فریدون مجلسی کارشناس مسائل بینالملل در ستون سرمقاله روزنامه ايران با تيتر«درس دیپلماسی روحانی به جانشین اوباما»، نوشت:
هفتاد و یکمین نشست سالانه مجمع عمومی سازمان ملل متحد در حالی برگزار شد که ناظران سیاسی در انتظار آن بودند که ببینند آیا سخنان رئیس جمهوری ایران در شرایط پسابرجام و در موقعیتی که اوضاع درگیریهای نظامی خاورمیانه، خصوصاً در بحران جنگ نیابتی عربستان و ایران در جبهههای سوریه و یمن تشدید شده است، میتواند
نور امیدی به برقراری آتشبس و صلح بتاباند؟ رئیس جمهوری در حالی در سخنرانی سالانه خود بر اهمیت بهرهبرداری همه طرفها از توافق هستهای و لزوم پایبندی تمام و کمال هفت کشور تأکید کرد که حضور سالهای گذشتهاش در نشست سالانه سازمان ملل و دیدارهایی که با همتایان خارجی خود از کشورهای مهم جهان از سرگذرانده بود، راه پایان بخشیدن به چالش هستهای را هموار کرده بود. او در نخستین سخنرانی پس از انتخابش به عنوان رئیس جمهوری ایران و پس از سخنرانیهای متوالی آقای احمدینژاد که برای جهان غرب تا حدی جنبه سوررئالیستی یافته و کشور را با تحریم کامل مواجه کرده و در آستانه درگیری قرار داده بود، با گفتمان صلح و امنیت با جهان به گفتوگو نشست و زمینه خروج کشور را از انزوا و آشتی با جهان فراهم کرد. صف طولانی مقامات کشورهای مهم جهان در لابیهای سازمان ملل برای دیدار با او و تأکید جدی روحانی بر عزم ایران در حل موضوع هستهای زمینهساز برگزاری مذاکرات هستهای در فضای تازهای شد و فضای گفتوگوهای مستقیم ایران و امریکا به عنوان یکی از اصلیترین کشورهای طرف اختلاف با ایران را مهیا کرد.
گفتوگوهایی که نهایتاً راه را برای دستیابی به توافق باز کرد. روحانی در سخنرانی جدیدش، به این موضوع اشاره جدی داشت و دستیابی به توافق و پایبندی ایران به تعهداتش در چارچوب برجام را نشانه اهمیتی دانست که ایران برای ایجاد صلح و برقراری امنیت از طریق مذاکره و دیپلماسی قائل است. چه آنکه او از همین فرصت بهره برد و تقصیر کارشکنی و بدعهدی بر سر راه بهرهمندی ایران از مزایای توافق را که طی هشت ماه از زمان اجرایی شدن برجام از سوی نهادهای اقتصادی امریکا صورت گرفته است، متوجه کاخ سفید کرد. در واقع این هشدار بهنگام او پیامی جدی هم به جانشین اوباما فرستاد که برجام، توافقی میان هفت کشور است که در صورت بروز هرگونه خطایی از سوی رئیس جمهوری بعدی امریکا، دنیا این کشور را به عنوان مقصر شکست توافق خواهد شناخت. وجه دیگر سخنان رئیس جمهوری طرح این نکته بود که اجرای برجام در فضایی صورت میگیرد که محافل تندروی داخلی در ایران و امریکا که هر یک به نوعی از بحران بهرهمند شده بودند، منتظر استفاده از کوچکترین فرصت برای اجرای دوباره پروسه ایران هراسی و به شکست کشاندن برجام هستند. فرصتی که دولتهای طرف مذاکره با هشیاری نباید به آنها اجازه بروز دهند. حمایتهای ماجراجویانه عربستان بعد از فاجعه 11 سپتامبر و پر و بال دادن این کشور به سلفیهای داعشی در عراق و سوریه و لیبی، محور مهم دیگری در سخنان رئیس جمهوری بود که او طی آن بر لزوم دستیابی هرچه سریعتر به تفاهمات ضد تروریستی منطقه خاورمیانه تأکید داشت. روحانی در سخنرانیهای پیشین خود در مجمع عمومی سازمان ملل نیز بر اهمیت اجماع جهانی در مبارزه با تروریسم و قطع حمایت برخی کشورهای منطقه از جمله عربستان از گروههای افراطی تأکید کرده بود. تأکیدی که بعدها سرایت حوادث تروریستی به سایر نقاط اروپا بر حقانیت آن صحه گذاشت تا جهان بعد از تغییر نگاهی که به ایران بعد از برجام داشت بر نقشآفرینی آن در حل موضوعات منطقهای اتکای بیشتری داشته باشد.
