوم عزتالله مقبلی که صدای ماندگار او در مجموعه طنز «لورل و هاردی» همواره در ذهنها مانده است.
آذری ابتدا دربارهی ایسنا میگوید: من ایسنا را به خاطر اینکه مربوط به دانشجویان کشورمان است بسیار دوست دارم و دلیلش را هم میگویم. خداوند در زندگی به من چهار فرزند داده است؛ دو پسر و دو دختر که همه دانشجو بودهاند و شکر خدا هر کدام در مقاطع مختلف تحصیل میکنند. از همین نظر به دانشجوها خیلی احترام میگذارم. به نظرم دانشجویان همیشه حرف اول را زدهاند. چون خبرگزاری ایسنا مربوط به دانشجویان مملکتمان است وقتی از من دعوت شد که به اینجا بیایم با تمام انرژیام آمدم.
این هنرمند پیشکسوت ابتدا خودش را چنین معرفی میکند: من اگر بخواهم داستان زندگیام را بگویم، زمان زیادی میبرد. از دورانی میگویم که وارد دبستان شدم. آن موقع تحرک زیادی داشتم. حتی صدای معلمان را تقلید میکردم و بچهها دور من زیاد جمع میشدند. من بچهی تهرانم، متولد سرچشمه، بخش 9. اما پدرم تُرک ارومیه است. به همین دلیل در رادیو نقش آقای «کارمندیان» را بازی میکردم.
آذری یادآور میشود: خیلی خاطره دارم. فقط 40 سال است که در رادیو کار کردهام. در این 40 سال فعالیت سینمایی داشتهام، تئاتر و دوبله هم کار کردهام.
کارت مربوط به حوزهی دوبله که اسم و عکسش بر روی آن حک شده را هم با خود آورده است. آذری میگوید: بازنشسته صداوسیما هستم و سپس به شوخی میگوید: کارت عروسیام را یادم رفته است برای شما بیاورم.
آذری همچنین بیان میکند که درد دل هم برایتان زیاد دارم. نه اینکه بگویم دلم درد میکند، نه گلهمندم.
گلویش گرفته است و خودش میگوید به خاطر داد زدن زیاد است. چنین توضیح میدهد: در حال حاضر بیشتر کارهایم بر روی استیج است؛ البته نه آن استیجی که در شبکههای خارجی است. استیج جشن به مناسبت دهه فجر برای موسسههای مختلف یک ساعت روی صحنه میروم، میخوانم، لطیفه میگویم، ساز میزنم و همه اینها را روی استیج در یک ساعت اجرا میکنم.
ایفای نقش در «هزاردستان»
یکی از عکسهایی که منوچهر آذری همراه آورده، مربوط به حضور او در سریال «هزاردستان» علی حاتمی است.
او میگوید: در این سریال با آقایان داود رشیدی، محمد علی کشاورز، عزت الله انتظامی، فروهر، فرهنگ مهرپرور و محمود بصیری بازی میکردم. در شهرک سینمایی رل دربان گراندهتل را بازی میکردم. من قرار بود در این سریال صحبتی نداشته باشم و فقط بگویم سلام و بفرمایید اما علی حاتمی از بازی گرم من خوشش آمده بود. خب آن موقع هم من جوان سرحالی بودم. آن موقع دو دست لباس برایم دوخته شد و جزو افتخارات من بود که در آن سریال بازی میکردم. ابتدا قرار بود دو، سه قسمت بازی کنم اما 26 قسمت بازی کردم.
این بازیگر یادآور میشود: از دیگر سریالهای ماندگاری که بازی کردم «سلطان و شبان» است.
او همچنین به حضورش در فیلم «دزد عروسکها» اشاره میکند و میگوید: با مهراوه شریفینیا دزد عروسکها را بازی کردم. «آشپزباشی» را هم با خانم آزیتا حاجیان کار کردم.
منوچهر آذری میگوید: جمشید مشایخی و خانم زری خوشکام همسر آقای علی حاتمی هم در این سریال بازی میکردند. یادم است سینمای جمهوری که آتش گرفت، دو دونگ آن برای علی حاتمی به نام همسرش بود. دو دونگ آن برای محمدعلی فردین و دو دونگ دیگر آن برای بنیاد بود.
ساز دهنی منوچهر آذری
منوچهر آذری ساز دهنیاش را هم همراه خود آورده است تا دقایقی برای ما بنوازد. او برای دقایقی قطعههایی را با سازش برای ما اجرا میکند و میگوید: من نواختن ساز دهنی را بدون معلم و کلاس رفتن یاد گرفتهام.
