توالي اين رويدادها دستكم در سالهاي اخير روندي آشنا براي جهان داشته است. كافيست وقايع و ناآراميهاي سياسي گسترده كشورهاي خاورميانه از تونس و مصر تا نقاط ديگر را به ياد بياوريد. در اين كشورها آنچه بيش از هرچيز توجه تحليلگران را بهخود جلب ميكرد، وجود دولتهاي شكننده و بيثبات بهعنوان ريشه و دليل شورشها، اعتراضها و خشونتها بودهاست.
اما كمي از خاورميانه فاصله بگيريد و آنسوتر برويد و وقايع هفتههاي اخير در شهر شارلوت در ايالت كاروليناي شمالي را نگاه كنيد. ناآراميهاي خياباني اين شهر سكانسي جديد از مجموعه رويدادهايي است كه ماههاست در شهرهاي مختلف و ايالات سراسر آمريكا تكرار شدهاست. پليس سياهپوستان را به ضرب گلوله مستقيم ميكشد و با انتشار تصاوير اين واقعه، هزاران نفر به خيابانها ميآيند تا به خشونت پليس و تبعيض نژادي اعتراض كنند. اين همان سناريويي است كه در سال 2005در جريان شورشهاي معروف فرانسه هم تكرار شد.
اما چه عواملي است كه تعيين ميكند اعتراضها و تظاهرات و شورشها به تغيير منجر ميشود يا نه؟ چه عواملي است كه مشخص ميكند آيا تغيير از طريق اصلاح سياستها روي ميدهد يا بيثباتي گسترده يا انقلاب يا حتي جنگ داخلي؟در قاموس سياست خارجي، كليد جلوگيري از بيثباتي و همچنين احياي نظم در دوران بيثباتي، حاكميت خوب است كه موجب مشروعيت سياسي ميشود.
منظور از حاكميت خوب و مشروعيت سياسي وجود يك دولت فراگير است كه بازتابي از خواسته همه شهروندان و پاسخگو به آنها و مطيع حاكميت قانوني باشد كه بدون تبعيض براي همه بهصورت منصفانه و شفاف اعمال ميشود. تقريبا همه جنبههاي ماموريتهاي ثباتسازي و ملتسازي در دوران بعد از درگيريها و مناقشهها، براي ايجاد يك ساختار جامع و نهادهاي سياسي، قضايي و اداري كارآمد براي رسيدن به چنين هدفي طراحي ميشود.
همه اين حرفها درست است و برايش تئوري قابل اثبات وجود دارد، اما در كشورهايي مانند آمريكا يا فرانسه كه اين تئوريها دستكم در ظاهر در آنها صدق ميكند، تكليف اين نارضايتيهاي خياباني چه ميشود؟ باوجودهمه اين تئوريها و استدلالها، چطور ميتوان كمپينهاي تبليغاتي نامزدهايي چون برني سندرز كه نماينده آراي ضدسيستم در جامعه آمريكاست را توجيه كرد؟
آراي دونالد ترامپ را چطور ميتوان توضيح داد وقتي خلاف همه اصول حزبش (جمهوريخواهان) و كل سيستم حاكم در آمريكا سخن ميگويد و تا مرحله آخر انتخابات رياستجمهوري هم ميرسد؟ ترامپي كه اكنون از مخدوش بودن نظام انتخاباتي هم حرف ميزند و نسبت به انتخابات هم تشكيك ايجاد كردهاست. هر دوي اين چهرهها عليه مشروعيت سياسي به صراحت حمله كرده و رأي هم بهدست آوردهاند. خشم و اعتراض جامعه سياهپوستان آمريكا عليه پليس در كجاي اين بحثها قرار ميگيرد؟ اين اعتراضها اگرچه بيشتر مسالمتآميز بوده اما گاهي به خشونتو آشوب هم كشيده شدهاست.
