اما راههاي كوتاهتري نيز براي خوب شدن وجود دارد. بعضي «دهروز»ها كار چلهها را ميكند؛ مثل دهه آغازين ذيالحجه. اما حيات بخشترين دهه عالم وقتي ديگر است و جايي ديگر؛ و آن دهه محرم است. همه عاشوراي حسين(ع) يك نصف روز و اندكي بيشتر، اما فهم همين چندساعت، براي قلبهاي كوچك ما، فرصتي بيشتر ميطلبد. پس 9روز به انتظار يك روز مينشينيم و خوب ميشويم. رسمها هميشه بد نيست، گاه حياتي و انسان ساز است؛ درست مثل رسم پدران ما در مواجهه با يك دهه؛ هر روز محرم به اسم يك شهيد؛ يك روضه، يك مصيبت.
روز اول از آن مسلم بن عقيل، سفير حسين، قرباني بيوفايي كوفه؛ تا بدانيم اگر از نامهها و پيمانهايمان عقب بنشينيم، خورشيد را به خون ميكشند. روز اول روز پيمان و پيماننامههاست. روز دوم روز ورود است؛ روزي كه حسين به كربلا ميرسد و ما به غم كشيده ميشويم. روز سوم روز سهساله است؛ رقيهاي كه بيتاب پدر، جان ميسپارد، تا بفهميم اصلا حسين جنس غمش فرق ميكند. روز چهارم روز فرزندان زينب است؛ خواهري كه دردانههاي خود را نه براي برادر كه براي امام و ولي خودش به قربانگاه ميفرستد. روز پنجم روز عبدالله فرزند امام مجتبي(ع) است؛ يعني آنكه آقازادهترينهاي عالم هم بايد جبين بر بندگي عشق بسايند. روز ششم روز قاسم است؛ يعني آنكه در حمايت از حق، سن، شرط نيست. روز هفتم روز شيرخواره است؛ يعني بدانيم كه نفس آدمها گاه آنقدر حيوان ميشود كه از خون يك ششماهه هم نميگذرد. روز هشتم روز علياكبر است، شبيهترين آدمها به پيامبر خوبيها؛ يعني اگر نجنبيم خوبيها را ميكشند. روز نهم از آن حضرت ماه است، مرد عمل، قهرمان تكليف، سقاي لب تشنگان؛ يعني «به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روي زيبا را». و روز دهم، روز حسين(ع).
ما عاشورا را به 10روز شكستهايم چون قلبمان طاقت ندارد؛ و زينب هر 10روز را در نيم روز ديد و چشيد؛ و اينچنين بود كه شامگاه عاشورا زينب پير شده بود. شام عاشورا از آن زينب است.