او تاکید میکند: زندگی خیلی قشنگ است ولی ما به خاطر مادیات، از این زیباییها و محبتهایی که خدا به ما داده است غافل میشویم. به نظر من بخشی از بهشت و جهنم همینجاست اگر بدی کنیم بدی میبینیم و اگر خوبی کنیم خوبی میبینیم. نباید زندگی را زیاد دست بالا گرفت. مملکت الان تبدیل به پارکینگ شده است به دلیل ماشین زیاد.
سپس درباره شلوغی تهران و ماشینهای زیاد شعری که سروده است را میخواند: سبز سبز چراغا سبزه/ ولی ماشینا راه نمیرن/ راهها بنده/ رانندهها جوشی میشن/ ماشینا راه نمیرن/ راهها بنده/
در مدرسه برنامه رادیویی میساختم
او دربارهی فعالیتش در طول این سالها میگوید: من خودجوش سالها پشت میکروفن مردم را خنداندم، جوان بودم به فکر پول نبودم، با گروه حسن خیاط باشی آشنا شدم و به تلویزیون رفتم. قبل از اینها در دوره تحصیلیام در مقطع راهنمایی رادیو درست کردم نه اینکه بسازم، برنامه رادیویی ساختم.
او میگوید: آن زمانهای قدیم ضبط صوتی بود که در آنها ریل بود، مدرسه ما از این ضبط صوتها داشت و موقع زنگ تفریح آهنگ پخش میکردند، نشاط و شادابی بود و مشکلات مثل حالا نبود. رفتم به ناظم مدرسه پیشنهاد دادم که میخواهم برنامه رادیویی بسازم و نیاز به این ضبط صوت دارم، ایشان هم قبول کردند. آن موقع مجلهای به نام کیهان بچهها بود، لطیفههای مجله کیهان بچهها بود، لطیفههای مجله کیهان بچهها را میآوردم بعد از ظهرها با بچهها در کلاسها دور هم جمع میشدیم، رلها را بین بچهها تقسیم میکردم، لطیفههای مجله را به صورت رادیویی ضبط میکردم. یکی از بچهها را هم گوینده کرده بودم که اول برنامه با همه سلام و احوالپرسی میکرد و ما این را در مدرسه زنگ تفریح پخش میکردیم.
رادیو آن موقع سلطان بود
آذری گله میکند: متأسفانه زندگیهای ما حالا اینترنت، کافینت، وایبر و وایمکس شده است. جوانان هیچ سرگرمی ندارند. همه چیز راحت به دست آدم نمیآید. برای به دست آوردن امکانات مالی سختی هست، دشواری هست باید درس بخوانی، فارغالتحصیل شوی.
او ادامه میدهد: از همان 13 سالگی عاشق رادیو بودم و رادیو هم گوش میکردم، چرا که رادیو، آن موقع سلطان بود، تلویزیون نبود و رادیو خیلی جذابیت داشت. هنرمندان بزرگی در رادیو بودند؛ مثل فروزنده اربابی، کمالالدین مستجابالدعوه که از دنیا رفتهاند. اینها مجریان برنامههای رادیویی بودند. من آن موقع در رادیو نبودم و رادیو را گوش میکردم. علی زرندی هم در رادیو بود که فوت کرده است. ایشان آن موقع در رادیو صدای یک پیرزن را به اسم شاباجی خانوم درمیآورد. آنقدر جذاب و با نمک بود که در رادیو غوغا میکرد.
مردم برای صبحهای جمعه رادیو سر و دست میشکستند
هنرمند جمعه ایرانی و صبح جمعه با شما که خود در کودکی مخاطب پرو پا قرص رادیو بوده است، میگوید: جوانی به نام عبدالکریم اصفهانی هم بود، که فردی مثل او آنقدر با استعداد ندیده بودم. ایشان صداهای گویندگان رادیو را تقلید میکرد. آن موقع مردم برای صبحهای جمعه رادیو سر و دست میشکستند. از زمانی که من خودم را شناختم رادیو برنامهای داشت به نام صبحهای جمعه که 9 تا 11 پخش میشد. اوایل عنوان این برنامه «شما و رادیو» و تهیهکننده آن شاهرخ نادری بود. که در آن هنرمندانی همچون حسین امیرفضلی و غلامحسین بهمنی بازی میکردند. شاهرخ نادری به عنوان یکی از تهیهکنندگان بزرگ رادیو ایران ثبت خواهد شد. پس از آن آقای سعید توکل «صبح جمعه با شما» را تهیه کرد. آن موقع نوارها روی ریل ضبط میشد و شاهرخ نادری استاد این کار بود. ما برنامه را ضبط میکردیم؛ به هر حال وسط آنها تپق زده میشد. بایست این بخشها از نوار حذف و تدوین میشدند. شاهرخ نادری نوار ریلها را با تیغ میزد و کوچکترین حرف را از نوار درمیآورد، اما حالا بر روی فلش مموری این کار انجام میشود.
