ناقلا، ابرها هم از پنجره آمدند! دنياي مشتركمان هم سه كلمه بود: شعر، شعر، شعر! دنياي همه، حتي ابرها...
من بودم و ساعت چهار و نيم بعدازظهر و پنجنفر از نوجوانان تروفرز دوچرخهاي. استاد جلسه هم مهدي طهوري بود؛ نويسنده و شاعر نامآشناي نوجوانان.
عكسها: زهرا اميربيك و ياسمين الهياريان
خبرنگارهاي افتخاري نوجوان دوچرخه: دلارامسادات باقري، بيشتر شعر نو ميخواند و به شاعراني مثل «كامران رسولزاده» علاقه دارد.
زهرا اميربيك، 17ساله است و از هشتسالگي به نوشتن علاقهمند شده. هم شعر كهن ميخواند و هم نو و شاعر مورد علاقهاش «بيژن نجدي» است.
ياسمين الهياريان، 16 بهار را ديده. او، هم به داستان علاقه دارد و هم به شعر؛ و كارهاي «محمدعلي بهمني» و «گروس عبدالملكيان» را دنبال ميكند.
فاطمه لاجوردي 14سال است كه دنيا را ديده؛ بيشتر به داستان علاقه دارد و تازگيها چيزهايي نوشته كه بقيه ميگويند شعر است! شعرهاي «قيصر امينپور» و «فريدون مشيري» را ميخواند.
فاطمهسادات لطفي هم از 9 سالگي داستان مينوشته و حالا كه 16سال دارد شعر هم ميگويد. او شعرهاي «فاضل نظري» را ميخواند.
- تو مو ميبيني و من...!
اولين علامت سؤالي كه دور سرمان چرخيد اين بود: چه تفاوتي ميان متن ادبي و شعر است؟
چهطور ميشود متني، با داشتن وزن و قافيه، باز هم در صف شعر قرار نميگيرد و متن ديگري كه نه آهنگي دارد و نه بيت و مصراعي، اما نامش شعر است؟ اصلاً چه معجوني اگر قاطي كلمهها شود، شعر ميآفريند؟
از همان اول جلسه، گفتيم و خنديديم تا يخمان باز شد.
زهرا:
بهنظر من كوتاه بودن عبارت در تعداد كلمه و وسعت معنا، شعر ميآفريند و همچنين در شعر، اجزای اصلی جمله جابهجا ميشود؛ مثلاً فعل كه جايش در آخر جمله است، اول يا وسط سطرها ميآيد، يا حتي گاهي حذف ميشود.
دلارامسادات:
فکر کنم شاعر بايد بتواند يك مفهوم عميق را با تعداد كمي از كلمات به مخاطب منتقل كند؛ اما در نثر، دست نويسنده باز است و ميتواند كلي با كلماتبازي كند.
یاسمین:
ويژگي شعر، خیال انگیز بودن آن است. یعنی چیزی ميگوید که مرا به فکر وادار کند. البته در سطرهاي شعر، باید آهنگي درونی هم وجود داشته باشد.
فاطمه:
داستان بايد يك سوژه يا موضوع را دنبال كند. اما شاعر ميتواند مفاهيم مختلفي را مختصر و مفيد در سطرهاي شعرش بگنجاند. به اين موضوع در شعر شعراي بزرگي مثل حافظ هم بر ميخوريم كه در هر بيت، به يك مفهوم مستقل ميپردازند.
فاطمهسادات:
شايد يكي از تفاوتهاي ميان نظم و نثر، در بهكار بردن بيشتر آرايههاي ادبي در شعر است. آرايههايي مثل تشبيه، ايهام، جناس و ... ديگر اينكه شعرها معمولاً چند لايهاند و پر از ابهام و هر مخاطب با توجه به تجربهها و دانشش، مفهومي را از شعر برداشت ميكند كه او را غافلگير ميكند.
- جانبخشيدن شاعر به اشياي اطراف
طهوری:
مقدمهي بلند:
در ادبيات كهن ما، شعرا به مضمونهايي ميپرداختند كه در جهان وجود داشت. مثلاً اگر سعدي ميگويد: «مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم/ که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم»، حافظ هم همين مضمون را با زباني ديگر بيان ميكند: «اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را / به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست».
درواقع تكرار مضمون در ادبيات كهن ما مشكلي ايجاد نميكرد. البته غولهاي ادبيات ما به همان مضمونهاي تكراري، بخشي از وجود خودشان را اضافه كردهاند كه اشعارشان منحصر به فرد شده.
اما «نيما يوشيج»، تحتتأثير ادبيات فرانسه، پيشنهاد جديدي به شعر داد؛ آن هم اين بود كه شاعر امروزي براي بيان همان مضمونها، از عناصر جديد و امروزي استفاده كند.
مثلاً يكي از شاخصترين شعرهاي نيما با اين سطرها آغاز ميشود: «مانده از شبهاي دورادور/ بر مسير خامش جنگل/ سنگچيني از اجاقي خرد/ اندرو خاكستر سردي...».
ما قبل از نيما شاعري نداشتيم كه دربارهي «سنگچين» حرف بزند. نيما و شاعران نوپرداز سعي كردند به اشياي اطرافشان توجه كنند و آنها را دروني كنند.
مقدمهي كوتاه:
قدم دوم نيما اين بود كه وزن شعر را شكست و طول مصرعها را كوتاه و بلند كرد. شاعري مثل شاملو هم بعد از نيما، موسيقي را به كلمه داد، اما به وزن عروضي شعر معتقد نبود.
