همینطور که داری هدیهات را از میان پاکت قهوهای ادارهی پست بیرون میکشی، چیزی توی دلت بالا و پایین میپرد و مشتاقترت میکند برای دیدن هدیه!
پاکت را باز میکنی و نامهای که دوچرخه برایت فرستاده است، چشمانت را برق میاندازد! هیچکس نمیبیند که از خوشحالی دو بال درآوردهای!
سایه برین، 16 ساله
خبرنگار افتخاري از تهران
- بينهايت
وقتی بالأخره دوچرخه را دیدم، لبخند عمیقی زدم. نسخهی کاغذیاش خیلی هیجانانگیزتر از پیدیافاش بود. انگار سوار بر دوچرخهای پرسرعت پدال بزنم!
از همانوقت خودم را بیبروبرگرد دوچرخهای دانستم. دیدم پایین دوچرخهای که دو حرف آخرش شبیه علامت بینهایت است (∞) نوشته شده «ویژهی نوجوانان». فهمیدم میتوانم با آن شروع کنم و ادامه بدهم. با دوچرخه میتوانم همیشه نوجوان بمانم.
سارا نجفی، 14 ساله
خبرنگار افتخاري از سروستان
- آرزوي واقعي
دوچرخه جونم، برایت آرزوی یک زندگی به معنای واقعیاش را دارم. آرزوی پیداکردن شادی در هرچیزی، هرچند غمانگیز. آرزوی همان قطار لحظههاي ناب.
هلیا معيري فارسي ، 15 ساله
خبرنگار افتخاري از لاهيجان
بخشي از نامهي زهرا رمضانيراد، 15 ساله
خبرنگار افتخاري از كاشان
- داستانهاي نصفه
اما از شعر گفتنم... عوضشدن طبعم نیست... من شاعر نیستم... میخواهم دل داستانهایی را که دوخط پایانیشان لجبازی میکنند بسوزانم. اما تا این انتهای داستانهای نصفه سر عقل بیایند، احتمالا ًمن چهار کتاب شعر چاپ خواهم کرد!
دريا اخلاقي، 15 ساله
خبرنگار افتخاري از تهران
- با تو
خوشحالم که با وجود شروع مدرسهها و کارهای زیاد وجودت به من کمک کرده تصمیم بگیرم با تو هم باشم. ممنونم از تو که کمکم میکنی که از یکنواختی دور بمانم.
مهشيد مختارشاهي، 14 ساله
خبرنگار افتخاري از شهريار
- سختگيري
احساس میکنم هرچه بیشتر میخوانم، بیشتر دنبال ایدهآل نوشتن هستم. قبلترها خیلی راحتتر مینوشتم!
مینشستم و به یک شروع خوب فکر میکردم و بعد مینوشتم. اینقدر مینوشتم تا تمام میشد!
جدیداً اینقدر به ابتدا و انتها و کشش مخاطب و موضوع عالی و کم یا زیاد حرف نزدن و هزار مورد دیگر فکر میکنم که پیچیده میشود و دلم را میزند. اینقدر سختگیر شدهام که تقریباً هیچی نمینویسم!
زهرا عبدالملکی، 17 ساله
خبرنگار افتخاري از تهران