اوایل انقلاب نوار قصه برای بچهها خیلی برو برو داشت
او که پیش از آنکه فعالیتش را به شکل رسمی در رادیو آغاز کند، کار ضبط نوار قصه هم برای بچهها کرده است، میگوید: من نوار قصه هم برای بچهها کار کردهام. یکی از ماندگارترین قصههایی که برای بچهها کار کردهام «خروس زری پیرهن پری» است که برای احمد شاملو بود و نقش روباه را بر عهده داشتم. اوایل انقلاب نوار قصه برای بچهها خیلی برو برو داشت چرا که نه برنامهای در رادیو بود و نه در تلویزیون. یکی از معروفترین نوار قصهها برای حمید عاملی بود که طرفداران زیادی داشت. مرتضی احمدی در این زمینه خیلی کار کرده بود. من با فرهنگ مهرپرور هم خیلی کار کردم. مهین نثری هم همینطور که در حال حاضر در رادیو است.
خاطرههای منوچهر آذری با فرهنگ مهرپرور
آذری دربارهی خاطرههایش با فرهنگ مهرپرور میگوید: در مدرسه در جشنها و اعیاد خیلی نمایش بازی میکردیم، نمایشهای تاریخی، کمدی بازی میکردیم، آن سالها جشنوارههایی برای مدارس میگذاشتند و میگفتند هر مدرسهای یک نمایش اجرا کند. در تالار فرهنگ که تالار نمونه ایران بود من نمایش یعقوب لیث صفاری را روی صحنه بردم که خودم آن را ایفا کردم، در تالار فرهنگ بود که با فرهنگ مهرپرور آشنا شدم. تالار فرهنگ سن دارد و زیر سن جایگاه خوبی دارد، سالن خیلی زیبایی بود. فرهنگ مهرپرور پانتومیم را از مدرسه دیگری اجرا میکرد و خیلی تبحر داشت. چقدر روی آن فکر کرده بود، خدا شاهد است. من آنجا کُپ کردم، کاری که تاکنون کسی سراغ آن نرفته بود. از آنجا بود که ما خیلی دوست و صمیمی شدیم. بعدها که ما رادیو آمدیم کارهایی میکرد که بینظیر بود. ایشان سالهای سال برای مملکت و برنامههای کودک مملکت زحمت کشید اما الان کسی یادی از او نمیکند.
او ادامه میدهد: بعد از اینکه دوستیمان با فرهنگ مهرپرور شکل گرفت، او برای کار در بانک عمران استخدام شد و من به هنرهای دراماتیک رفتم. او در قسمت تبلیغات بانک، طرح تبلیغاتی ارائه میداد. او در این کار هم او عجوبه بود. در نقاشی صورت بچههای رادیو با قلم حرفهای بود. ادای من را هم درمیآورد چقدر زیبا. بازیگر کمدی بود، نقاش بود و... در بانک عمران که کار میکرد برای من هم کار پیدا میکرد و برای تلویزیون کار تبلیغی اجرا میکردیم. آن موقع با پول این کار 250 تومان حقوق گرفتیم، یک روز با هم برای خرید بیرون رفتیم و همه اینها برای من خاطره شد.
صدای نخست وزیر هویدا را درمیآوردم
آذری یادآور میشود: با فرهنگ مهرپرور پیش حسن خیاطباشی برای تست بازیگری رفتیم. او هم ما را تحویل گرفت. در کنار من آن موقع هنرمندان زیادی برای تست بازیگری آمده بودند. آقای رضا ژیان، بچههای «محله بروبیا» که اکبر عبدی در آن حضور داشت. حالا نمیدانم چطور میتوانیم جلوی آنها قد علم کنیم. آن موقع من هنوز وارد رادیو نشده بودم و آرزویم این بود که ای کاش صدایم از رادیو پخش شود. چه آرزویی. استادان بزرگی آن موقع در رادیو بودند و هیچ وقت تو جرأت نمیکردی جلوی آنها رول بازی کنی. وقتی از میان همه این افراد داوطلب شدم، برای اجرای یک رول ضربی، خیلی از اجرایم خوششان آمد و دست راست حسن خیاط باشی شدیم. کسی که الان در یکی از شبکههای ماهوارهای دوبله کار میکند.