- «مدیران دستنیافتنی و سیاستگذاری معیوب»
کیومرث اشتریان-دانشیار سیاستگذاری عمومی دانشگاه تهران در روزنامه شرق نوشت:
همه ما تصاویری از مدیران ارشد کشورهای غربی در بین مردم، در مترو، در رستوران یا در برخورد با کارمندان و اطرافیان دیدهایم؛ همه ما تصویری از استراحتكردن مرحوم دکتر بهشتی در حیاط ساختمان مرکزی حزب جمهوری اسلامی دیدهایم که از فروتنی و سادهزیستی ایشان حکایت ميكرد. همگی ما تصاویری از همنشینی نزدیک بنیانگذار جمهوری اسلامی با مردم عادی در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی دیدهایم؛ این تصاویر برای جامعه مدیریتی امروز ما بسیار غریب است. فاصلههای مدیران با بدنه اجتماعی در حال افزایش است؛ هم از لحاظ مالی و هم از لحاظ روحی و شخصیتی. اگر یکی از دوستان شما به یکی از پایینترین سطوح از چرخه مدیریتی کشور؛ یعنی مدیر کلی، برسد بهسرعت دستنیافتنی میشود؛ چه برسد به آنکه معاون وزیر یا وزیر شود. البته بخشی از این پدیده را ميتوان درک كرد، خواه بهدلیل اشتغالات زیادی که برای او به وجود میآید یا بهدلیل محافظت از خود برابر خواستههای نامشروعی که ممکن است از سوی دوستان و آشنایان مطرح شود. ممکن است گفته شود این تمامِ واقعیت نیست و بخشی از حصارهایی که مدیران به دور خود میکشند میتواند ناشی از تحقیرها و سرخوردگیهای پیشین آنان باشد. گویی در پی انتقامگیری در عرصه روابط انسانی هستند و دیگران را به تلافی تحقیرهایی که خود تجربه کردهاند، تحقیر میکنند.
تحلیل روانی این موضوع هدف گفتار ما نیست، بلکه ما در پی بررسی پیامدهای این پدیده در عرصه سیاستگذاری کشور هستیم، چراکه حکایت به عرصه فردی محدود نمیشود. این حصارهای مدیریتی بهشدت بر درک و فهم آنها از اطراف خود و از حیطه وظایف خود تأثیر میگذارد و منشأ سیاستهای غلط میشود.همه سخن این است که سیاستگذاری عمومی در زمينهاي از گفتوگو و مفاهمه اجتماعی شکل میگیرد؛ نقد و بررسی، جزئی جداییناپذیر از فهم ما از جهان و از تدابیر سیاستی است. اصلیترین تأثیر حصارهای مدیریتی بر سیاستگذاری عبارت است از ایجاد خلل در فهم و درک ما از شرایط حاکم بر سیاستگذاری. حصارهای مدیریتی راهحلهای سیاستی را معیوب و ناقص میکند و قدرت نوآوری را از بدنه دیوانسالاری سلب میکند. حصارهای نامرئی مدیریتی آسیبی جبراننشدني بر نظام فهم و درک ما میگذارد و سیاستهای ما را با شکست مواجه میکند. پرداختن به جنبههای روانی حصارهای مدیریتی نباید ما را از ضربهای که به نحوه سیاستگذاری ما ميزند غافل کند، بیماری حقارت مدیریتی به نقایصي جدی در سیاستگذاری میانجامد.
