دارد کلاغ آوازهایش را
در آسمان ِ باز میخواند
الآن دقیقاً ساعت پنج است
البته در اینجا که من هستم
منظور از اینجا، مشهدِ آقاست
خودکار و دفتر باز در دستم
من هرچه کردم کم نشد داغت
من هرچه کردم کم نشد دوری
ماندم چهجوری اینهمه بیتو
در بارشی از اشک و از شوری
وقتی که بودی من نفهمیدم
تو کیستی و چیستی مادر!
حالا که فهمیدم تو آنجایی
حالا که پیشم نیستی مادر!
اصلاً به ذهن من نمیآمد
تو میروی یک روز مادرجان
اصلاً به ذهن من نمیآمد
بعد از تو باران میشوم ، باران
رفتی ولی یک روز صبح زود
زودی که دیر ِ ما شد و غم شد
من تازه فهمیدم که مادر کیست
وقتی که دنیایم فقط غم شد
اما نه... دیگر دیر بود آنوقت
وقتی که بوسیدیم خاکت را
وقتی فقط در قابها دیدیم
لبخندهای گرم و پاکت را
ای کاش میشد بازمی گشتی
میآمدی صبحی به این خانه
مثل گلی بودی برای من
من هم برایت مثل پروانه
پروانهات هی چرخ میزد، چرخ
دور سرت آرام و بااحساس
آه ای گل من، پس کجا رفتی
آه ای گل من، یاس من ای یاس!
نه آدرس، نه نامه، نه حرفی
مادر، عزیزِ من کجا هستی؟
حالا خدا دارد هوایت را
حالا که مهمان خدا هستی
یاد تو کردم شد دلم آرام
با اینکه چشمم خیس باران شد
رنگینکمان یاد تو مادر
در بارش چشمم نمایان شد
من بیتو قطب سرد و تنهایم
بر من بتاب ای آفتاب من!
وقتی که میبینی غمم کم نیست
لطفاً بیا گاهی به خواب من!