مثلاً در شعر «و دلت / کبوتر آشتیست / در خون تپیده / به بام تلخ / با این همه / چه بالا / چه بلند / پرواز میکنی» در اين شعر، ما وزن نداريم، طول سطرها هم كوتاه و بلند است؛ اما اين شعر پر از موسيقي است.
احساسهاي خيالانگيز!
با اين دو مقدمه، به اين نتيجه ميرسيم كه مضمون و داشتن وزن، نقش چنداني در شعرشدن كلمهها ندارند. به اعتقاد برخي منتقدان، «هجوم احساس» و «خيالانگيزي»، دو شرط اصلي شعر است. البته نظرهاي متفاوتي وجود دارد.
مثلاً برخي معتقدند اين مصراع «توانا بود هر كه دانا بود...» شعر نيست، چون فقط مضموني را بيان كرده و از خيال و عاطفه در آن خبري نيست.
اما اين بند از گروس عبدالملكيان كه ميگويد: « گفتی دوستت دارم/ و من به خیابان رفتم!/ فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ...» بهخاطر هجوم احساس و حتي بدون داشتن وزن، شعر است.
تمرين شاعرانه!
پنجرهی خاطره را باز کن
زل بزن به حوالی خیابان
تمام سنگفرش این کوچهها
پاهای مرا با تو میشناسند
زهرا اميربيك
طهوري: در اين شعر، از تشخيص يا همان جانبخشي به اشيا استفاده شده است. اين آرايه هم شعر را خيلي زنده ميكند. سنگفرش كه نميتواند كسي يا چيزي را بشناسد. اما همين توانايي اين شعر را زنده كرده است.
مشغول خوردن آبميوه بوديم كه آقاي طهوري، غافلگيرمان كرد:
من يك سطر ميخوانم و شما بعد از چند دقيقه، سعي كنيد آن را ادامه بدهيد.
«پنجرهی خاطره را باز کن...»
دقيقهها مثل باد گذشت و وقت تمام!
چون وقت كم بود، تنها سه نفر از بچهها شعر تمرين را خواندند. دو نفر ديگر دفتر شعرشان را باز كردند و يكي از آخرين نوشتههايشان را برايمان خواندند.
آقاي طهوري هم نظرش را دربارهي شعرها گفت.
پنجرهی خاطره را باز کن
فاصلهی نگاه را آواز کن
هیچ نگو، هیچ نکن، ساده باش
فرصتی نیست، آماده باش
ياسمين الهياريان
طهوري: سطر «هیچ نگو، هیچ نکن، ساده باش» در اين شعر دو ويژگي ممتاز دارد. يكي اينكه اين سطر، وزنش صحيح است. اما مهمتر از آن استفاده از آرايهي ادبي تكرار است. گاهي تكرار بهشرط آنكه بهجا باشد به شعر و زيبايي آن كمك زيادي ميكند.
این کلمهها همان چیزیاند
که قرار بود روزی
قطار شوند روی ریلهای دفترم
شبیه شعر...
اما لوکوموتیوران
سرش گیج رفت
بس که شب قبل
بین تاب موهایش
شعرهایم را
کم آورده بود
دلارامسادات باقري
طهوری: ابهام، شعر تو را زيباتر ميكند. با حذف بعضي كلمهها، هم شعر تو كوتاهتر ميشود و هم مبهمتر و خيالانگيزتر. مثلاً اگر كلمههاي اضافي بند اول شعر تو را حذف كنيم اينطور ميشود: «اين كلمهها/ روزي قرار بود/ قطار شوند/ اما لوكوموتيوران...»
پنجرهی خاطره را باز کن
راه ز پایان خود آغاز کن
وز پس این شیشهی بیرنگ مات
مرز حقیقت ز جهان راز کن
فاطمهسادات لطفي
طهوري: اين يك شعر موزون است با وزني صحيح. تركيب «مرز حقيقت» تكراري است؛ اما در نقطهي مقابل، تركيب «شيشهي بيرنگ مات» خيلي امروزي و ملموس است. اصلاً بهكار بردن اسم اشياي دوروبرمان، شعر را خيلي شخصي و قابل درك ميكند.
حتي بهكار بردن اسمهاي خاص هم به شعر هويت ميبخشد و آن را شخصي ميكند. مثلاً يكي از شعرهاي من اينگونه آغاز ميشود: «مِهتن به آبهاي جهان سنگ ميپراند/ من مركز دواير او را عدد شدم...». مهتن، اسم پسر من است و اين تجربهي شخصي من بوده، اما آن را بهشكلي بيان كردم كه براي ديگران هم قابل درك باشد.
بهارم!
وقتی که تو هستی
جوانه میزنم
و در تابستان
پشتم به تو گرم است...
اما پاييز
تا تو ميروي...
فاطمه لاجوردي
طهوری: فضاي پاييز و حس جدايي و تنهايي، فضايي تكراري است. شايد بهتر بود در پاييز اتفاقي غير از جدايي ميافتاد كه ما را شگفتزده كند. اما دلگرمي تابستان، فضاي خوبي را ايجاد كرده.
نشانه
مهدي طهوري
ارديبهشت وسوسه در ما جوانه كرد
ما را دچار دلهرهاي عاشقانه كرد
يادم نبود پنجرهاي باز مانده است
باران گرفت و ساقهي گلدان جوانه كرد
خاكسترم اميد اجاق و شرر نداشت
بادي وزيد و شعلهي كوچك، زبانه كرد
پاكيزه بود ظاهر من، گرد وسوسه
پيراهن سفيد مرا خانهخانه كرد
ارديبهشت بود ولي پنج دي
دستي براي زلزله، ما را نشانه كرد