کمیسیون اجتماعی دولت همواره شاهد تقاضاهای روزافزونی برای کسب پُستي همتراز با معاون وزیر یا وزیر بوده است که بهتازگي با مقاومت رئیسجمهور روبهرو شده است. امروزه تعداد پستهای همتراز معاون وزیر چندین برابر پستهای واقعی معاون وزیری است؛ براساس گزارش یکی از مدیران ارشد سازمان برنامه و بودجه، در دولت گذشته فقط در معاونت توسعه مدیریت (سازمان امور اداری و استخدامی فعلی) تعداد «پستهای مقامی» (معاون وزیری) از هشت به ١٢٩ افزایش پیدا کرده بود. از پاسپورت سیاسی تا عبور از پاویون ویژه و برخورداری از تشریفات رسمی و... از مزایای این پستهاست. البته دلیل اصلی این تلاشها شاید داشتن این امتیازها نباشد، بلکه بیشتر در پی آن هستند که شأن و شخصیت و اعتبار مدیریتی آنان حفظ شود و بتوانند از «قدرت» شخصیتی و نفوذ مدیریتی آن برخوردار شوند؛ در جامعهای که قدرت به نوعی «حقانیت گفتمانی» و «غلبه منطقی» میآورد، چنین تقاضاهایی «طبیعی» است. بهمحض بالارفتن از پلههای مدیریتی، ناگهان این تصور بهوجود میآید که گویی سطح فهم و دانش ما ارتقا مییابد؛ کسی که تا دیروز در میان ما بود و به اظهار نظرهای سادهای بسنده میکرد، امروز که مدیر ارشد یا نماینده مجلس شده است دچار نوعی خودبسندگی فکری شده و هنگام اظهار نظر درباره موضوعات مختلف ناخودآگاه دچار «خودافلاطونبینی» میشود، درباره همهچیز اظهارنظر اندیشمندانه و حقبهجانب میکند.
تواضع، فروتنی و سکوت را معادل بیسوادی خود تلقی میکند و با اندک اخباری که از سایتها و روزنامهها کسب کرده است، بیمحابا درباره سیاستهایی اظهار نظر میکند که سرنوشت میلیاردها تومان بودجه بیتالمال را تعیین میکند. ژستهای مدیریتی و تفاخر ریاستی، بیماری فکری و اخلاقی برای ما پدید میآورد که ملت را بدهکار خود تلقی میکنیم و انتظار پذیرش بیچونوچرای افکار و نظرات ما را پدید میآورد. به همین شكل، خودشیفتگیهای مدیریتی سبب میشود انتظار حقوق و دستمزدهای نجومی، برخورداری از امکانات، راننده، پیشخدمت، گماشته،خانههای مجلل بیتالمال و... برایمان کاملا طبیعی شود... و چقدر این صحنهها امروز برای ما آشناست.در چنین فضایی گوش شنوا و قوه فهم و درک برای پذیرش افکار و اندیشهها و سیاستهای جدید باقی نمیماند. نظام سیاستگذاری سیری قهقرایی پیدا میکند و زمینه هرگونه نوآوری و حرکتی روبهجلو از بین میرود و هرگونه انتقادی، به تخریب وجهه کارآمدی نظام تعبیر میشود.
گزارش سرپرست گروه مشاوران هاروارد درباره برنامهریزی در ایران که نزديك٦٠ سال پیش منتشر شده است، نشان میدهد این بیماری ریشهای تاریخی در ایران دارد: «در واقع ما دائما در بیم و حیرت از شدت شخصیشدن پدیدههای اجتماعی در جامعهای بودیم که بحق میتوان آن را «جامعهای شخصی»شده نام نهاد. در چنین جامعهای، شخص، عقاید وی، جایگاه اجتماعی وی و کار و دانش حرفهای او، همه معرف یک کل تفکیکناپذیرند. تمایز منازعات فکری و منازعات شخصی که در اکثر جوامع کاری بسیار دشوار است، در جامعه ایران عملا ناممکن میشود. در این کشور، نقد هر اندیشهای غالبا معادل با حمله به صاحب آن اندیشه تلقی میشود و به این ترتیب آن را اهانتآمیز میدانند نه سودمند... در این فضا، دستیابی به راهحل واقعی مسائل بیشازپیش دشوار میشود» (گزارش سرپرست گروه مشاوران هاروارد، نشر نی، ص. ٥٢).خودبزرگبینیِ مدیریتی فرصتی بزرگ را از نظام سیاستگذاری میگیرد. فرصت یادگیری، سازمان یادگیرنده را پدید میآورد؛ سازمانی باز و همراه با گفتوگوی انتقادی. تحولات سریع جهانی یادگیرندگیِ لحظهای را ضروری كرده است. سازمان یادگیرنده یک ضرورت حیاتی و اجتنابناپذیر برای نظام سیاستگذاری است. حصارهای مدیریتی قفلی بزرگ و ناگشودنی بر یادگیرندگی سازمان دولت میزند. برعکس، فروتنی، مباحثه و گفتوگوی آزاد کارشناسی مهمترین ابزار برای تبدیل دولت به یک سازمان یادگیرنده است. برای اصلاح نظام سیاستگذاری در ایران نیازمند تقدسزدایی از مدیران و ایجاد فضای بازِ کارشناسی و تأمین امنیت کارشناسان هستیم. مدیرِ دستیافتنی، مدیری است که در معرض افکار گوناگون قرار میگیرد و چرخه معیوب سیاستگذاری را میشکند.
