بذر آن را روزی
گوشهای میکاريم
بذر خود را با عشق
میدهيم آب و خاک
از علفهای هرز
میکنيم آن را پاک
سالها میگذرد
با تلاش و تکرار
بذر ما میآرد
کمکمک برگ و بار
ميوهها میآيند
شاخه شاخه، اما
هوس چيدنشان
میرود از دل ما
- ديرآمدي
گوشم به زنگ و چشمم
تا عصر، ميخ در بود
با هر صدا پريدم
کي بود؟ رهگذر بود
از بس به انتظارت
همپاي دل نشستم
با تختهپارهي يأس
کمکم به گِل نشستم
با اين همه نشستم
روي گليم اميد
تا اين که عطرِ مويت
از توي کوچه پيچيد
از شوق، مانده بودم
گريه کنم، بخندم!
دير آمدي ولی من
زود از تو دل نکندم