این هنرمند سپس با اشاره به دشواری کار هنر میگوید: برای کار هنری در این مملکت باید دو شغل داشته باشی؛ اول جایی مشغول شوی و بعد سراغ کار هنری بروی. حسن خیاط باشی برنامهای طنز در تلویزیون با عنوان «خارج از محدوده» داشت. از همان موقع در کار طنز افتادم. آن برنامه را اجرا کردم که خوب بود. پس از آن برنامهای در 13 قسمت به نام شبکه صفر درست کرد. این برنامه خیلی گرفت. اطلاعات هفتگی سال 45، 46 را بگیرید روی جلد آن عکس من، آقای جاویدنیا و بسیاری از چهرههای مطرح موسیقی و سینما دیده میشود. آن موقع مثل الان نبود که اگر بخواهیم صدای کسی را تقلید کنیم، خط قرمز باشد. من الان آن ور آب بروم بیشتر طرفدار دارم تا اینجا. اما اینجا ماندم چون مردم را دوست دارم عاشقشان هستم. ما به این مملکت وفا داریم. دوست داریم بمانیم و کار کنیم.
آن موقع جای ما در رادیو نبود
او سپس از زمانی میگوید که به رادیو نرفته بود و فقط به عنوان مخاطب رادیو گوش میکرد.
آذری میگوید: فعلا به رادیو نرفته بودم، یعنی اصلا آن موقع جای ما در رادیو نبود چرا که در مقابل مقبلی من چه باید میکردم، در برابر احمد قدکچیان، شاهرخ نادری، آذرپژوهش چه باید میکردم. حمید قنبری هم که کارگردان «صبح جمعه با شما» بود. هنرمندانی که آن موقع همه دست و پا میزدند تا صدایشان را از رادیو بشوند و همان موقع بود که من و پدرم تصمیم گرفتیم بالاخره یک رادیو بخریم. پدرم هم کارگر بود و میگفت من 300 تومان بدهم و رادیو بخرم! زمانی که آن را خریدیم نمیدانم مثل اینکه در خانه ما شادمانی، عروسی و مهمانی به پا شد. داستان شب داشت، جانی دالر داشت، مشاعره داشت، برنامههای جمعه و ... داشت.
کجایند آن آدمهای استخوان درشت رادیو؟
این هنرمند ادامه میدهد: اصلا آدمهای بزرگ و درستی در رادیو بودند، آدمهای ماندگار، پخته، صداهای خوب، گویندههایی بزرگ، منوچهر نوذری، آقای منافی، امیر فضلی، بهزاد فراهانی، ثریا قاسمی، توران مهرزاد، شمسی فضلاللهی، نصرالله محتشم و ... . یک آدمهای استخوان درشت. وقتی آن صدای پر ابهت نصرالله محتشم را میشنیدم به خودم میگفتم من میخواهم بروم در مقابل اینها چه بگویم.حالا این آدمها را در رادیو پیدا کنید و به من نشان بدهید. معلوم نیست این آدمهای بیمزه، که گوینده هستند چه کارهاند. رادیو را گرفتهاند. نه صدایی نه حرفهای، نه چیزی!