- رمز انتقال از قدرت منطقهای به قدرت بینالمللی
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
در تعریف قدیمی - کلاسیک- از «قدرت منطقهای» گفته میشد قدرت بینالملل یک واحد معین فعال است که به طور یکپارچه و در همه حوزههای بینالمللی عمل میکند و از این رو قدرتهای منطقهای در تعریف قدرتهای بینالمللی و در ارتباط سیستمی و ارگانیک با آن شکل میگیرند. این تعریف براساس نگرش غالب در دو قرن گذشته یعنی نگرش «مرکز پیرامون» در علوم سیاسی مطرح بود و در دانشگاههای ما هم از حدود 100 سال به این طرف تدریس میشد و متاسفانه الان هم در رشتههای علوم سیاسی و روابط بینالملل و میان رشتههای مرتبط با این دو تدریس میشود و بعضی از اساتید به گونهای از آن سخن میگویند که گویا این اندیشهای بدیهی و عقلی و تخلفناپذیر است!
این در حالی است که از نظر تجربی تقریبا هیچگاه چنین نبوده، که دنیا بطور کامل در سیطره قدرت یا قدرتهای بینالمللی قرار گرفته و هیچ ملت یا کشوری خارج از سیطره قدرتهای بینالمللی نباشد. بالاخره در یک مقطعی چین، در یک مقطعی هند، در یک مقطعی مصر و بعضی دیگر از کشورهای آفریقایی، در یک مقطعی اندونزی و در یک مقطعی ایران در عین اینکه قدرت منطقهای بودهاند اما در ارتباط با قدرتهای شناخته شده بینالمللی هم عمل نمیکردهاند. پس این نظریه که قدرت منطقهای فقط در صورتی شکل میگیرد که در قاعده قدرت بینالملل قرار داشته باشد، از نظر تجربی درست نیست.
از منظر عملی باید گفت هر قدرت بینالمللی پیش از آنکه قدرت بینالمللی بشود، قدرت منطقهای مستقلی بوده و در وقت خود از لاک قدرت منطقهای، خارج و به قدرت بینالمللی تبدیل گردیده است. اتفاقا در آن وقت که یک قدرت منطقهای بوده، سیاست انزواگرایانهای نسبت به قدرتهای بینالمللی داشته و حتی در کمین قدرتهای بینالمللی برای فایق آمدن بر آنها نشسته و موقعیتهای قدرت بینالملل را یکی-یکی به دست آورده است. با مرور وضعیت آمریکا، چین و روسیه میتوان این را به خوبی نشان داد. همه دانشجویان علوم سیاسی میدانند که سیاست آمریکا تا پیش از جنگ دوم جهانی براساس نظریه «مونروئه»«انزواگرایی» بود. مونروئه خطاب به قدرتهای اروپایی میگفت به ما کاری نداشته باشید، همانطور که ما به شما کاری نداریم.
این نسخه در مورد ایران هم صدق میکند یعنی زمانی که ایران تصمیم گرفت - براساس برنامه 20 ساله- تا سال 1404 قدرت برتر منطقه غرب آسیا شود که امروز شده است، نه تنها در چارچوب قدرتهای شناخته شده بینالمللی قرار نداشت بلکه در نقطه مقابل آنان بود. شعار و به تعبیر بهتر سیاست «نه شرقی نه غربی» که اساس فلسفه سیاست خارجی ایران است، بر این اساس میباشد. البته ایران در مواجهه با قدرتهای بینالمللی از روش آمریکا، چین و روسیه تبعیت نکرده و انزواگرایی را برنگزیده است هر چند قدرتهای جهانی در طول این 40 سال تلاش کردهاند تا ایران را منزوی کنند اما انزواگرایی هیچگاه انتخاب رهبری انقلاب و نظام ایران نبوده است و واقعا هم ما هیچگاه منزوی نبودهایم.
