هر چند اين مرد يك مرتبه توانسته بود با ادعاي مهدورالدم بودن مقتول از دادگاه حكم حبس بگيرد اما با نقض اين رأي در ديوانعالي كشور وي روز گذشته بار ديگر در دادگاه كيفري يك استان تهران محاكمه شد.اين پرونده روز 29شهريورماه سال 93همزمان با مفقود شدن مرد جواني به نام حجت در دادسراي شهرري گشوده شد. او كه با مادرش زندگي ميكرد آن روز براي ديدن يكي از دوستش به نام بابك و برادر او از خانه بيرون رفته اما ناپديد شده بود. تحقيقات براي يافتن حجت ادامه داشت تا اينكه چند روز بعد مأموران پليس جسد نيمه سوخته وي را در خودرواش در بيابانهاي اطراف شهر ري كشف كردند و معلوم شد كه او قرباني جنايتي هولناك شده است.
نخستين مظنونان اين جنايت بابك، دوست مقتول و برادرش كاوه بودند. هرچند بابك مدعي بود كه از قتل دوستش اطلاعي ندارد اما وقتي برادر وي تحت بازجويي قرار گرفت به قتل حجت اعتراف كرد و گفت چون او به دختر 7سالهاش نظر داشته دست به جنايت زده و با همدستي برادرش جسد را به بيابان منتقل كرده است. او گفت: فهميده بودم كه حجت براي دختر 7سالهام نقشه شومي كشيده و او را اذيت كرده است.
به همين دليل او را به مغازه تعويض روغني برادرم كشيدم و در آنجا او را به قتل رساندم و جسدش را به بيابان بردم و به آتش كشيدم. متهم چندي بعد در شعبه دهم دادگاه كيفري يك استان تهران محاكمه شد اما چون ادعا كرد با اعتقاد به مهدورالدم بودن حجت را به قتل رسانده قضات دادگاه وي را به پرداخت ديه و تحمل حبس محكوم كردند. اين رأي نتوانست خانواده داغدار مقتول را راضي كند و با اعتراض آنها پرونده به ديوانعالي كشور فرستاده شد اما قضات ديوان مقتول را مهدورالدم ندانسته و رأي دادگاه را نقض كردند. به اين ترتيب متهم صبح ديروز بار ديگر محاكمه شد.
در اين جلسه كه صبح ديروز در شعبه دوم به رياست قاضي مقدم زهرا و با حضور قاضي اسلامي برگزار شد ابتدا مادر مقتول درخواست صدور حكم قصاص براي قاتل را كرد. در ادامه متهم در جايگاه ايستاد و در دفاع از خودش گفت: مقتول براي دختر 7سالهام نقشه سياهي كشيده بود. من هم نقشه قتل او را كشيدم و عملي كردم. وي ادامه داد: دخترم خودش اين ماجرا را برايم تعريف و حتي همسرم نيز حرفهاي دخترم را تأييد كرد.
از آن روز به بعد عصباني بودم و 3روز تمام شب و روز شيشه كشيدم تا نخوابم. دنبال انتقام از حجت بودم تا اينكه از برادرم خواستم حجت را به مغازهمان بكشاند. او با خودرو به مغازه تعويض روغني مان آمد و خودرواش را به برادرم داد تا با آن دور بزند. به حجت گفتم بيا برويم توي زيرزمين و چند كارتن روغن بياوريم.
در راه پلهها بوديم كه طاقت نياوردم و از او پرسيدم كه چرا چنين كاري با دخترم كردي و او مشتي به من زد. من هم با او گلاويز شدم و كشان كشان وي را به زيرزمين بردم و دست و پا و دهانش را بستم. او تا شب آنجا بود تا اينكه دوباره سراغش رفتم و او گفت كه آب ميخواهد. من هم چند قرص داخل آب انداختم و به او دادم و چند دقيقه بعد بيهوش شد. حدود ساعت 2:30بامداد بود كه او را خفه كردم و بعد برادرم را صدا كردم و ماجرا را برايش توضيح دادم و سپس جسد را داخل ملحفه پيچيدم و با ماشين خود حجت به بيابان بردم و در آنجا آتش زدم.
در ادامه برادر متهم در دفاع از خودش گفت: من از هيچچيز خبر نداشتم و برادرم فقط از من خواست كه با حجت تماس بگيرم اما من از نقشه او بياطلاع بودم. در پايان اين جلسه قضات دادگاه براي تصميمگيري وارد شور شدند.