کفشه ولی یه مرتبه، میذاره میره بیخبر
پیادهرو دنبال اون میگرده شب تا به سحر
پیدا نمیکنه ولی، پیادهرو رفیقشو
یادش نمیره لحظهای، اون حرفای عمیقشو
راه میره و خاطرهها توی سرش وول میخوره
از اینطرف به اونطرف پیادهرو لول میخوره
صدای کفش تو گوششه، یکییکی یادش ميآد
«همیشه با تو میمونم ...دوستت دارم خیلی زیاد»
پیادهرو نمیدونه کفشه مقصر نبوده
هرکاری کرده بمونه، اما مؤثر نبوده
صاحب کفش میخواست بره یه جای سبز و باصفا
دور از شلوغیای شهر، دور از تموم آدما
میره ولی بعد دوسال، کفشه با صاحبش میآد
برای اون پیادهرو تنگه دلش خیلی زیاد
میگرده تو خیابونا، میره سراغ کوچهها
میپرسه هی از اینو اون، بزرگترا و بچهها
پیادهرو گریه میکرد، یه گوشهای نشسته بود
از وقتی کفشه رفته بود، خیلی دلش شکسته بود
وقتی که کفش پیدا میشه با اشک و غم بهش میگه:
«رفیق بیوفا بودی... دوستت ندارم من دیگه»
کفش قشنگ گلگلی که تازه از راه رسیده
ماجرای رفتنشو برای اون توضیح میده
وقتی با هم حرفزدن، اون دو تا دوست قدیمی
غصهها رفت از دلاشون، شدن رفیق صمیمی...
نازنین حسنپور، 14ساله از تهران
رتبهي سوم مسابقهي «كفشهايت كو؟»
عكس: هليا معيريفارسي، 15 ساله از لاهيجان
رتبهي سوم مسابقهي «كفشهايت كو؟»
- رفتن
پاهایم همچنان میروند
کفش تاول میزند
و پیادهرو
شاکیست
پاییز دیرش شده
و زمستان
سراپا آماده است
زودتر بیا
که دستکم از خودم جا نمانم
شایگان ابراهیمپور، 17ساله از كرج
رتبهي سوم مسابقهي «كفشهايت كو؟»
عكس: نسرين خرمآبادي، 15 ساله از آران و بيدگل
رتبهي سوم مسابقهي «كفشهايت كو؟»
- پيادهرو
هر پنجشنبه
قدم میزنی
به رفتن
به نیامدن
فکر میکنی،
اما
به چیزی فکر نمیکند
پیادهرویی
که عاشق کفشهایت شده
گاهی فرومیرود
در خودش
تا زمین بخوری
و او کفشهایت را ببوسد
تا کمی بیشتر بمانی
امتداد میدهد
خودش را
تا خانهات
چه سنگین
چه سخت است
خداحافظي
لحظهای که وزن قدمهایت را
از شانهاش میگیری...
مهدیس ذکایی، 17 ساله از ساوه
رتبهي سوم مسابقهي «كفشهايت كو؟»
عكس: هانيه راعي، 16 ساله از دماوند
رتبهي سوم مسابقهي «كفشهايت كو؟»