ایران اگر بخواهد به قدرت بینالملل تبدیل شود که این حق هر کشوری با مختصات ایران است، باید بر استقلال خود در مقطع «قدرت برتر منطقهای» و تمایزش با قدرتهای شناخته شده بینالمللی پافشاری کند و بعضی از سختیهای ناشی از انتقال از قدرت منطقهای به قدرت بینالمللی را تحمل کند و صبر را از کف ننهد.
بعضی گمان کردهاند که لازمه انتقال از جایگاه «قدرت منطقهای» به «قدرت بینالمللی»، عبور کشور از همه مشکلات داخلی است به عبارت دیگر بعضی گمان کردهاند که قدرتهای بینالمللی منظومهای از توانمندی در همه حوزهها هستند و هر کشور منطقهای هم که بخواهد به این جایگاه منتقل شود باید منظومهای از توانمندیها در همه حوزهها بشود وگرنه باید به جایگاه خود در حد قدرت ملی و یا حداکثر در حد قدرت منطقهای قانع باشد و در سیاست بینالملل از قدرتهای بینالمللی تبعیت نماید.
تردیدی در این نیست که کشور ما و هر کشور دیگری که میخواهد «قدرتمند» باشد باید تلاش خود را معطوف به پیشرفت در همه ابعاد قدرت نماید. کما اینکه در جمهوری اسلامی ایران، از ابتدا چنین تلاش منظومهای مدنظر بوده و دنبال شده و سند چشمانداز 20 ساله جمهوری اسلامی هم بر همین اساس تنظیم شده و قدرت را به شکل «منظومهای» مدنظر قرار داده است. اینجا سخن در این است که آیا پیشرفت در همه ابعاد قدرت، لازمه تبدیل شدن به قدرت بینالمللی است یا نه؟ در اینجا ما وقتی سراغ تجربه بینالمللی میرویم درمییابیم که اینطور نبوده است و کم نبودند قدرتهای بینالمللی که در بسیاری از ابعاد قدرت در حد یک قدرت ملی و یا حداکثر در حد یک قدرت منطقهای بوده و در عین حال به قدرت بینالمللی تبدیل شدهاند. یک نمونه آن شوروی در زمانی که به عنوان یک ابرقدرت مقتدر شناخته میشد و روسیه فعلی است.
شوروی در فاصله سالهای 1945 تا 1990 قدرتی هم عرض آمریکا بود، بدون آنکه در اقتصاد، تکنولوژی و درآمد سرانه و چندین شاخص مهم مثل بهداشت و درمان در ردیف آمریکا باشد در این نزدیک به پنج دهه، شوروی به اندازه آمریکا در تحولات بینالمللی موثر بود و توانست بسیاری از برنامههای آمریکا و بلوک غرب را خنثی نماید. روزی هم که شوروی فروپاشید به خاطر ضعف آن در اقتصاد و ... نبود بلکه دو عامل ضعف ایدئولوژی و آرمان و ضعف رهبران سبب فروپاشی شوروی گردید. حضرت امام رضوانالله تعالی علیه در نامه ای که در سال 1367 به رهبر وقت شوروی نوشتند بر این نکته تاکید کردند که مشکل کشور شما- برخلاف تبلیغات غرب - اقتصاد نیست، ایدئولوژی مادیگرایانه شماست که غرب هم به نوعی دیگر به آن مبتلاست و به همین دلیل دچار فروپاشی میشود. یک نمونه دیگر آن آمریکاست. آمریکا البته به اعتقاد بسیاری از صاحبنظران علوم سیاسی- از جمله برژینسکی- دیگر ابرقدرت نیست و این قلم در همین ستون، چهار دلیل را برای اسقاط آمریکا از موقعیت ابرقدرتی بیان کرد. همین آمریکا در دورهای که آن را به عنوان ابرقدرت میشناختند در بسیاری از شاخصها از جمله اقتصاد در موقعیت برتر قرار نداشت و بحران مالی دهه اول قرن 21 که اروپا و آمریکا یعنی بلوک «سرمایهداری» را تحت تاثیر جدی خود قرار داد این را به خوبی نشان داد. کما اینکه شکست ارتش آمریکا در جنگهای افغانستان و عراق برتری نظامی آمریکا را نیز مخدوش نمود. خب آمریکا با همه این ضعفهایش در دورهای ابرقدرت به حساب میآمد.