چه طور شد که رادیو آمدم
آذری سپس نحوه وروش به رادیو را بریمان بازگو میکند و میگوید: خیلی دلم میخواست رادیو بروم. آن موقع رادیو ارتش برنامه داشت و هفتهای یک بار هم در آن نمایش اجرا میکرد، برنامه سینماها را برای ارتشیها اعلام میکردند و ... الان هم ادامه دارد. ما آمدیم به رادیو برویم گفتیم توی این رادیو که نمیتوانیم برویم. آدمهای گردن کلفتی در آنجا بودند که جرأت نمیکردی وارد آنجا شوی. چه طور میتوانستم پیش آقای مقبلی بروم، مگر شوخی است؟ کسی که بازیگر تئاتر، نویسنده، دوبلور، سینماگر و ... بوده. توکل به خدا کردم و خودم شروع کردم. سمت رادیو ارتش رفتم. با کارگردان نمایشی رادیو آشنا شدم و گفتم من شما را میشناسم، اما خودم یک آدم جوان علاقهمند و کسی هستم که هنر را دوست دارم، مدرسه کار کردم، الان هم میخواهم با شما کار کنم. گفت، چی بلدی؟ گفتم در محضر شما چیزی بلد نیستم. اما الان میتوانم دکلمه کنم. چون رادیو برای ارتش بود. از قبل چیزی را آماده کرده بودم. گفتم ای پرچم سپه، ای قوت سپه، سبزیت خرمی، سرخیت خون دلاوران، سپیدیت ترجمه صلح با دیگران ... همینطور ادامه دادم. تهیهکننده موافقت کرد و گفت چهارشنبه بعدازظهر همین جا باش. من هم از خوشحالی نمیدانستم چه کنم و گفتم آقا اجازه بدهید دستتان را ببوسم. گفت برو ! برو ! با خوشحالی بیرون آمدم. روز چهارشنبه هم آمدم. من را اتاق تمرین فرستادند. جایی که ثریا قاسمی آنجا حضور داشت. قرار بود یک نمایشی اجرا شود به نام «چاقوی شکسته». یک رول به من دادند، رول دو، سه خطی. رول را انقدر خوب و با احساس بازی کردم که همه خوششان آمد. خودم را آنجا بند کردم و هر هفته میرفتم و پس از آن بود که صدای من از رادیو پخش شد. هیچ کس از اعضای خانوادهام باورشان نمیشد. بنابراین کار در رادیو را از رادیو ارتش شروع کردم. رادیو ارتش که تمام شد با آقای خیاط باشی «شبکه صفر» را کار کردیم. از آن پس کارها را به من میدادند.
از دوخت و دوز حسن خیاطباشی تا نوازندگی انوشیروان روحانی
آذری سپس ادامه میدهد: یک روز دفتر حسن خیاطباشی آمدم، ایشان گفتند که میخواهیم به رادیو برویم، من خوشحال شدم و گفتم کدام رادیو؟! گفتند رادیو ایران ما را دعوت کرده، هر جمعه یک نفر برنامه کار میکند، یک جمعه تابش، یک جمعه فرخزاد، یک جمعه هم حسن خیاط باشی قرار است در رادیو برنامه داشته باشد. رفتیم وارد رادیو شدیم. استودیو هشت را به ما دادند. برنامه «دوخت و دوز» از حسن خیاط باشی. آن موقع طنزنویسهای بزرگی بودند. میخواهم بگویم چگونه در رادیو ماندم. یک آهنگ به من دادند که خوانندهای میخواند. یک ارکستر مختص رادیو بود و انوشیروان روحانی هم پشت آن میزد. این آهنگ را به من دادند راجع به گرانی و ارزانی. حمید قنبری من را دید و صدا زد. مثل اینکه علی حاتمی من را الان صدا بزند. به من گفت بیا بیرون بیرون آمدم و گفت تو موسیقی میزنی؟ ضرب از کجا بلدی؟ چقدر خوب میخوانی. هر سه شنبه رادیو میآیی؟ شما را در اختیار هماهنگی رادیو میگذارم تا از شما دعوت کنند که بیایی. خیلی خوشحال شدم آن موقع واقعا اگر قلبم نگرفت، خدا را شکر کردم. شور و هیجانی در من به وجود آمد که نمیدانی، نمیدانی و نمیدانی ... درست مثل زمانی که با همسرم نامزد شدم.
برنامه کودک را ترکاندم
این هنرمند میگوید: آمدم رادیو، سهشنبهها آمدم، با تابش کار کردم، با قنبری کار کردم، با پرویز قیاسیان کار کردم. یک ماه چهار هفته بود، که هر هفته را به یک نفر برای صبح جمعه داده بودند. من جزو کادر رادیو شدم. کادر رسمی شما و رادیو. که برخی از این آهنگها را دوباره در سایت شادشو خواندهام. ماندیم در رادیو با «داستان شب» کار کردم، «راه شب» را کار کردم، برنامه کودک را ترکاندم. با خانم وکیلی برای بچهها جای صابونی میشدم. زنبور میشدم. دیگر جزو کادر هنرپیشگان رادیو شدم. در رادیو ماندم و جلسهای طبق برآورد حقوق میگرفتم. با مینا جعفرزاده خانم کریم بیگ، توران مهرزاد که از بازیگران بزرگ رادیو بود. رضا عبدی، جاویدنیا. انقلاب شد، پس از آن آقای زنجانپور، بهزاد فراهانی، صدرالدین شجره آمدند، فرهنگ مهرپرور، هوشنگ خلعتبری، مسعود تاجبخش بود، حسین امیرفضلی بود و ... ماندیم رادیو. آقای احمد شیشهگران و آقای توکل آمدند برنامهای به نام «صبح جمعه با شما» درست کردند. آقای توکل کارگردانی میکردند. آقای شیشهگران هم کارگردانی میکردند. مینوشتند، بیوک میرزایی، اکبر منافی، علیرضا جاویدنیا، مهران امامیه، اصغر افضلی هم که در حوزه دوبله فعال بود حضور داشتند.