فقدان مشروعيت سياسي در فرانسه هم مشهود است. شكافهاي كهنه اجتماعي كه عمدتا از تغيير و تحولات اقتصادي ناشي شده و حالا با تأثيرات فرهنگي ناشي از افزايش مهاجرت تشديد شده، به اين وضعيت دامن زدهاست. در فرانسه به راحتي و آشكارا ميتوان موج نااميدي و شرايط فلج سياسي را احساس كرد.
ميزان اقبال مردمي به فرانسوا اولاند رئيسجمهور به پايينترين حد رسيده و به عدد يك رقمي نزديك ميشود، حزب سوسياليست حاكم بهشدت ميان جناح چپ كه احساس خيانت ميكند و جناح سوسيال دمكرات كه خود را درپيگيري اصلاحات ناكام ميداند، دوپاره شدهاست. محافظهكاران جناح مقابل (اقليت) هم وضعيت بهتري ندارند و ميان 2بخش ميانهرو و راست افراطي دچار انشقاق شدهاند. وضعيت كنوني صحنه سياست در فرانسه حتي براي ناظران و تحليلگران كهنهكاري كه به حكومت ناپذيري فرانسه عادت دارند، هشداردهنده و عجيب است.
سناريوي وقوع جنگ داخلي هر روز بيشتر در اذهان قدرت ميگيرد. 2رمان اين روزها در رسانههاي فرانسوي طرح و بررسي ميشود؛ اولي رمان «تسليم» نوشته مايكل هولبك كه در سال 2015منتشر شد و دورنماي سال 2022و انتخاب يك رئيسجمهور اسلامگرا در فرانسه است كه نظم را احيا ميكند و به بيثباتي پايان ميدهد. ديگري رمان «وقايع» نوشته ژان رولين است كه سفري در فرانسه در زماني نامشخص اما نزديك را ترسيم ميكند كه همزمان با جنگ داخلي چندحزبي با حضور نيروهاي صلحبان سازمان ملل، جنگسالاران محلي و شبهنظاميان محلي و درگيريهاي قومي مذهبي روي ميدهد.
نوشتن اين رمانها و اقبال به آنها اتفاقي نيست. پاتريك كالوار مدير سازمان اطلاعات داخلي فرانسه چندي پيش در سخناني در يكي از كميسيونهاي پارلماني كه براي بررسي حملات تروريستي تشكيل شدهبود، احتمال وقوع درگيريهاي مسلحانه را واقعي خوانده و گفتهبود: «ما در آستانه يك جنگ داخلي هستيم كه فكر ميكنم اگر اوضاع همينطور ادامه يابد، اتفاق خواهد افتاد. اگر يك يا 2حمله تروريستي ديگر روي دهد بايد منتظر وقوع جنگ داخلي باشيم. » او به هواداران احزاب راست افراطي اشاره كردهبود كه آماده درگيري مسلحانه و خشونتآميز با مهاجران و مسلمانان هستند.
وضعيت كنوني بيثباتي و بياعتمادي به سياست در آمريكا و انگليس اين سؤال را ايجاد ميكند كه اگر مشروعيت سياسي بهدليلي غيراز فقدان حاكميت و دولت كارآمد از بين برود چطور ميتوان آن را احيا كرد؟ يعني اگر باوجود حاكميت كارآمد، باز هم مشروعيت سياسي از دست برود چطور ميتوان آن را احيا كرد؟
آيا به اين نتيجه نميرسيم كه سياست، كه ابزار تكنوكراتهاست، در حفظ شرايط مشروعيت سياسي ديگر قدرت ندارد؟ واقعيت اين است كه مشكل سياست نيست بلكه سياستگذاران هستند. مشكل تكنوكراسي نيست بلكه تكنوكراتها هستند؛ تكنوكراتهايي كه درگير فساد و ناكارآمدي شدهاند. جناح ميانه در كشورهايي مانند فرانسه و آمريكا دارد از بين ميرود و جايش را به 2 سر طيف سياسي چپ افراطي و راست افراطي ميدهد. در ليبي، ونزوئلا و برزيل هم همين اتفاق افتاد و ناآراميهاي بعدي رقم خورد. فرانسه و آمريكا هم آبستن تحولات جديدي هستند.
- منبع: ورلد پاليتيكس ريويو