امروز بعضی از دستگاههای جمهوری اسلامی، راهحل کشور برای برونرفت از بعضی از مشکلات را در انطباق ایران با قدرتهای بینالمللی میدانند و این را با زبانهای مختلف بیان میکنند و البته نوعا هم نادانسته یا دانسته، تعریفی از مصادیقی ارائه میکنند که واقعیت در نقطه مقابل آن قرار دارد. به عنوان مثال آقای هاشمی رفسنجانی راز پیشرفت آلمان و ژاپن را در دست شستن از قدرت دفاعی و پیوند زدن نیازهای دفاعی خود به آمریکا معرفی و در لفافه توصیه کرد که ما هم برای تبدیل شدن به قدرت باید قدرت خود را در قاعده قدرت آمریکا تعریف نمائیم در واقع در گزارههای آقای هاشمی، واقعیتها نادیده گرفته شدند یعنی در حالی که اگر همین الان ژاپنیها و آلمانیها را آزاد میگذاشتند بلافاصله به سمت دستیابی به یک ارتش مقتدر مجهز رفته و ضعف نظامی- امنیتی خود را جبران میکردند، وانمود شد که این دو کشور داوطلبانه از توان نظامی چشم پوشیدند تا به توان اقتصادی و «مقبولیت بینالمللی» رسیدند.
در همین رابطه بعضی از خواص که موقعیتهای مهمی هم در بعضی از دستگاههای مسئول کشور دارند، میگویند ما بدون پیوستن به برنامه منطقهای آمریکا، نمیتوانیم سیاست منطقهای خود را پیش ببریم. البته ادبیاتی که در این رابطه به کار میبرند به گونهای است که گویا مثلا آمریکاییها میخواهند که با ما در موضوع سوریه به یک «توافق شرافتمندانه!» برسند اما ما با درک غلط از توانایی مستقل منطقهای خود، حاضر به گفتوگو با آمریکا نیستیم و دست آخر هم نمیتوانیم پرونده سوریه را به سرانجامی مناسب برسانیم. این در حالی است که به شهادت نقض مکرر توافقات آمریکا و روسیه در پرونده سوریه که آخرین مورد آن در نقض آتشبس از سوی آمریکا در ماجرای حمله چهار جنگنده این کشور به نیروهای ارتش سوریه در استانشرقی دیرالزور است، حضور در بازی بزرگان! نتیجهبخش نیست. آمریکاییها دنبال توافق نیستند چه رسد به اینکه زیربار جلب نظر ایران باشند. حالا بگذریم از اینکه ما اساسا اجازه نداریم درباره سرنوشت یک ملت تصمیم بگیریم و زمینه تجزیه کشوری را فراهم کنیم. این خواص کم و بیش با صراحت میگویند ما وقتی در بازی بزرگان نیستیم - که منظورشان مذاکرات آمریکا و روسیه درباره سوریه است - نمیتوانیم در میدان کار را تمام کنیم.
این روزها این عبارت که «سوریه فقط راهحل سیاسی دارد» از دهان بعضی از دستاندرکاران نمیافتد و منظورشان هم این است که جهاد و مجاهدت در راه حفظ استقلال و تمامیت ارضی سوریه تا جایی ارزش دارد که پشتوانه یک توافق سیاسی بین دشمنان جبهه مقاومت و جبهه مقاومت باشد!
تمنای شرکت در «بازی بزرگان» در واقع به این انگاره نادرست استوار است که نظم جهانی بهم پیوسته است و نظم منطقهای مغایر با نظام شناخته شده جهانی معنا و مفهومی ندارد و نوعی آرمانگرایی پوچ است. این در حالی است که آمریکا هرگز ما را در «بازی» به طور واقعی راه نمیدهد کما اینکه به هیچوجه زیر بار تبدیل ایران به یک قدرت هستهای نرفت و همین دو روز پیش آقای جوزف بایدن معاون اول رئیسجمهور آمریکا، وقتی میخواست مهمترین دستاورد خارجی اوباما را بعد از هشت سال ریاستجمهوری بیان کند، با افتخار گفت: «نتانیاهو و مسئولین عربستان هم میدانند که اوباما موفق شد نه تنها ایران را در هستهای متوقف کند بلکه موفق شد برنامه هستهای این کشور را سالها به عقب برگرداند.»