سالهای سال در «صبح جمعه با شما» کار کردم
آذری پس از بیان خاطرههایش میگوید: خاطرات زیاد است الان میبینم که عمرم را 40 سال در رادیو گذاشتم، کارهای زیادی کردم. سالهای سال در «صبح جمعه با شما» کار کردم. کم کم آقای تابش آمد و رفت، آقای نوذری آمد، برنامه گرفت، دست و دلباز گرفت، من کارمندیان را میگفتم، شوتزاده گرفت. فرهنگ مهرپرور بود، گرفت و گرفت و گرفت تا اینکه آقای نوذری فوت کرد. شهلا ناظریان، شوکت حجت از دوبله آمدند. کسانی که اکنون در گوشه و کنار کار میکنند اما لنگه آنها وجود ندارد.
گلههایی که گفتنش فایده ندارد
او در بخش پایانی صحبتهایش میگوید: میخواهم انتهای کلامم را به سمت گلههایی که دارم ببرم.
این هنرمند ابتدا میگوید: گفتن گلهها فایده ندارد. بعد از 40 سال خدمت صادقانه در رادیو و تلویزیون باید در خانه بیکار بنشینم. من که نمیتوانم بگویم آقای رییس به من کار بده، یکی آمد و این برنامه را قطع کرد. به سلیقهاش نمیخورد. ولی بچههای ما که این وسط بودند. «جمعه ایرانی» را 12 سال با مردم کار کردیم، آقای توکل سلامتیاش را در این راه گذاشت و بیمار شد. متاسفانه من حالا کاری در رادیو ندارم و آنجا نمیروم.
جای ما کجاست
او ادامه میدهد: ما با هفتاد نفر در «جمعه ایرانی» کار میکردیم. برنامه را قطع کردند. اشکالی ندارد، حتما خواستند تغییراتی اعمال کنند ولی ما که خدمت کردیم جایمان کجاست، یک دفعه ما بد شدیم، جز ایجاد شادی و نشاط برای مردم چه کردیم. ما تأیید شده از بالا تا پایین بودیم. الان همه هنرمندان جمعه ایرانی پخش شدند. هیچ کدام نیستند. جمع کردن 70 نفر هنرمند کار سختی است. آقای ضرغامی گفته بودند «جمعه ایرانی» قله طنز رادیو است. حالا قله طنز به دره طنز افتاده است.
عین یک سیاره دور از جاذبه زمین در حال چرخ زدنیم
آذری سپس با انتقاد از بازیگران تکراری در مجموعههای نمایشی تلویزیون، میگوید: شما سریالهای در حال پخش تلویزیون را ببینید، من بازیگر تلویزیون بودم، سینما کار کردم، زندگی سالمی داشتم اما الان جایم کجاست؟ در تلویزیون و رادیو جایم کجاست؟ ما الان در جای خودمان نیستیم. مردم آنقدر بابت «جمعه ایرانی» تلفن زدند و پیگیری کردند که حد ندارد. الان شما برنامه جمعه را گوش دهید. کسی اصلا گوش نمیکند. نه اینکه کسانی که الان کار میکنند چیزی نمیدانند، ولی ما زحمت زیادی کشیدیم چرا جای ما معلوم نیست؟ عین یک سیاره دور از جاذبه زمین در حال چرخ زدن هستیم. یک سریال 100 قسمتی ساخته میشود با هنرپیشگان تکراری. آیا ما جایی در آن داشتیم. ما را در خیابان میبینید و فکر میکنند خدایی نکرده خلاف کردیم و راضی نشدیم خدمت کنیم. الان علنا ما کنار گذاشته شدیم. ما همچنان کار میکنیم روزیرسان خداست.
این هنرمند صحبتهای پایانی خود را با خواندن این ترانه به پایان رساند:
«میگه سرم هر چی میاره، میگم عیبی ندارد، خدا خودش کریمه، یه روز شادی، یه روز غم، یه روز زیاده یه روز کم، کاره اوستا کریمه»